آگاه: در اسلام، وقت به عنوان یک ارزش الهی در نظر گرفته میشود و حدیث «لا تَزولُ قَدَما عَبدٍ یَومَ القِیامَةِ حتّی یُسألَ عَن أربَعٍ»(۱) که در متون مختلفی به آن اشاره شده، این مسئولیت را برجسته میکند که در روز قیامت از ما در مورد نحوه سپری کردن عمرمان پرسیده خواهد شد. بنابراین، اسراف در زمان، یک امر مذهبی و معنوی است،
نه صرفا یک ضایعه اقتصادی.
مفهوم اصلی اسراف مجازی فراتر از یک تعریف کمیتی (مانند ساعتهای صرفشده)، به کیفیت مصرف محتوا برمیگردد. این اسراف، اختصاص دقایق گرانبهای عمر به مصرف محتوای زودگذر، احساسمحور و تقویتکننده ارزشهای متضاد با تمدن اسلامی است، در حالی که همان زمان را میتوان به کسب آگاهی، برقراری ارتباط معنادار یا تولید ارزش اختصاص داد. در حقیقت این پدیده یک استراتژی سیستماتیک برای تخریب بنیانهای فکری و اراده جمعی یک تمدن است. در این میان، مفاهیم اسلامی مانند «قناعت» به عنوان یک مانع قدرتمند در برابر این نوع مصرف ظهور میکنند. قناعت نه فقر یا انزوا، بلکه یک انتخاب آگاهانه برای رضایت از آنچه داریم و توقف در برابر حرکت بیوقفه به سمت «بیشتر» است. این مفهوم، ستون فقرات اقتصاد مقاومتی را تشکیل میدهد و توانایی فرد برای مقابله با فشارهای مصرفگرایانه را تقویت میکند.
البته اسراف مجازی، تصادفی نیست، بلکه نتیجه طراحیهای پیچیده پلتفرمهای غربی است که در چارچوب پارادایمهای فکری خاصی متولد شدهاند. پارادایم اول، فلسفه پسامدرنیسم و نسبیگرایی است. این پارادایم با ترویج ایدهای که
«هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد»، زمینه را برای بیاعتبار ساختن هرگونه روایت کلان فراهم میکند. در این فضا، مرجعیت علم و دین مخدوش میشود و فردی که در این «وانفسای نسبیت» زندگی میکند، نمیتواند یک نقطه ثابت برای تحلیل و ارزیابی دنیا پیدا کند. این وضعیت، او را مستعد فشارهای مصرفگرایانه و تصاویر ایدهآلی که توسط الگوریتمها ارائه میشوند خواهد کرد. پارادایم دوم، مکتب فرانکفورت و «صنعت فرهنگ» است. تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر در نظریات خود نشان دادند که چگونه در سرمایهداری متاخر، فرهنگ به یک «کالا» تبدیل شده است. شبکههای اجتماعی امروز، پیچیدهترین تجسم این ایده هستند؛ آنها «ما» را به «محصول» تبدیل کردهاند. توجه و شخصیت ما کالایی است که به تبلیغکنندگان فروخته میشود. این یک فرم جدید از «تقلیل هویت به کالا» است که فوکو آن را «قدرت انضباطی» توصیف میکند. در این مدل، منابع استراتژیکمان به طور مستقیم به سودآوری تبدیل میشوند.
این پارادایمها در نهایت به هم پیوسته و یک سیستم جامع را تشکیل میدهند که در آن، اسراف مجازی نه یک خواست و عمد صرفا فردی، بلکه یک فرآیند سیستماتیک برای استخراج منابع استراتژیک یک تمدن است. این سیستم، ارزشهای اسلامی مانند قناعت، تدبیر و احسان را به طور مستقیم در معرض تهدید قرار میدهد.
مسئله اسراف مجازی به عنوان یک پدیده استعماری، بر پایه ساختارهای قدرت عمیق و پیچیدهای استوار است که از فلسفه تا اقتصاد و روانشناسی، همه جنبههای زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند. این ساختارها به طور هماهنگ عمل کرده و یک چرخهای از استخراج منابع استراتژیک ایجاد میکنند. یکی از بنیادینترین این ساختارها، «صنعت فرهنگ دیجیتال» است که از تئوریهای مکتب فرانکفورت الهام گرفته شده است. آدورنو و هورکهایمر در کتاب «دیالکتیک روشنگری» (۱۹۴۴) به این نتیجه رسیدند که در سرمایهداری متاخر، فرهنگ به یک صنعت استاندارد شده تبدیل شده است که در آن، هر جزء از محصول فرهنگی (فیلم، موسیقی، مجله) قابل تعویض بوده و هدف آن، ایجاد یکسانسازی در اندیشه و سرگرمی مردم است. این صنعت، به جای ایجاد یک فرصت برای تفکر انتقادی، به سرعت آن را خنثی کرده و افراد را به مصرفکنندههای بیاختیار تبدیل میکند. در عصر دیجیتال، این مفهوم به طور فزایندهای به «صنعت فرهنگ دیجیتال» تبدیل شده است. پلتفرمهایی مانند گوگل، فیسبوک و تیکتاک، پیچیدهترین تجسم این ایده هستند. آنها ما را به محصولی تبدیل میکنند که به تبلیغکنندگان فروخته میشویم. توجه، لایکها، فالوورها و حتی احساسات ما، به عنوان دادههایی جمعآوری شده و به «محصولات پیشبینی» تبدیل میشوند که در بازارهای آتی رفتاری فروخته میشوند. این یک فرم جدید از «تقلیل هویت به کالا» است که در آن، فردی که در اصل یک موجود ذاتی و معنوی است، به یک مجموعه داده از پروفایل شخصیتی و الگوهای رفتاری تقلیل مییابد.
در کنار این صنعت فرهنگی، «کپیتالیسم نظارتی» (Surveillance Capitalism) به عنوان یک ساختار اقتصادی همتراز وجود دارد که آن را پشتیبانی میکند. این مفهوم توسط شوشانا زوبوف معرفی شده است و به بهترین شکل توضیح میدهد که چگونه دادهها به مواد اولیه اصلی اقتصاد دیجیتال تبدیل شدهاند. در این مدل، کاربران به طور غیرمستقیم، کارگرانی رایگان (free labor) هستند که از طریق هر تعاملی در پلتفرم (لایک، کلیک، نگاه، تعلیق)، «سوپریموم رفتاری» (behavioral surplus) تولید میکنند. این دادهها که شامل تجربیات شخصی و رفتارهای رمزگشایینشده فرد هستند، به عنوان مواد اولیه برای سودآوری استخراج میشوند. سپس با استفاده از هوش مصنوعی و الگوریتمهای پیشرفته، به «محصولات پیشبینی» (prediction products) تبدیل میشوند که به شرکتها اجازه میدهند رفتار آینده افراد را پیشبینی کرده و آنها را مدیریت یا تحریک کنند. این یک استثمار نسل جدید است که در آن، تجربه زندگی به مواد اولیه برای سودآوری تبدیل میشود. این مدل، ارزشها را به طور کامل از محتوای فرهنگی به دادههای رفتاری منتقل میکند. در حقیقت ارزش یک پست اینترنتی، دیگر فقط به تعداد لایکهایش بستگی ندارد، بلکه به ارزش پیشبینیشدهاش برای تبلیغکنندگان بستگی دارد. این یک تغییر بنیادین در ماهیت فرهنگ است که در آن، ارزش اصلی، توانایی یک محتوا برای تولید داده است، نه توانایی آن برای ایجاد ارزش معنوی یا فرهنگی.
در کنار این دو ساختار، «قدرت انضباطی» میشل فوکو به عنوان یک ساختار قدرت پنهانتر و عمیقتر وجود دارد که آن را هدایت میکند. فوکو معتقد بود که قدرت در عصر مدرن، نه با زور، بلکه با نظارت و هنجارسازی اعمال میشود. شبکههای اجتماعی، پانوپتیکون(۲) مدرنی هستند که در آن، کاربران به طور خودجوش در حال نظارت بر خود هستند. لایکها، کامنتها و تعاملات دیگران، ناظران مجازی هستند که به طور مداوم ارزیابی میکنند و این نظارت داخلی، هویت، ارزشها و حتی تابوهای فرد را «انضباط» (۳) میکند. این قدرت، فراتر از نظارت بر رفتار فیزیکی است. در واقع این یک «سیاستشناسی روان» (psychopolitics) است که به طور مداوم بر شناخت، احساسات و ارزشهای فرد تاثیر میگذارد. این قدرت، «علم» را نیز کنترل میکند؛ الگوریتمها تصمیم میگیرند که کدام اطلاعات، محتوا یا حقایق در معرض دید کاربر قرار میگیرند (حبابهای فیلتر)، بنابراین، «علم» و «حقیقت» به ابزاری برای مدیریت رفتار تبدیل میشوند. در نتیجه، این سه ساختار (صنعت فرهنگ دیجیتال، کاپیتالیسم نظارتی و قدرت انضباطی) به طور هماهنگ عمل کرده و یک چرخهای از استخراج منابع استراتژیک ایجاد میکنند که در آن، ارزشهای اسلامی مانند قناعت و تدبیر به طور مستقیم در معرض تهدید قرار میگیرند.
با وجود چنین ساختارهای قدرت عمیق، اسراف مجازی به تنهایی یک پدیده نیرویی نیست؛ بلکه یک فرآیند تحمیل و تسلط است که از طریق مکانیزمهای روانشناختی و اقتصادی بسیار ظریف و موثری انجام میشود. این مکانیزمها به طور مستقیم بر اراده، توجه و تفکر انسان تاثیر میگذارند و او را به یک مصرفکننده بیاختیار تبدیل میکنند. یکی از قدرتمندترین این مکانیزمها، استفاده از سیستم پاداش دوپامین مغز است. پلتفرمهای دیجیتال با استفاده از الگوریتمهایی طراحی شدهاند که به طور همزمان با این سیستم کار میکنند. «جدول پاداش متغیر» (Variable Reward Schedules)، که اساس بازیهای شانس است، در اینجا به کار گرفته میشود. لایکها، کامنتها و مشاهدات، پاداشهای ناگهانی و غیرقابل پیشبینی هستند که مغز را به طور مداوم به دنبال پاداش بعدی فعال میکنند. این فرآیند، همانند اعتیاد به مواد مخدر عمل کرده و کاربران را وابسته میکند و ارزشهایی مانند «قناعت» و «ضبط نفس» (جهادنفس) را مستقیما در معرض تهدید قرار میدهد. قناعت، توانایی پذیرش «حالِکنون» را تقویت میکند، اما فشار دائمی برای یافتن تجربه بعدی جدید، این قابلیت را از بین میبرد. در حقیقت این یک «جنگ روانشناختی» بر سر اراده است که در آن، الگوریتمها به عنوان طرف مقابل عمل میکنند.
یک مکانیزم روانشناختی مهم دیگر، «ترس از دست دادن» (Fear of Missing Out - FOMO) است. این پدیده، یک اضطراب اجتماعی عمیق است که از تصور دور ماندن از تجربههای جالب و موفق دیگران نشات میگیرد و توسط شبکههای اجتماعی به شدت تقویت میشود. الگوریتمها با ارائه یک «جعبه ابزار» شخصی از آخرین اخبار و تجربهها، فرد را مجبور میکنند به طور مداوم به دنبال تایید و اعتبار در برابر دیگران باشد. این فشار مداوم، منجر به افزایش استرس، افسردگی و احساس ناکافی میشود. این پدیده، به طور خاص در جوامع مسلمان با اهمیتبخشی به اجتماعیگرایی و ارتباطات خانوادگی، تاثیرگذاری مضاعف دارد، زیرا میتواند
بر تعهدات دینی و خانوادگی تاثیر منفی بگذارد.
علاوه بر این، پلتفرمها از مفاهیمی مانند «وضعیت جریان» (Flow State) برای جذب کاربران استفاده میکنند. وضعیت جریان، یک حالت ذهنی است که در آن فرد کاملا در یک فعالیت غرق میشود و احساسی از زمان و خود را از دست میدهد. طراحیهایی مانند اسکرول بیپایان (infinite scroll) و محتوای کوتاه و جذاب،
به طور خاص برای ایجاد این وضعیت طراحی شدهاند تا زمان ماندگاری کاربر در پلتفرم را افزایش دهند. این فرآیند، توجه را از فعالیتهای معنادار فیزیکی به محتوای دیجیتالی تخلیه میکند. این مکانیزمها، به طور هماهنگ عمل کرده و محیطی را ایجاد میکنند که در آن، اراده و تمرکز انسان به سختی میتواند مقابله کند.
البته اسراف مجازی تنها یک مشکل فردی یا فرهنگی نیست؛ بلکه یک پدیده ساختاریافته در چارچوب یک سیستم است که پیامدهای عمیقی بر سطوح مختلف از فرد تا تمدن دارد. این پیامدها به طور هماهنگ عمل کرده و یک چرخه تخریبی را تشکیل میدهند که در آن، ارزشهای بنیادین یک جامعه به تدریج از بین میروند. در سطح فردی، اثرات این پدیده قابل تامل است. ابتلا به اعتیاد به شبکههای اجتماعی با کاهش تمرکز، افزایش استرس و افسردگی، اختلال در خواب و تضعیف ارتباطات واقعی مرتبط است. این اعتیاد، یک اختلال در تنظیم خود (self-regulation disorder) است که باعث میشود فرد نتواند به وظایف مهم خود (مانند کار یا مطالعه) پرداخته و از اعمال سوء منفعلانه اجتناب کند. این وضعیت، به طور مستقیم بر بهرهوری و کیفیت زندگی فرد تاثیر میگذارد.
اما این پیامدها فردی نمیمانند و به سرعت به سطح اقتصادی ارتقا مییابند. در میانمدت کاهش بهرهوری از سطح فردی به «ناتوانی در نیروی انسانی» در سطح ملی ارتقا مییابد و این یک تلفات اقتصادی مستقیم است که منجر به کاهش بهرهوری ملی میشود. این پدیده، به طور خاص در مواجهه با جنگ اقتصادی، یکی از مرگبارترین شکلهای همکاری خودخواسته با پروژههای دشمن است. این جنگ، نه تنها منابع مادی، بلکه منابع معنوی و ذهنی را نیز هدف قرار میدهد. در سطح فرهنگی و اجتماعی، اسراف مجازی به تخریب روایتهای کلان و ارزشهای بنیادین یک تمدن میانجامد. روایت تمدن اسلامی، که بر پایه قرآن و سنت استوار است، یک روایت کلان است که میخواهد معنای زندگی، ارزشهای انسانی و هدف نهایی انسان را تعریف کند، در صورتی که اسراف مجازی، با ترویج نسبیگرایی و تکیه بر ارزشهای مادی و فوری، این روایت را به طور مستقیم در معرض تهدید قرار میدهد. این تخریب از طریق فروپاشی اعتماد به نفس، ترویج مقایسه اجتماعی و ایجاد «غفلت» انجام میشود. فردی که به طور مداوم به دنبال تایید اجتماعی در دنیای دیجیتال است، از تمرکز بر تعالیم اسلامی فاصله میگیرد و به دنبال رضایتبخشیهای فوری میگریزد.
در سطح سیاسی نیز این پدیده به یک ابزار برای تضعیف حکومتها و تقویت «دولتهای دیجیتال» (Digital Sovereignty) تبدیل شده و کنترل بر دادهها و اینترنت به کنترل بر اقتصاد و سیاست تبدیل میشود. این یک جنگ تمامعیار و ناعادلانه است که در آن، یک طرف (دولتهای متحد غرب و شرکتهای خصوصی) بر دیگری برتری دارد. این جنگ، نه تنها منابع مادی، بلکه منابع معنوی و ذهنی را نیز هدف قرار میدهد. این پیامدها به طور هماهنگ عمل کرده و یک چرخه تخریبی را تشکیل میدهند که در آن، ارزشهای بنیادین یک جامعه به تدریج از بین میروند. در نهایت، این پدیده یک حمله به اصول اساسی اسلام مانند حفظ عقل، حفظ دین و حفظ نفس است. افزایش اضطراب، افسردگی و عدم رضایت، همگی تهدیدهایی برای حفظ عقل هستند. تضعیف ارتباطات واقعی و فروپاشی ارزشهای کلان، تهدیدی برای حفظ دین است و در نهایت، کاهش بهرهوری و تضعیف اقتصاد مقاومتی، تهدیدی برای حفظ نفس و رفاه ملی است. بنابراین، مقابله با اسراف مجازی نه تنها یک چالش فردی، بلکه یک ضرورت برای حفظ هویت، اراده و آینده یک تمدن است.
