آگاه: بعد از شروع جنگ و حمله رژیم اشغالگر به کشورمان، مهمترین و موثرترین نقشآفرینی را از رهبر انقلاب دیدیم. ایشان به بهترین نحو صحنه را مدیریت کردند. در مورد این مقوله توضیح دهید و بفرمایید که در طول این ۱۲ روز و پس از آن، ترامپ و نتانیاهو چه اهدافی را در قبال رهبری دنبال پی کردند؟
باید گفت که یکی از سیاستهای دیرینه رژیمهای آمریکا و صهیونیستی علیه جمهوری اسلامی ایران، تخریب و ترور شخصیتی رهبر انقلاب، حضرت آیتالله خامنهای است. این پروژه نه فقط در رسانههای خارجی، بلکه با بهرهگیری از نفوذهای داخلی نیز طی سالیان متمادی دنبال شده است. اما آنچه در عمل مشاهده میشود، معکوسشدن نتیجه این پروژه است؛ چرا که این رژیمها، خود از بدنامترین حکومتهای تاریخ معاصرند. بهویژه در ۲۰ ماه گذشته که رژیم صهیونیستی بهصورت روزانه حدود ۲۵ کودک فلسطینی را به شهادت میرساند، جهان با پدیدهای از نسلکشی آشکار روبهروست. بنابراین هر شخصیتی که هدف تبلیغات منفی و دشمنی این رژیمها قرار گیرد، در چشم افکار عمومی جهان بهعنوان قهرمان تلقی میشود.
این اتفاق برای رهبر انقلاب اسلامی ایران نیز رخ داده است. کسانی که دلخون از جنایات آمریکا و اسرائیل هستند، ایشان را نهتنها رهبر سیاسی ایران، بلکه نماد ایستادگی
در برابر استکبار و حامی ملت فلسطین میدانند. از همین رو محبوبیت و جایگاه بینالمللی ایشان در ماههای اخیر به طرز چشمگیری افزایش یافته است.
در چنین شرایطی سران رژیم صهیونیستی و آمریکا (ترامپ و نتانیاهو) حتی پا را فراتر نهاده و از تهدید به حذف فیزیکی رهبر انقلاب سخن گفتهاند. این نشان میدهد که پروژه ترور شخصیتی شکست خورده و دشمنان اکنون از راه تهدید مستقیم وارد شدهاند؛ با این تصور خام که این تهدیدها موجب عقبنشینی ایران خواهد شد. در روزهای نخست حملات اخیر نیز تماسهایی از سوی دشمن با برخی فرماندهان عالیرتبه نظامی و چهرههای سیاسی کشور برقرار شد؛ با این هدف که آنان را به اعلام مخالفت با نظام یا خروج از کشور ترغیب کنند. اما این اقدامات ضعف عمیق صهیونیستها را در شناخت صحیح از شخصیتهای کلیدی جمهوری اسلامی و تحلیل رفتار آنان نشان میدهد.
شکست تحقیرآمیز رژیم صهیونیستی در جنگ ۱۲ روزه نیز ناشی از همین خطای تحلیلی بود. آنها گمان میکردند چنین حملاتی منجر به فروپاشی حکومت در ایران خواهد شد، حال آنکه نهتنها چنین نشد بلکه انسجام داخلی بیشتر شد.
واقعیت این است که پروژه تجزیه ایران، هدف مشترک برخی دولتهای پیشین آمریکا و رژیم صهیونیستی بوده و هست. برخی از آن دولتها طرفدار تغییر رژیم بودند، برخی دیگر صراحتا به دنبال تجزیه ایران اما درهرصورت مانع اصلی تحقق این هدف، ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و بهویژه جایگاه ولیفقیه است. در دوران جنگ تحمیلی نیز با وجود فشار سنگین دشمن حتی یک وجب از خاک ایران جدا نشد. امروز نیز، همین ساختار مانع اصلی در برابر تحقق اهداف آمریکا و اسرائیل است.
