آگاه: من بر این باورم که آنچه در قلم شاعر، معجزه میکند، روح شاعر و خصایل درونی و تواناییهای ذهنی اوست. به عبارت بهتر، معجزهگر نهایی شعر، منِ شاعر است. روحی نابارور و نابالنده نمیتواند بخشی از خود را در کالبد کلمات بدمد و به شعر جان و آن ببخشد. چرا آنهایی که بعد از مولانا کوشیدند شعر عرفانی بگویند، مولانا نشدند؟ چه بسا عرفان را هم بنیادیتر میشناختند و حتی تهتوی حکمت اشراق را هم کاویده بودند، نه جامی مولانا شد و نه شاهنعمتالله ولی. چرا در عصر تیموری که دوره تقلید و به ابتذالکشیدن سبک حافظانه بود، حافظی از بین شاعران سر برنیاورد؟ فکر میکنم پاسخ واضح باشد، زیرا سخن آنها آنچنان که باید مبتنی بر تحول روحی و شناخت درونی نبود و میخواست جریان حیاتش را از شاهرگ آثار دیگر و از طریق شنیدهها و دیدههایش بگیرد، نه از درون خود و از آنچه درک و دریافت کرده است. فرق دارد شعری که منبع تغذیهاش، روح شاعر است با شعری که از اثری دیگر در قالب شعر یا حتی نوشتهای تکاندهنده به نثر تغذیه میشود. فرق دارد شاعری که رنج میکشد تا حقیقت را لمس کند با شاعری که قبول شنیدهها برایش کافی است.
اولی میتواند کسی از جنس حلاج باشد و عینالقضات و شیخ اشراق و با خون خود به استقبال حقیقت برود و دومی کسی بشود از جنس صدها صوفی جیرهخوار بیخاصیت. آموختن تکنیک و چندوچون هارمونیدادن به کلمات خوب است، اما وقتی به جان شاعر متصل نباشد، تصنعی خواهد بود. در مقابل چنین اشعاری که در ظاهر بسیار زیبایند، تنها میتوان گفت: «آن و جانی ندارند!» که اگر داشته باشند، جان شاعر و هویت و احساس و تفکر او را نهتنها به نمایش درمیآورند که میتوانند در قلب و روح مخاطب هم، نشت دهند. پس مهم است که درخت شعر، ریشه در کدام آب دارد، آبهای زلال یا متعفّن! از تمام اینها میتوان به این نتیجه رسید که قوت و ضعف تکنیک شعر بهموازات قوت و ضعف جان شعر به ثمر مینشیند. شاید برخی شعرهای تکنیکزده، از آن منظر دلنشین نیستند که از نظر روحی میلنگند. از همین دریچه است که میتوان گفت: «شعر، طریقی برای سلوک شاعر است»
آندره ژید، نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبی میگوید: هر اثر هنری با طبیعت شاعرانه شامل چیزی است که من آن را «سهم الهی» مینامم. سهمی که شاعر خود نیز بر وجودش واقف نیست و برای او هدایایی غافلگیرکننده و غیرمنتظره دارد که هر جمله و هر کلمه را حاوی معانیای پنهانی میکند که هر کس میتواند برداشتی از آن داشته باشد و آن را به شکل دلخواه خودش تاویل کند. به باور من آنهایی که در هنر به حداقلها قانع نیستند و دنبال معجزه میشوند، آن را خواهند یافت. واژه «معجزه» اینجا به معنی رسیدن به «جوهره هنر» است، همان که من در این سلسله یادداشتها آن را «جان و آنِ شعر» نامیدهام. جان و آن شعر همان «سهم الهی» است که غیرقابلتعریف و توضیح است.
طریق شعر، طریق سیر و سلوکی است که میتواند شاعر را به سرچشمههای فیض رهنمون شود. بهعبارتدیگر، عوالمی بالاتر از لحظههای عادی حیات، از دریچه کلمات رو به شاعر گشوده میشود. همان لحظاتی که شاعر به واسطه کلمات به اسرار و رموز بیخودی دست مییابد و شعور آسمانیاش تحریک میشود و در لذت و نشئه الهام فرو میرود، بیآنکه بداند، در مسیر سلوک شعری است. هر بار که شاعر احساس یگانگی با جهان پیرامون میکند، در مسیر سلوک است. اگر روح این سلوک را از جسم شعر برداریم، مشتی کلمه خشک و بیروح و خالیازلطف میماند که از مرز یک دهه هم نمیتواند عبور کند. بیقراری و بیخودی شاعر از دریچه صداقت و صمیمیت او عبور میکند، در جان کلمات میریزد و جسمها و زمانها و مکانها را درمینوردد. شاعران بزرگ، بیآنکه بدانند و ببینند، محبوب انسانهایی در عصرها و نسلهای مختلف و در گوشههای دور و نزدیک جهانند. پس بیاییم لفاظی و زیبا چیدن عامدانه کلمات کنار یکدیگر را «شعر متفاوت!» و شاهکار ننامیم. کلمات، کالبدی بیجاناند که بیروح و بیخون، به موجودی زنده بدل نمیشوند. دمیدن روح و جاریکردن خون در کالبد کلمات، از شاعری که در مسیر سلوک شعری قرار گرفته، بهتر برمیآید.
همانگونه که اشاره شد، یکی از لازمههای شعر، صداقت شاعر است. صداقت و صمیمیت شاعر در شعر، با کاربرد کلمات مربوط به آن به دست نمیآید. ممکن است هیچ رد و نشانی که شاهدی بر صداقت شاعر باشد، در متن یافت نشود اما چنان قلب و روح مخاطب را تکان دهد که حتی بهاندازهدرصدی در صداقت شاعرش شک نکند. این مسئله فرق دارد با بیان افراطی تجربیات شخصی و روزمرگیهای شاعر در شعر. صداقت شعری به معنی ردیفکردن فهرستی از عملکردهای ریز و درشت روزمره در شعر نیست. این عمل نه صداقت که تقلایی آگاهانه است و کار آگاهانه در این سطح، حاصلی که بازتابدهنده یک جهان شاعرانه باشد، نخواهدداشت. صداقت بیآنکه شاعر اشارهای به آن داشته باشد، در بطن شعر اتفاق میافتد، آن هم زمانی که مخاطب کلمهبهکلمه شعر را با پوست و گوشت و استخوانش لمس میکند و برایش یقین حاصل میشود که کلمات از دریچه صداقت شاعر گذشتهاند که اینگونه بر دل مینشینند.
ایدههایی برای شعر معاصر
زیباچیدن عامدانه کلمات کنار یکدیگر «شعر متفاوط!» نیست
حسنا محمدزاده ـ شاعر و پژوهشگر ادبی
۲۵ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۷
شعر آنِ خود را، روح و روان خود را از شاعر میگیرد. در مسیر رشد روح شاعر، روحیه اجتماع کوچک و بزرگی که در آن زیسته (خانواده، جامعه)، بسیار موثر است. این روحیه علاوه بر آنکه خصلت معنایی شعر را تعریف میکند، بر ساختار شعر، کاربرد واژگان، تصاویر و... تاثیر میگذارد و درنهایت تکلیف شعر را هم روشن میکند.