آگاه: قدرت در قرن بیستویکم دیگر تنها در ناوگانها و موشکها خلاصه نمیشود. نظریهپردازان استراتژیک غرب از دهههای پایانی قرن بیستم دریافتند که نبرد آینده، نبرد شناختهاست. وقتی ذهن یک ملت تغییر کند، نیازی به اشغال سرزمینش نیست؛ خودش دروازهها را میگشاید.
براندازی نرم در همین چارچوب معنا مییابد: فروپاشی درونی از طریق فرسایش باورها، ارزشها و امید اجتماعی. هدف، تغییر نظام فکری و عاطفی جامعه است تا بیآنکه حتی متوجه شود، از درون تضعیف گردد. این روش کمهزینهتر، موثرتر و پایدارتر از براندازی سخت است. در چنین ساختاری، جنگ رسانهای، تبلیغات هدفمند، نفوذ در آموزش و هنر و مهندسی افکار عمومی جای بمب و گلوله را گرفتهاند. دشمن امروز، با کنترل معنا، حکومت میکند. در قرن بیستم، قدرتهای غربی بارها کوشیدند با ابزار نظامی و کودتا نظامهای مخالف منافع خود را سرنگون کنند. اما تجربه پرهزینه ویتنام، افغانستان، عراق و سایر کشورها نشان داد که قدرت سخت، گرچه میتواند کشور را اشغال کند، ولی نمیتواند آن را نگه دارد. مقاومت فرهنگی و ایمان مردم در هر بار، سلطه را فرسود.
از همینرو، مراکز تصمیمسازی غربی از ابتدای دهه ۱۹۹۰ به این نتیجه رسیدند که پیروزی آینده در ذهن مردم رقم میخورد. براندازی نرم، نتیجه شکست راهبردهای سخت است. دشمن آموخت که اگر نتواند دیوارها را بشکند، باید ذهنها را بازسازی کند؛ اگر نتواند ملت را به زانو درآورد، باید او را از درون دچار تردید و دوگانگی سازد. در براندازی سخت، هدف سقوط فیزیکی یک نظام است؛ در براندازی نرم، هدف سقوط ذهنی آن. یعنی مردم را به جایی برسانند که خود، ارزشهایشان را پوچ ببینند.
این فرآیند معمولا در سه گام انجام میشود:
۱. ایجاد شک در مشروعیت تاریخی و فرهنگی: دشمن ابتدا ریشه هویتی را تضعیف میکند. او تلاش میکند تاریخ را وارونه بنویسد، قهرمان را گناهکار و خائن را قهرمان جلوه دهد.
۲. القای ناتوانی و یأس از درون: وقتی مردم از گذشته خود بیزار و از آینده ناامید شوند، آماده پذیرش «مدل نجات غربی» میشوند.
۳. جایگزینی نرم الگوها: در نهایت، ارزشهای غربی در پوشش علم، هنر یا سبک زندگی معرفی میشوند و بهتدریج هویت بومی را کنار میزنند.
در این مسیر، تحریف تاریخ کلید اصلی است. تاریخ یعنی حافظه جمعی؛ ملتی که حافظهاش دستکاری شود، دیگر نمیداند کیست و برای چه میجنگد. تحریف تاریخ، در واقع، براندازی حافظه است. چرا تحریف تاریخ اینقدر برای دشمن حیاتی است؟ زیرا تاریخ نه فقط مجموعهای از وقایع، بلکه منبع مشروعیت و هویت است.
وقتی یک ملت به گذشته خود افتخار میکند، در برابر سلطه مقاومت میکند. اما اگر همان گذشته را تحقیرآمیز و تاریک ببیند، برای رهایی به دیگری پناه میبرد. بنابراین، دشمن با بازنویسی تاریخ، کاری میکند که ملتها از خویش بگریزند و به دیگری دل ببندند.
تحریف تاریخ چند روش دارد:
گزینشیکردن حافظه: برجستهسازی ضعفها و حذف افتخارات.
تغییر زبان روایت: تحریف واژگان و معکوسسازی نقشها؛ مثلا استعمارگر را «مصلح» و مقاومت را افراطگرایی نامیدن.
تغییر چهره قهرمانان: تبدیل شخصیتهای مقاومت به چهرههایی دوپهلو یا خرافی در رسانه و هنر.
بازنویسی تاریخ جهانی: معرفی غرب بهعنوان آغاز تمدن و منجی بشریت و به حاشیهراندن تمدنهای شرقی و اسلامی.
این پروژه فکری از طریق دانشگاهها، کتابهای درسی بینالمللی، فیلمها و پلتفرمهای آموزشی اجرا میشود. هدف نهایی، حذف «اعتمادبهنفس تاریخی» ملتهاست یعنی همان سرمایهای که لازمه هر استقلالی است.
براندازی نرم و تحریف تاریخ دو بازوی یک راهبرد واحدند: سلطه بیصدا. دشمن دریافته است که بمب میکشد، اما روایت میماند. اگر روایت را در اختیار بگیرد، حتی قربانی را مقصر و متجاوز را منجی نشان میدهد.
بنابراین، نبرد امروز نه بر سر مرزهای جغرافیایی، بلکه بر سر مرزهای معنایی است. هر ملتی که روایت خود را از تاریخ و آینده از دست بدهد، هرچند ظاهرا مستقل باشد، در حقیقت مستعمره فکری دشمن است.
مقابله با این راهبرد تنها با احیای آگاهی تاریخی، ایمان فرهنگی و خودباوری تمدنی ممکن است. ملتهایی که تاریخشان را از نو میخوانند و صدایشان را خود روایت میکنند، از نو متولد میشوند؛ اما آنانی که تاریخشان را دیگران برایشان بنویسند، هرگز از اسارت نرم رها نخواهند شد.