دلیل دشمنی آنها با ایران نه صرفا نوع حکومت، بلکه ظرفیتهای ذاتی ایران است؛ کشوری با جمعیت زیاد، وسعت جغرافیایی بالا، منابع غنی و موقعیت ژئوپلیتیک بینظیر. چنین کشوری اگر یکپارچه و مقتدر باقی بماند، خواهناخواه رقیب نظم دلخواه غرب در منطقه خواهد بود. آنها یا کشورهایی ضعیف میخواهند - مانند سوریه و لیبی - یا دولتشهرهایی کاملا وابسته مانند کشورهای کوچک حاشیه خلیجفارس که بیشتر شبیه به پایگاههای خارجیاند تا دولتهای مستقل.
در مقالهای که چندی پیش از پروفسور مایکل هادسون، استاد دانشگاه کانزاس خواندم، او اشاره میکرد که پروژه تجزیه ایران از سال ۱۹۷۵ در آمریکا مطرح بود؛ حتی در دوران رژیم شاه که با وجود وابستگی شدید به آمریکا، باز هم از نظر برخی سیاستگذاران آمریکایی برای تحقق منافعشان کافی نبود. اما پس از انقلاب اسلامی این پروژه با شکست مواجه شد و امروز، با تکیه بر حکمرانی دینی و رهبری آگاه، ایران در برابر دشمن ایستاده است. در راس این ساختار، رهبر انقلاب قرار دارند؛ شخصیتی با ویژگیهایی کمنظیر که توانستهاند در دهههای گذشته، کشور را از بحرانهای پیچیده عبور دهند. طبیعی است که دشمنی با ایشان ادامه همان کینه عمیق دشمن از موجودیتی است که مانع تحقق سلطه کاملشان در منطقه شده است.
توانمندی حضرت آقا و موفقیت ایشان در مقابله با طراحیهای پیچیده دشمن، باعث شده است که مراحل مختلف یک پروژه خصمانه علیه جمهوری اسلامی آغاز شود: ابتدا ترور شخصیتی، در مرحله بعد اگر امکانپذیر بود ترور فیزیکی، سپس تضعیف نظام جمهوری اسلامی و در نهایت، تجزیه ایران. این مسیری است که دشمنان سالهاست در پی آن هستند. البته موفق نخواهند شد، اما دستبردار هم نیستند. بههرحال رژیمهایی مانند آمریکا و صهیونیست، ذاتا بحرانساز و بحرانزیست هستند؛ همانطور که در فرمایشات رهبر انقلاب نیز بارها به آن اشاره شده است. درک این واقعیتها، به تقویت روحیه مقاومت و هوشیاری در برابر توطئهها کمک میکند. و نهایتا همانطور که تاریخ بارها نشان داده، این پروژهها نیز محکوم به شکست خواهند بود.
بعد از این اتفاقات تصویر رهبر انقلاب در رسانههای جهان چگونه پرداخته شد؟
در روزهای گذشته بحث حذف فیزیکی رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای، بهصورت علنی توسط ترامپ و نتانیاهو مطرح شد. این موضوع همزمان با تحولات ۱۲ روز اخیر، به صدر اخبار جهانی رسید و ایران تبدیل به خبر اول رسانههای بینالمللی شد. اما نکته قابلتوجه اینجاست که در پوشش رسانهای غرب، بهجای آنکه این اظهارات را بهعنوان تهدیدی آشکار و نقض صریح منشور سازمان ملل محکوم کنند، نوعی عادیسازی در روایت آنها دیده میشد.
طبق بند ۲.۴ منشور سازمان ملل متحد، هرگونه تهدید یا توسل بهزور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی یک کشور ممنوع است، مگر در چارچوب فصل هفتم و با مصوبه شورای امنیت. بنابراین تهدید به ترور رهبر یک کشور عضو سازمان ملل نهتنها غیرقانونی، بلکه اقدامی خصمانه و آشکارا ناقض حقوق بینالملل است. با این حال رسانههای غربی این موضوع را یا نادیده گرفتند یا با سکوت و تایید تلویحی از کنار آن گذشتند.
رسانههای غربی اغلب بهجای پرداختن به اصل ماجرا یعنی غیرقانونیبودن تهدید به ترور رهبر یک کشور، روی جزییات نظامی حملات اخیر تمرکز داشتند: اینکه آیا مراکز مورد هدف نابود شدهاند یا نه، درصد تخریب چقدر بوده و اینکه این حملات به اهداف خود رسیدهاند یا خیر. این رویکرد عملا منجر به عادیسازی موضوعی شد که در عرف بینالمللی یک جنایت تمامعیار تلقی میشود. در مقابل برخی رسانههای شرقی مانند رسانههای روسیه، چین و برخی کشورهای عربی - با وجود وابستگیهای سیاسی متنوع - با نگاه انتقادیتری به موضوع ترور رهبر ایران پرداختند. رسانههای پاکستانی هم تا حدی همراهی داشتند، اما رسانههای هندی و بسیاری از رسانههای اروپایی عمدتا در همان فضای رسانههای غربی حرکت میکردند.
بیبیسی در این میان رویکردی خاص داشت. در روزهایی که هیچ نشانهای از ساخت بمب اتم در ایران وجود نداشت - موضوعی که حتی دبیرکل آژانس انرژی اتمی هم به آن اذعان کرد - این رسانه ترجیح داد به گزارش اخیر شورای حکام که دو روز قبل از حمله منتشر شده بود، استناد کند تا بهنوعی حمله اسرائیل و آمریکا را توجیه کند.
با این حال چه آن رسانههایی که سکوت کردند و چه آنهایی که با نگاه انتقادی به موضوع پرداختند، در نهایت چهره و سخنان حضرت آقا در این ۱۲ روز بیشتر از هر زمان دیگری در رسانههای بینالمللی دیده شد. نکتهای که نباید از آن غافل بود، این است که بسیاری از مردم آزاده جهان که دلخون از نسلکشی رژیم صهیونیستی و جنایات آمریکا دارند، امروز رهبر ایران را بهعنوان رهبر معنوی خود میشناسند؛ رهبری برای دنیای متمدن، برای آزادیخواهان و برای مظلومانی که صدایی ندارند.
رسانههای غربی اینبار نسبت به گذشته با دقت بیشتری به چهره حضرت آقا پرداختند. شاید از تجربه گذشته درس گرفتهاند؛ همان تجربهای که باعث شد تبلیغات منفی علیه حضرت امام خمینی (ره) در نهایت منجر به محبوبیت جهانی ایشان شود. در ماجرای «ایران - کنترا» وقتی یکی از افسران اطلاعاتی ارتش آمریکا را در سنا مورد سوال قرار دادند که چرا درگیر این پرونده شده، پاسخ داد: «در دورافتادهترین روستاهای فیلیپین و نیجریه عکس امام خمینی (ره) را میبینم. هر جا که رفتم چهره او حضور داشت.»
در آن سالها ایران نه رسانه بینالمللی قدرتمندی داشت، نه شبکههای اجتماعی و نه امکانات تبلیغاتی. اما حقیقت راه خود را باز کرد. اکنون نیز شرایط مشابهی در حال تکرار است. چهره و پیام رهبر انقلاب، در میان تبلیغات منفی، باز هم بهگونهای منتشر شده که حتی دشمنان را وادار کرده ناخواسته او را بهعنوان چهرهای جهانی برجسته کنند. حتی ترامپ نیز هرچند با نیت تخریب، اما با تکرار نام حضرت آقا باعث شد نام ایشان بیشتر در فضای جهانی مطرح شود؛ مصداق همان جمله معروف: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.»
رفتارهایی که از ترامپ سر زد و مشابه آن در رسانههای همسو دیده شد، در نهایت باعث ارتقای جایگاه حضرت آقا در افکار عمومی جهانی شد. در واقع این وضعیت - با همه هزینهها، شهادتها و مشکلاتی که برای کشور به دنبال داشت - فرصتهایی هم ایجاد کرد؛ یکی از مهمترین این فرصتها، شناختهشدن بیشتر حضرت آقا بهعنوان یک رهبر انقلابی و مقاوم در برابر اسرائیل و آمریکا بود. این موضوع نهتنها اتفاق کوچکی نیست، بلکه دستاوردی ماندگار و تاثیرگذار در سطح بینالمللی خواهد بود.
ترامپ از خطابدادنهای مکرر رهبر انقلاب در مصاحبهها، توییتها و پستهایش به دنبال چه چیزی است؟
یکی از ویژگیهای رفتاری ترامپ همین است. این سبک خاصی از برخورد دارد که فقط هم محدود به رهبر انقلاب نیست. هر کسی که با او درگیر شود یا اختلافی داشته باشد، فارغ از اینکه سناتور باشد، یک چهره سیاسی یا حتی غیرسیاسی باشد، اگر با او مشکلی پیدا کند، با همین لحن و همین نوع حمله رفتار میکند. اما تفاوت حرفهایی که ترامپ درباره حضرت آقا میزند، با دیگر کسانی که قبلا هدف قرار داده به یک نکته مهم برمیگردد: فرهنگ عمومی آمریکا.
متاسفانه در فرهنگ عمومی آمریکا، قدرت است که احترام میآورد ،نه مظلومیت یا ضعف. برخلاف فرهنگ ایرانی که در آن، وقتی کسی مورد ظلم واقع شود، جامعه با او احساس همدلی میکند، در فرهنگ آمریکایی اگر کسی ضعیف باشد یا ضربه بخورد، معمولا احترام و توجهی دریافت نمیکند. در آنجا این قدرت است که مشروعیت و احترام به همراه میآورد.
بر همین اساس رفتاری که ترامپ با حضرت آقا داشته، دقیقا در چارچوب همان ذهنیت عمومی آمریکاست. چون ایران در این ماجرا توانمندی خودش را نشان داد و ضرباتی جدی به رژیم صهیونیستی وارد کرد، با وجود تمام تهدیدهایی که ترامپ مطرح کرده، واقعیت این است که احترام ناخواستهای هم در افکار عمومی جهانی شکل گرفته؛ حتی در میان کسانی که ممکن است با ایران همسو نباشند، اما مفهوم اقتدار را درک میکنند.
نکته اصلی این است که بهخاطر توانمندیای که ایران از خودش نشان داد و ضربات جدیای که به طرف مقابل وارد کرد، با وجود لفاظیهای ترامپ، باز هم مجبور شد بهنوعی به قدرت ایران اذعان کند. این رفتار ریشه در فرهنگ عمومی آمریکا دارد. ما مشابه این مورد را درباره انصارالله یمن هم دیدیم؛ آنها ۵۲ روز مقاومت کردند و ضرباتی مستقیم به خود آمریکا وارد کردند. بعد از آن ترامپ در اظهاراتش گفت اینها آدمهای شجاعی هستند. یعنی حتی در مواجهه با دشمن، وقتی طرف مقابل قدرت و ایستادگی نشان میدهد، در ذهن آمریکایی - حتی ذهن سیاستمدارانی مثل ترامپ - نوعی احترام نسبت به آن شکل میگیرد. این ناشی از همان فرهنگی است که در آن قدرت، احترام میآورد.
پس نکته اول این است که نوع خطاب و رفتار ترامپ، سبکی خاص دارد که از شخصیت خودش ناشی میشود؛ همه سیاستمداران اینطور نیستند. مثلا بایدن این شیوه را ندارد. بنابراین هم شخصیت فرد مهم است، هم زمینه فرهنگیای که او از آن برخاسته است.
بهطورکلی مدیریت رهبر انقلاب را از زمان مذاکرات غیرمستقیم تا امروز چگونه تحلیل میکنید؟
به نظرم نکته مهمی که باید به آن توجه کرد، مسئله بیاعتمادی به طرف مقابل در مذاکرات است؛ چه در دوره فعلی، چه در برجام و چه حتی قبل از آن.
رهبر انقلاب همیشه در تمام این سالها، این نکته را بهصراحت بیان کردهاند که بیاعتمادی به آمریکا، به معنای ردکامل مذاکره نیست؛ بلکه به این معناست که نباید به حرف یا وعدهای که طرف مقابل میدهد، سادهدلانه اعتماد کرد. باید با نگاه شکآلود و انتقادی با آن مواجه شد. این بیاعتمادی حاصل تجربهای است که جمهوری اسلامی در طول بیش از ۴۰ سال تعامل با آمریکا به دست آورده. به همین دلیل رهبر انقلاب معمولا وعدههای آمریکا را جدی نمیگیرند؛ نه به دلیل بدبینی بیمبنا بلکه به دلیل تجربهای واقعی از عهدشکنیها.
در مذاکرات غیرمستقیم اخیر که در دوره دوم ترامپ جریان داشت، حضرت آقا چند ماه پیش صراحتا فرمودند: مذاکره با آمریکا، نه عاقلانه است، نه شرافتمندانه، نه هوشمندانه. با این حال در داخل کشور برخی مسئولان ارشد، حرفهای متفاوتی زدند. مثلا رییسجمهور گفتند که «ما میخواستیم مذاکره کنیم، ولی چون رهبر انقلاب مخالف بودند، ما تابع هستیم و مذاکره نمیکنیم.» این جمله بهظاهر ساده، اما در فضای بینالمللی این برداشت را ایجاد کرد که در بالاترین سطح کشور، اختلافنظر وجود دارد.
وقتی در نهایت مجوزی برای ادامه مذاکرات صادر شد، همچنان تاکید رهبر انقلاب بر بیاعتمادی تکرار میشد و بسیاری از تحلیلگران نیز نسبت به خوشبینی بیمورد هشدار میدادند. اما آنچه امروز روشن شده، این است که اساسا کل این روند یک عملیات فریب بوده است. شواهد نشان میدهد که در همان آغاز دولت ترامپ، طرح حمله رژیم صهیونیستی به ایران به او ارائه شد و موردتایید او قرار گرفت. روند مذاکرات هم بهگونهای طراحی شده بود که در ذهن طرف ایرانی این تصور به وجود بیاید که «تا وقتی مذاکره در جریان است، حملهای صورت نمیگیرد؛ اگر هم قرار باشد حملهای صورت بگیرد، پس از شکست مذاکرات خواهد بود.»
متاسفانه در داخل کشور، این برداشت به شکل گستردهای پذیرفته شد. حرف ترامپ هم دقیقا همین بود: یا با ما مذاکره میکنید یا حمله میکنیم. از این جمله، این طور برداشت شد که «اگر مذاکره کنیم، دیگر خبری از حمله نخواهد بود.» اما واقعیت این بود که دو پرونده مستقل وجود داشت؛ یکی پرونده مذاکره، دیگری پرونده حمله. تصمیمگیری درباره حمله، ربطی به نتیجه مذاکرات نداشت. در جلسات تخصصی بارها گفته شد که اگر آمریکاییها به این جمعبندی برسند که هزینه حمله به ایران قابلتحمل است، حتی وسط مذاکرات هم حمله خواهند کرد و منتظر پایان آن نخواهند ماند. این تحلیل را حدود یک ماه قبل از حمله نیز اعلام کرده بودیم. ولی هیچکدام از خبرنگاران داخلی یا خارجی از ما نپرسیدند که آیا به نظر شما آمریکاییها به این نتیجه رسیدهاند یا نه؟ چون اگر میپرسیدند، مجبور بودیم بگوییم که بله احتمال حمله وجود دارد.
در جلسات خصوصی این موضوع مطرح میشد، اما در رسانه نمیشد بهصراحت گفت. واقعیت این بود که برای آمریکاییها مسئله اصلی این بود که آیا هزینه حمله قابلتحمل هست یا نه؛ آنها در همان دوران دولت ترامپ به این نتیجه رسیده بودند که بله هست. آنچه باقی مانده بود، فقط زمانبندی مناسب و عامل غافلگیری بود که در قالب عملیات فریب تکمیل شد. مرکز هادسون و برخی اندیشکدههای آمریکایی بعد از حمله، جزییات این عملیات فریب را منتشر کردند. دیگر برای اثباتش نیازی به تحلیل نیست. شواهد قطعی وجود دارد: ترامپ دقیقا دو یا سه ساعت قبل از آغاز حمله، در توییتر نوشت که مذاکرات با ایران در مسیر خوبی پیش میرود و منتظر نتیجه هستم. ولی همان شب حمله آغاز شد. این یعنی از مدتها قبل حمله برنامهریزی شده بود، و مذاکرات فقط پوششی برای عملیات فریب بود.
هم ترامپ و هم نتانیاهو بعدا این را تایید کردند. آنها تیمی هماهنگ بودند که ماهها پیش از حمله، همکاریشان را در این زمینه آغاز کرده بودند و تاریخ حمله هم از مدتها قبل مشخص شده بود. به نظر من از همان زمانی که ترامپ گفت ۶۰ روز فرصت دارید، تاریخ حمله یعنی روز شصتویکم تعیین شده بود. ترامپ هم پس از آن خیلی این موضوع را تکرار نکرد تا زمانی که حمله انجام شد؛ تازه بعد از حمله گفت: «من گفته بودم ۶۰ روز» این یعنی تاریخ حمله، حداقل دو ماه پیش مشخص شده بود.
