۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۹:۳۰

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا...

آگاه: شانزدهم اردیبهشت‌ماه، نهمین سالروز درگذشت حسین منزوی است؛ شاعر معاصری که نامش با عشق و غزل آمیخته است.
حسین منزوی، در اولین روز از پاییز سال ۱۳۲۵ در زنجان متولد شد. رشته ادبیات و پس از آن جامعه‌شناسی را رها کرد. علاقه‌اش به شعر و غزل باعث شد از همان جوانی به شعر گفتن بپردازد. اولین دفتر شعرش را با عنوان «حنجره زخمی تغزل» در ۲۵ سالگی، به چاپ رساند که جایزه‌ فروغ فرخزاد را دریافت کرد. عمده‌ترین شهرت منزوی به خاطر غزل‌هایی است که می‌سرود. به اعتقاد بسیاری از شاعران هم‌دوره‌اش، منزوی توانست تحول جدیدی در غزل‌سرایی معاصر به وجود بیاورد.
منزوی در همین دوران با همکاری نادر نادرپور، به فعالیت در رادیو و تلویزیون پرداخت. «کتاب روز»، «یک شعر و یک شاعر»، «آیینه و ترازو» و «آیینه آدینه» از برنامه‌هایی بود که این شاعر معاصر تهیه‌کنندگی آنها را برعهده داشت. همچنین ترانه‌ها و تصنیف‌هایی که در این دوره سرود، مورد توجه جامعه  شعر ایران قرار گرفت.روح منزوی با موسیقی و نت‌های آن هم درآمیخته بود. در طول فعالیتش در تلویزیون نزدیک به ۱۵۰ ترانه سرود. محمد نوری، شهرام ناظری، کوروش یغمایی و علیرضا افتخاری از افرادی هستند که با منزوی در زمینه ترانه و موسیقی همکاری داشته‌اند. همکاری با نشریاتی مانند مجله  ادبی «رودکی»، «سروش» و «امید زنجان» هم از فعالیت‌های دیگر این شاعر بود. منزوی منظومه «حیدر بابا سلام» محمدحسین شهریار را به صورت شعر نیمایی ترجمه کرد. «با عشق در حوالی فاجعه»، «شوکران و شکر»، «حنجره زخمی تغزل»، «با عشق تاب می‌آورم» (شامل شعرهای سپید و آزاد)، «به همین سادگی»، «از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها» و «با سیاوش از آتش» از آثار منتشرشده او هستند. زندگی‌نامه و شناخت آثار حسین منزوی در کتاب «از ترانه و تندر» به کوشش مهدی فیروزان به چاپ رسیده است.منزوی پس از انقلاب به زادگاهش برگشت و تا پایان عمر در زنجان ماند. او در ۱۶ اردیبهشت‌ماه سال ۸۳، بر اثر بیماری ریوی در بیمارستان شهید رجایی تهران درگذشت و سپس برای خاک‌سپاری به زادگاهش منتقل شد.
جمله  حک‌شده بر  سنگ مزار او مصرع یکی از غزل‌هایش است: «نام من عشق است، آیا می‌شناسیدم؟»
در ادامه یکی از عاشقانه‌های معروف حسین منزوی را می‌خوانید:
خیال خام پلنگ من به‌سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه‌اش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود