آگاه: کسانی که در رقابت سخت آن سالهای ایران، از سد کنکور گذشته بودند و وارد دانشگاههای دولتی نوپای ایران شده بودند. دکتر سعید برجی هم یکی از آنهاست. نسل عجیبی بودند. سالهای جوانی و دانشجوییشان شور انقلابی سبب شد، تکوجهی بار نیایند. هم از نظر علمی در رشتههای تخصصیشان برجسته بودند، هم کنشگران فعال سیاسی. انقلاب فرهنگی و بازگشت دوبارهشان همراه بود با سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی. هم درس میخواندند، هم جبهه میرفتند. تجربه حضور در جنگ از نظر من یکی از سهمگینترین و درعینحال سازندهترین تجربیات انسانی است. درک جنگ و مواجهه با ترسهای آن که پس از مدتی عادی میشود، انسان را نترس میکند. خرابیهای جنگ آدم را با انگیزه میکند، از نو بهترش را بسازد. نسل عجیبی بودند، ازآنرو که برای مسائل پیچیده دنبال راهحلهای سادهسازی شده بودند.
دکتر برجی را به یاد میآورم وقتی در محوطه محل کار، من و آرمیتا داخل ماشین نشستهایم و منتظریم صحبتهای داریوش با او بیرون ماشین تمام شود. جلسات مشترک، مقالات...
داریوش همیشه گفته بود نپرس. اصلا یادم داده بود نپرسم. میگفت هرچقدر کمتر بدانی راحتتر زندگی میکنی. هیچوقت، هیچوقت از مکالمات تخصصیشان نپرسیدم.
آخرین بار در جلسه همکاران جوان داریوش او و مهندس مطلبیزاده را دیده بودم. به نظرم میآمد خیلی پیر شدهاند. قدمهای آهستهمان به سمت آسانسور را به خاطر میآورم. تشنه شنیدن از داریوش بودم. اما من باید مادرم را آنروز میبردم بیمارستان برای جراحی بستری میکردم. دوست داشتم بیشتر از داریوش بشنوم؛ اما خودم عجله داشتم برای رفتن... چرا من فکر میکنم همیشه وقت دارم؟
آدم باید چهکار کند که در پیری بعد از عمری خدمت خالصانه برای ایران، خدا مرگش را شهادت قرار دهد؟
۳۰ تیر ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۵
شهره پیرانی، همسر شهید داریوش رضایینژاد، دانشمند هستهای در صفحه مجازی خود نوشت: از ورودیهای سالهای پایانی حکومت شاه گفته بودم.