اشکال بزرگی که در کشور پیش آمد این بود که به توصیه حضرت آقا درباره بیاعتمادی به آمریکا توجه نشد. برخی در داخل کشور برخلاف این هشدارها به حرفهای ترامپ اعتماد کردند. حتی برخی مطرح کردند که آمریکاییها قرار است هزار میلیارد دلار در صنعت هستهای ایران سرمایهگذاری کنند! یا صحبت از سرمایهگذاری ۵۰۰ میلیارد دلاری آمریکا در ایران میشد. طبیعیست که وقتی این حرفها از داخل ایران منتشر میشود، طرف آمریکایی به این نتیجه میرسد که عملیات فریب کاملا موفق بوده و تاثیر خودش را گذاشته است.
در اینباره مدیریت حضرت آقا و اصل بیاعتمادیای که بارها تکرار کرده بودند، گاهی شنیده نشد یا جدی گرفته نشد. جالب است که درست همان زمان که حمله شد، یعنی قبل از اینکه پیامهای ایشان منتشر شود، جامعه دچار اضطراب بود. حضرت آقا در آن مقطع سه پیام مهم صادر کردند که هر سه بسیار تاثیرگذار بود.
این پیامها هم به مردم آرامش میداد، هم مسیر آینده را مشخص میکرد. در پیام سوم حضرت آقا صراحتا فرمودند که آمریکاییها به دنبال تسلیم کامل ایران هستند. این نکتهای بود که سالها پیش هم مطرح کرده بودند: آمریکا سقف ندارد. یعنی اگر یک امتیاز بدهید، امتیاز دیگری میخواهند؛ حوزه جدیدی را مطرح میکنند؛ با هیچ حدی راضی نمیشوند و حد سقف ندارد.
در پیام سوم این معنا با دادهای جدید مطرح شد: رییسجمهور آمریکا رسما اعلام کرده که ایران باید «تسلیم» شود. یعنی حتی اگر امتیاز هم بدهید، کافی نیست. کل کشور باید تسلیم شود. حضرت آقا هم صریح فرمودند: ایران تسلیم نخواهد شد.
بنابراین در شرایط فعلی باید به این نکته توجه جدی شود: ما در کشور دو نوع تحلیل درباره آمریکا داشتیم. یک تحلیل، تحلیل رهبری بود که سالها تاکید میکردند آمریکا قابلاعتماد نیست و دنبال اصل نظام جمهوری اسلامی است. تحلیل دوم این بود که «آمریکاییها دنبال تغییر رفتار ایران هستند؛ اگر در حوزههایی که برایشان مهم است امتیاز بدهیم، راضی میشوند و دیگر کاری با ما ندارند.» این تحلیل دوم، امروز کاملا رد شده است.
پس از برجام برخی از این تحلیل دوم دفاع کردند و حتی برجام ۲ و ۳ را مطرح کردند، اما امروز روشن شده که تحلیل رهبری دقیق و صحیح بوده است. آن تحلیل دوم باعث شد برخی سیاستگذاریها بر اساس خوشبینی به آمریکا شکل بگیرد که نهتنها غلط بود، بلکه در نهایت موجب ضررهایی برای کشور شد. در کنار تمام هزینههایی که کشور بابت حملات و شهادتها داده، این فرصت نیز پدید آمده که برای مردم و حتی برخی مسئولان، این واقعیت روشن شود که موضع ایشان درباره آمریکا از ابتدا درست بوده است، نه برداشتهای سادهانگارانهای مثل سرمایهگذاری ۲۵۰۰ میلیارد دلاری آمریکا در ایران!
این، بخشی از نقشه رهبری و راهبری حضرت آقاست. اما یک درد بزرگ اینجاست که باوجوداینکه طبق اصل قانون اساسی، تعیین سیاستهای کلان کشور بر عهده رهبری است، متاسفانه برخی مسئولان، حتی بعد از تکرارهای مکرر باز هم توجهی نمیکنند، همان تحلیلهای غلط را تکرار میکنند و برای کشور مشکل ایجاد میشود.