آگاه: نخست آنکه فهم آیینهای مذهبی صرفا بهمثابه مناسک تودهساز، نافی کارکردهای جامعهپذیرانه، هویتساز و نهادینهکننده آنها در فرآیند تربیت دینی است. ادبیات جامعهشناسی دین، از دورکیم تا پیتر برگر و چارلز تیلور، بر این نکته تاکید دارد که آیینها نهفقط سازوکارهای مشروعیتبخش به نظم اجتماعی، بلکه بسترهایی برای بازتولید امر مقدس و تعمیق تجربه زیسته ایمان در حیات جمعیاند. حذف این بُعد، منجر به نوعی تقلیلگرایی ساختگرایانه میشود که امر دینی را تنها در چارچوب قدرت قابلفهم میداند و نسبت آن با زیست جهان دینداران را نادیده میگیرد.
دوم تحلیلهایی که با غلبه گفتمان مقاومت بهسوی نقد یکدستسازی مناسک حرکت میکنند، گاه فاقد درک تاریخی از تحولات الگوهای حکمرانی و اجتماعسازی در جمهوری اسلامیاند. گذار از حکومتهای محلی و اقتدار سنتی به دولت-ملت مدرن و سپس تلاش برای شکلگیری نوعی امتسازی در بستر کلانروایتهای اسلامی، الزاما به معنای از بین رفتن خردههویتها نیست، بلکه میتواند شکل بازتنظیم آنها در مقیاس اجتماعی بزرگتر باشد. استفاده از مفاهیمی مانند «کلانحکومت» یا «سیاستگذاری فرهنگی»، باید با التفات به تغییر بسترهای کنش جمعی و شکلگیری پلتفرمهای جدید همبستگی اجتماعی صورت گیرد، نه با رویکردی صرفا انتقادی نسبت به هرگونه نظمدهی.
سوم، نقد نهادسازی مناسکی در قالب «نمایش»، اغلب بر فقدان کنشگری آیینگزاران تاکید دارد، بیآنکه به نظریات جدید درباره «سوژگی در چارچوب» توجه کند. نظریههایی چون «agency-in-structure» در نظریه گیدنز یا مفهوم «حضور تجسمیافته» در پدیدارشناسی بدن (مرلو-پونتی و نانسی شِپرد-هاگز) نشان میدهند که افراد در دل ساختارهای آیینی، امکان بروز کنش، بازتعریف نشانهها و حتی برساخت خردههویتها را دارند. بنابراین شرکت در آیینهای جمعی، لزوما بهمعنای انفعال نیست، بلکه میتواند نحوی از «سوژگی مشارکتی» باشد که خود را در قالب نظم، تکرار و نشانههای آیینی بروز میدهد.
چهارم، این رویکردها نسبت به مناسک، عموما از تحلیل مسئله «رشد اجتماعی» در بستر امتسازی اسلامی غافلاند. پروژه تمدن نوین اسلامی، همانگونه که در منظومه اندیشهای امامین انقلاب اسلامی طرح شده، متکی بر ایجاد بسترهای همافزا برای تربیت نسلی همهویت، دارای احساس تعلق و متمایل به کنشگری اجتماعی در مقیاس کلان است. آیینهایی مانند پیادهروی اربعین، اعتکاف یا غدیر، در این چارچوب صرفا نمایش نیستند، بلکه «تجربههای تراکمیافته همزمان و هممکان از تعلق دینی» محسوب میشوند که پتانسیل بالایی در تولید سرمایه اجتماعی مومنانه دارند. هرگونه تحقیر یا تخریب این آیینها، بدون توجه به این پتانسیل، در واقع نادیدهگرفتن ظرفیتهای نهادسازی اجتماعی دین در عصر مدرن است.
با توجه به این، نقدهای مبتنی بر دستگاههای مفهومی غربی، اگر بدون پالایش فلسفی و بدون تطبیق با زمینههای تاریخی و اجتماعی جهان اسلام صورت گیرد، ممکن است به جای آشکارسازی واقعیتهای پیچیده اجتماعی، به بازتولید نوعی بیگانگی معرفتی بین تحلیلگر و موضوع تحلیل بینجامد. فهم مناسک در جامعه دینی، نیازمند ترکیب «فهمهمدلانه مومنانه» و «نقد ساختاری مبتنی بر عدالت فرهنگی» است؛ امری که جز با اتکا به سنت فکری بومی، بهرهگیری از میراث حکمت اسلامی و ترکیب آن با ابزارهای علمی روز ممکن نیست.
در نتیجه هرچند نقد سازوکارهای نمایشی و اقتدارگرایانه در نهاد دین رسمی ضروری است، اما تعمیم آن به کل میدان مناسک دینی، آنهم بیتوجه به خردهروایتهای تربیتی، مشارکت اجتماعی و امتسازی، موجب تحریف تصویر واقعی نقش دین در رشد اجتماعی خواهد شد. جامعه دیندار، در تلاش برای ارتقای تجربه دینی و تثبیت هویت، نیازمند همزمانی «نقد قدرت» و «شناخت تربیت» است؛ دو عنصری که در کنار هم، امکان تحلیلهای متوازن و تحولآفرین را فراهم میآورند.
۲۲ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۳۲
مهدی ارمغانی - آگاه فرهنگی و رسانهای: یکی از مسائلی که در سالهای اخیر در گفتمانهای انتقادی نسبت به آیینهای جمعی شیعی، بهویژه در ایران معاصر، مطرح شده، مسئله «انبوهسازی آیینها» و بهتبع آن، ازمیانرفتن هویتهای آیینی خرد است. این تحلیل، با اتکا به مفاهیمی چون تودهسازی، پروپاگاندا، از دست رفتن سوژگی آیینگزاران و همسانسازی نشانهشناختی، میکوشد مناسک عمومی را بهمثابه سازوکارهایی قدرتمحور بازخوانی کند. گرچه چنین رویکردی میتواند نگاهی نقادانه به سازوکارهای بازنمایی رسمی و تلاش برای تسلط گفتمانی داشته باشد، اما از منظر جامعهشناسی تربیت و دین، برخی پیشفرضهای آن قابل بازاندیشی است.