در برابر چالشهای نظامیابیشده اسراف مجازی، اسلام یک پاسخ جامع و چندلایه ارائه میدهد که بر مبانی اخلاقی و فلسفی عمیقی استوار است. این پاسخ نه تنها به مسائل فردی مانند کنترل تمرکز و مدیریت زمان پرداخته، بلکه به طور هماهنگ، یک چارچوبی برای مقابله با پیامدهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این پدیده ارائه میکند. ستون فقرات این پاسخ، مفهوم «قناعت» است. قناعت در اسلام، رضایت از آنچه داریم و ترک طمع و طلب برای داشتن بیشتر است. این مفهوم، یک ضدواسطه (antidote) قدرتمند در برابر «ترس از از دست دادن» (FOMO) است که به شدت توسط شبکههای اجتماعی تقویت میشود. قناعت، به فرد کمک میکند تا از مقایسههای اجتماعی بیفایده فاصله بگیرد و بر ارزشهای درونی خود تمرکز کند. این مفهوم، نه فقر یا انزواست، بلکه یک انتخاب آگاهانه برای رضایت از آنچه داریم و توقف در برابر حرکت بیوقفه به سمت بیشتر است. این مفهوم، ستون فقرات اقتصاد مقاومتی را تشکیل میدهد و توانایی فرد برای مقابله با فشارهای مصرفگرایانه را تقویت میکند.
از قناعت فراتر، مفهوم «تدبیر» است به عنوان یک ابزار عملی برای مدیریت هوشمند منابع، به ویژه زمان. تدبیر به معنای تفکر در مورد پیامدهای یک اقدام قبل از انجام آن است. در دنیای دیجیتال، این به معنای برنامهریزی زمان استفاده از فناوری، انتخاب محتوای مفید و دوری از محتوای مخرب است. این مفهوم، زمان را به عنوان یک ارزش الهی میبیند و بر مسئولیت استفاده هوشمند از آن تاکید دارد. تدبیر، یک فرآیند دوگانه است که هم بر امور ذهنی (تفکر در مورد نتایج) و هم بر امور عملی (اجرای اقدام) تمرکز دارد. این مفهوم، فرد را از یک مصرفکننده بیاختیار به یک مدیر هوشمند منابع خود تبدیل میکند و این تبدیل، به طور مستقیم به مقابله با حلقههای پاداش دوپامین و وضعیت جریان (flow states) که برای جذب توجه فرد طراحی شدهاند، کمک میکند.
علاوه بر این دو مفهوم، مفهوم «زهد» نیز در این چارچوب نقش دارد. زهد به معنای ترک امور حلال اضافی است. در دنیای دیجیتال، این معنایی مشابه حذف اپلیکیشنهای اضافی، مسدود کردن حسابهای بدون ارزش و کاهش «دادههای زائد» دارد. این مفهوم به فرد کمک میکند تا یک محیط دیجیتالی تمیز و متمرکز داشته باشد که از تشتت و سردرگمی جلوگیری میکند و در نهایت، مفهوم احسان به عنوان بالاترین سطح اخلاقی، به معنای این است که خدا را چنان عبادت کنی که گویی او را میبینی و اگر نمیتوانی او را ببینی، بدانی که او تو را میبیند. در دنیای دیجیتال، این به معنای ایجاز در پیامها، صداقت در محتوا و تلاش برای ایجاد اثر مثبت است و فرد را به سمت تولید محتوایی با کیفیت و مسئولانه سوق میدهد. این مبانی اخلاقی و فلسفی، یک پاسخ جامع به اسراف مجازی ارائه میدهند که نه تنها به مسائل فردی پرداخته، بلکه به طور هماهنگ، چارچوبی برای مقابله با پیامدهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این پدیده ارائه میکند.
از این رو پاسخ اسلام به چالش اسراف مجازی فراتر از مسائل اخلاقی فردی است و به یک چشمانداز جامع فناورانه و اقتصادی میرسد. این چشمانداز بر پایه اصول بنیادین اسلام مانند توحید، اخلاق، امانت، خلافت، عدالت (میزان) و منفعت عامه (مصلحت) استوار است. این اصول یک پارادایم جایگزین برای پارادایم غربی که روی «عقلانیت ابزاری» (instrumental rationality) و کنترل متمرکز استوار است، ارائه میدهند. در این چشمانداز، فناوری نه به عنوان یک هدف، بلکه به عنوان ابزاری برای خدمت به انسان و حفظ ارزشهای الهی در نظر گرفته میشود. این رویکرد، از تفکیک میان دانش و اخلاق، که اساس بسیاری از مشکلات امروز است، پرهیز میکند و دانش را در قالب یک مسئولیت انسانی در برابر خداوند و مخلوقات او میبیند.
