آگاه: هویت در برداشت نظری، شناسنامه وجودی انسان است؛ لحظهای که فرد درمییابد «که هست» و بر اساس آن «چه نیست». اگر این تمایز روشن نباشد، انسان در هژمونی تمدنهای مسلط، به موجودی بیریشه بدل میشود. هنگامیکه فرد یا ملت درون خود احساسی از شخصیت و هویت بیابد، در برابر فشارهای بیرونی مقاومت میکند و در بزنگاههای تاریخی قادر است به پرسشهای بنیادین وجودی خود پاسخ دهد. در این معنا تمدن همان فرهنگی است که به مرحله ظهور اجتماعی و عینی رسیده است؛ فرهنگی که در قالب نهادهایی چون مسجد، بازار و حوزه علمیه ساختار مییابد و در آن، ابعاد گوناگون انسانی پاسخ داده میشود. هویت در پرتو تمدن معنا مییابد و تمدنها نیز در مرزهای تاریخی خویش، همواره در تعامل و تقابل با یکدیگر بودهاند.
تمدن؛ حقیقت سیال تاریخ و بیداری فرهنگی ملتها
تمدن، وضعی پویا و گذرا دارد؛ همانند بدن انسان که روزی در اوج توان و روزی در مرحله ضعف و پیری است. هرگاه تمدنی رو به افول رود، تمدن دیگری سر برمیآورد و ارزشهای خود را تحمیل میکند و اما تمدن غرب! غرب امروز در اوج مادی خود قرار دارد، اما همین تکساحتی بودن ـ که صرفا بر جسم و منفعت بنا شده ـ نشانه نزدیکشدن به زوال آن است. هنگامیکه تمدنی به کشتار بیدفاعان رضایت دهد، فلسفه انسانی خود را از دست داده و در مسیر نابودی گام مینهد. در برابر چنین وضعی، مقاومت باید از درون ملتها برخیزد؛ از بیداری فرهنگی و ایمان به خویشتن، نه از واکنشهای سطحی. تنها تمدنی پایدار میماند که میان ابزار و فلسفه سازنده آن تفکیک قائل شود و بتواند ابزار را در خدمت اندیشه خود بهکار گیرد، بیآنکه تسلیم ایدئولوژی سازنده آن شود.
هویت ملی-دینی ایران از نوع «ذاتی» است، نه «رودخانهای». در نگاه ذاتی، ملت ایرانی دارای هستهای درونی و تغییرناپذیر است که پیرامونش دستخوش دگرگونی میشود. ورود اسلام به این ذات، طبیعی و درونی بود، اما تمدن غربی هیچگاه از سطح ظاهری فراتر نرفت. همین ناتوانی در نفوذ فرهنگی باعث شد بحران هویت در دوران مدرن پدید آید. تجدد، تا آنجا که ابزار است، پذیرفتنی است؛ اما هرگاه فلسفه خود را تحمیل کند، با دین و معنویت در تضاد قرار میگیرد. انسانِ دارای هویت راستین همانند خریدار آگاه در بازار تجدد است که میداند چه باید بگیرد و چه را باید رها کند. ضعف تمدنی از آن جوامعی است که همهچیز را بدون گزینش میپذیرند و قدرت انتخاب ندارند، در حالی که ملت آگاه اولویتها و نیازهای خود را میشناسد و فلسفه ابزار را در جهت فرهنگ خویش باز تفسیر میکند.
سه ستون هویت ایرانی ـ اسلامی؛ تشیع، تاریخ، زبان
ریشههای این تمدن از دوران باستان تا امروز امتداد یافته و منشأ آن، قدرت گزینشگری، خرد، عدالتخواهی و معنویت است. این ویژگیها زمینه پذیرش اسلام و تشیع را فراهم ساخت؛ چراکه ایرانیان برخلاف بسیاری از اقوام، میان عربیت و اسلام تمایز نهادند و توانستند ایمان را بدون پذیرش قومیت در ذات فرهنگی خود جای دهند. همین گزینشگری روح تمدنی ملت ایران را تا امروز زنده نگه داشته است. در روزگار معاصر نیز چهار مولفه اصلی یعنی تشیع، تاریخ، زبان فارسی و احساس ریشهداری، ارکان اصلی تداوم این هویتاند. تشیع، محور معنویت و مقاومت تمدن ایرانی است، تاریخ عامل تداوم ملت در برابر تحریف و زبان فارسی نگهبان استقلال فکری و فرهنگی ایرانیان است. این عناصر شالوده تمدنیاند که توانسته در برابر سلطه جهانی دوام آورد و چشمانداز احیای تمدن نوین اسلامی را پیش روی خود نگه دارد.
و اما نقش زبان فارسی در استمرار وحدت ملی: زبان فارسی نهتنها ابزار ارتباط، بلکه حامل حافظه فرهنگی ملت است؛ از فردوسی و سعدی تا حافظ و مولوی، اندیشه و احساس ایرانی در آن به هم گره خورده است. این سرمایه فرهنگی بخشی از میل طبیعی ایرانیان به حفظ هویت جمعی است و در برابر جریانهای انشقاقساز چون پانترکیسم و پانکردیسم، نقش همگرایانه دارد. استمرار این عناصر ضامن تداوم وحدت تمدنی ایران است، زیرا تشیع، زبان و تاریخ هم خصلت تاریخی دارند و هم اجتماعی و در ناخودآگاه مردم حضور دائمی یافتهاند.
تهدیدهای نوین و ظرفیت احیای تمدن ایرانی ـ اسلامی
در بعد بیرونی، تمدن غرب با ظاهری پیشرفته اما روحی مادی و سلطهگر، ذهن ملتها را به استعمار میگیرد؛ بدون جنگ و خونریزی، از راه تصرف اندیشه. این استعمار ذهنی خطرناکتر از فتوحات نظامی است، زیرا فکری را میمیراند بیآنکه خون ریخته شود. در بعد درونی نیز بزرگترین آسیب، تردید در مسیر تاریخی است؛ یعنی بیاعتمادی به ذخایر فرهنگی و دستاوردهای ملی که به وابستگی و انفعال منتهی میشود. هیچ تمدنی با تقلید زنده نمیماند. استقلال فرهنگی شرط استمرار تمدن است و تسلیم در برابر ابزار و فلسفه بیگانه، آغاز زوال هویت ملتهاست.
تجربه ایران نشان میدهد تمدن محصول «فرآیند» است، نه «پروژه». دوران پیش از انقلاب اسلامی نمونهای روشن از تلاش حکومتی برای ساختن هویتی تصنعی بود؛ باستانگرایی رسمی، تقویم شاهنشاهی و شعارهای ایدئولوژیک درباره کوروش، کوششی بود برای ایجاد هویتی جایگزین، اما از دل همان پروژه، انفجار انقلابی برآمد و راهی تازه گشوده شد. در این معنا، تمدن ایرانی ـ اسلامی نتیجه پیوند طبیعی میان ظرف ایرانی و مظروف اسلامی است؛ اسلام روح اجتماعی را به کالبد ایران بخشید و عناصر فرهنگی کهن همچون نوروز در بستر دین پالایش یافتند. هویت ایرانی امروز ترکیبی زنده از ریشه تاریخی و روح دینی است، نه صرفا میراث باستان یا صرفا مذهب.
ایران و اسلام پیوندی زیستی دارند نه قراردادی؛ اسلام در دل ایران زندگی کرده و ایران در قالب تشیع معنا یافته است همانگونه که انسان بالغ را نمیتوان از خانواده و فرزندانش جدا کرد، ایران نیز از اسلام جداشدنی نیست. ملیگرایی در ایران ذاتا سکولار نیست؛ از دوران صفویه تا انقلاب اسلامی، ملتسازی بر محور دین و امامت شکل گرفته است. ایران با پذیرش اسلام و حفظ زبان و خصائص فرهنگی خود توانست تمدنی مستقل بسازد و این پیوند تاریخی تاکنون استمرار یافته است. ایران با روح دینی زنده است و تمدن ایرانی ـ اسلامی همان نقطه تعادل میان عقلانیت، خلاقیت و ایمان است که توان ایستادگی و احیا در برابر تهاجم تمدنهای تکساحتی غرب را دارد.