این چشمانداز در حوزه فناوریهای پیشرفته مانند هوش مصنوعی، به ایجاد چارچوبهای اخلاقی اسلامی منجر میشود. چارچوب «رقیب و عتید» یک نمونه برجسته از این رویکرد است. این چارچوب، از اصول اسلامی مانند نیت، مسئولیتپذیری (accountability) و امانت الهام گرفته شده و برای ایجاد یک سیستم شفاف و قابل ردیابی برای هوش مصنوعی طراحی شده است. این چارچوب، با استفاده از بلاکچین، یک «سند رفتار دیجیتال» غیرقابل تغییر از عملکرد هوش مصنوعی ایجاد میکند که به عنوان یک «حسابکشی» دیجیتالی عمل و از این طریق، مسئولیتپذیری را تضمین میکند. این رویکرد، یک مدل جایگزین برای مذاکرات جهانی در مورد اخلاق هوش مصنوعی ارائه میدهد که بر ارزشهای انسانی و معنوی متمرکز است.
در حوزه اقتصاد دیجیتال، اسلام با ارائه مفهوم «اقتصاد هدیه» (Gift Economy)، یک مدل جایگزین برای مدل سرمایهداری نظارتی ارائه میدهد. در این مدل، که بر اساس همبستگی (تعاون)، مشارکت و عطایش (صدقه) استوار است، ثروت به عنوان یک نعمت الهی در نظر گرفته شده و به صورت گردشی و متعادل در جامعه توزیع میشود. این مدل، که در تضاد با اقتصاد سرمایهداری است که بر پایه منابع نادر و خواستههای بیپایان استوار است، یک اقتصاد متعادل و پایدار را تضمین میکند. این رویکرد، به طور مستقیم، به تخریب ایدهآلیزه شدن مصرف و ترویج مفهوم «قناعت» کمک میکند. در نهایت، این چشمانداز فناورانه و اقتصادی، نه تنها یک پاسخ به چالش اسراف مجازی است، بلکه یک دعوت به سوی یک آینده جدید است که در آن، فناوری و اقتصاد به خدمت انسان و رشد معنوی او باشد. این آینده، با استفاده از ابزارهایی مانند هوش مصنوعیِ اخلاقمدار و اقتصاد دیجیتال مسئولانه، میتواند به عنوان یک جایگزین واقعی برای سیستم فعلی عمل کند و به حفظ هویت، اراده و آینده یک تمدن کمک کند.
پینوشت :
۱- رسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله : لا تَزولُ قَدَما عَبدٍ یَومَ القِیامَةِ حتّی یُسألَ عَن أربَعٍ : عَن عُمرِهِ فیما أفْناهُ ، و (عَن) شَبابِهِ فیما أبْلاهُ ، و عَن مالِهِ مِن أینَ اکْتَسَبهُ و فیما أنْفَقَهُ ، و عَن حُبِّنا أهلَ البَیتِ . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله : در روز قیامت، بنده قدم از جای خود بر ندارد تا آن گاه که از چهار چیز باز خواست شود : از عمرش، که در چه راهی صرف کرده است؟ از جوانیش؛ که در چه راهی به سر آورده است؟ از مالش؛ که از کجا آورده و در کجا خرج کرده است؟ و از دوستی ما خاندان. (الخصال: ۲۵۳/۱۲۵)
۲- واژهٔ «پانوپتیکون» (Panopticon) از زبان یونانی گرفته شده و به معنای «دیدن همه چیز» یا «همهبین» است. این مفهوم در اصل یک طرح معماری برای زندان بود که در قرن هجدهم توسط فیلسوف و اصلاحطلب انگلیسی جرمی بنتام (Jeremy Bentham) پیشنهاد شد.
در این طرح، زندان به شکل یک حلقه دایرهای طراحی میشد که در مرکز آن، یک برج نظارتی قرار داشت. زندانیان در سلولهایی در اطراف این برج قرار میگرفتند، بهگونهای که نگهبان در برج مرکزی میتوانست همه آنها را ببیند، اما زندانیان نمیدانستند که آیا در آن لحظه زیر نظر هستند یا نه، چون پنجرههای برج نظارتی طوری طراحی میشد که نور از سمت زندانیان به داخل برج بتابد، نه برعکس.
۳- در نظریه میشل فوکو، بهویژه در کتاب «ناظر و مراقَب» (Discipline and Punish)، مفهوم «قدرت انضباطی» (disciplinary power) یکی از محورهای اصلی تحلیل اوست. فوکو استدلال میکند که در جوامع مدرن، قدرت دیگر صرفا از طریق زور یا مجازات خشن اعمال نمیشود، بلکه از طریق نظارت مداوم، نُرمالسازی و خودانضباطی، افراد را بهگونهای شکل میدهد که خودشان را با هنجارهای جامعه همسو کنند.