۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۲

در تقویم ملی کشورمان، هشتم مردادماه «روز زنجان» نام‌گذاری شده است و ازآنجایی‌که سهروردی، فیلسوف اسلامی برجسته هم متولد شهرستان سهرورد زنجان است، این روز به نام این فیلسوف شهیر اسلامی هم تعلق دارد و هر ساله مراسم و نشست‌های مختلفی با محوریت عقاید و اندیشه‌های این فیلسوف در سراسر کشور، به‌خصوص شهرستان سهرورد که زادگاه اوست برگزار می‌شود.

آگاه: سهروردی حدود سال ۵۴۸ هجری قمری در شهرستان سهرورد در نزدیکی زنجان به دنیا آمده، پس از تحصیلات مقدماتی به اصفهان رفته و پس از گذران مدتی تحصیلات، در آنجا باز به شیوه مشایخ و اهل تصوف و علم زمانه، بار سفر می‌بندد و در نهایت گذرش به آناتولی و شامات می‌افتد و آنجا به دربار ملک ظاهر فرزند صلاح‌الدین ایوبی، سردار مشهور مسلمان در جنگ‌های صلیبی راه می‌یابد و بعضی از آثار مهمش چون حکمه‌الاشراق را می‌نویسد؛ اما در نهایت در نتیجه سعایت بدخواهانی که فقها و علمای ظاهربین اهل تسنن هستند، به قتل می‌رسد.
فتح‌الله مجتبایی، نویسنده و پژوهشگر بنام کشورمان معتقد است: سهروردی یکی از درخشان‌ترین شخصیت‌های اندیشه و فرهنگ ایرانی است و حق او چنان‌که شاید و باید ادا نشده است. در تاریخ فرهنگ ما سهروردی از جهتی قرین و قرینه فردوسی است؛ همان‌طور که فردوسی زنده‌کننده زبان فارسی است و اگر فردوسی نبود، هیچ معلوم نیست که وضع زبان فارسی امروز چگونه می‌بود و آیا چنین زبانی وجود می‌داشت یا نه؟ چنان‌که در سرزمین مصر و آفریقای شمالی و شامات و فلسطین، پیش از ورود اسلام و زبان عربی به این مناطق، مردم این سرزمین‌ها زبان بومی خود را داشتند که امروز آثار اندکی از آنها باقی است؛ این مردم نه عرب بودند و نه عرب‌زبان و با غلبه زبان عربی و رواج آن، مردم این نواحی هم عرب شدند و هم عرب‌زبان یا چنان ‌که در آسیای صغیر نیز پیش از رفتن ترکان سلجوقی به آنجا، مردم آن ناحیه قومیت و زبان و فرهنگ یونانی خود را داشتند، ولی با غلبه ترکان و زبان ترکی، آنها نیز ترک و ترک‌زبان شدند. همان‌طور که فردوسی زبان و قومیت ایرانی را حفظ کرد، سهروردی هم احیاکننده فکر و حکمت ایران پیش از اسلام در دوران اسلامی بود، به زبان عربی که زبان علم و فرهنگ آن روزگار بود. سهروردی، بنیان‌گذار مکتب فلسفه اشراق است و به همین جهت هم او را شیخ اشراق می‌نامند. اما او در این مکتب فکری چگونه می‌اندیشد؟ سهروردی در فلسفه‌اش، نور را به عنوان جوهر هستی معرفی می‌کند و معتقد است که تمام موجودات از نور به وجود آمده‌اند و با یکدیگر در ارتباط هستند. به این ارتباط نوری، اشراق گفته می‌شود.

هر آدمی، اصل اشراق است و خودش نمی‌داند
غلامحسین ابراهیمی دینانی، چهره ماندگار فلسفه کشورمان به زبان خیلی ساده و روان فلسفه و تفکر سهروردی را معرفی می‌کند؛ به عقیده این فیلسوف کلمه «اشراق» از «شرق» و از تابش نور می‌آید. اشراق درخشش نور است؛ درخشش نوری که بر اثرش، چیزها روشن می‌شود، منتهی این نور در باطن آدمی تجلی می‌کند، می‌درخشد و حقایق در باطن آدمی دیده می‌شود؛ چنانچه در ظاهر نیز چنین می‌شود. ظاهر و باطن دومرتبه از هستی و بسیار شبیه هم هستند. در عالم ظاهر، چراغی روشن است و خورشید طالع است؛ نور چراغ و خورشید باعث می‌شود که ما اطراف و اشیا را ببینیم. اگر هیچ نوری نبود، چیزی دیده نمی‌شد و اگر نمی‌دیدیم، چه می‌فهمیدیم؟ اگر نوری نبود، از چشممان چه استفاده‌ای می‌کردیم؟ پاسخ «هیچ» است. از برکت نور، چیزها را می‌بینیم و می‌فهمیم. اما آیا خود نور را می‌بینیم یا اشیا را به واسطه نور می‌بینیم؟ آنچه ما می‌بینیم، مستنیر است؛ یعنی چیزی که با نور روشن می‌شود، اما خود نور - بما هو نور - دیده نمی‌شود. وی می‌گوید: جهان باطن انسان نیز چنین است. قلب چشم دارد و چشم برای دیدن است؛ دیدن به چیست؟ به نور است. چشم یعنی چیزی که همه چیز را اعم از رنگ‌ها، اشیا و... را می‌بیند. حال می‌پرسم: «فهم یعنی چه؟ فهم مطلق یعنی چه؟» لابد می‌گویید درک‌کردن، دریافت‌کردن. اینها همه واژه‌های نزدیک به هم است؛ اما چه اتفاقی می‌افتد که چیزی فهمیده می‌شود؟ شما جسم هستید. سلسله اعصاب شما نیز جسم است. دستگاه مغز و سلول‌های دریافت‌کننده نیز جسم هستند، ماده و فیزیولوژیک است؛ اما آیا خود فهم هم فیزیکی است؟ ابراهیمی دینانی توضیح می‌دهد: ۲ + ۲ می‌شود ۴. آیا این فیزیک است؟ اگر فیزیک بود، آثار فیزیکی بر او عارض می‌شد؛ یعنی کهنه می‌شد، بر اثر زمان فرسوده می‌شد و گرما و سرما و جغرافیا بر آن تاثیر می‌گذاشت؛ اما آیا کره ماه، زمین و... در گرما و سرما و با گذشت میلیاردها سال، فرقی می‌کند؟ پس فهم، خصلت فیزیکی ندارد. اما از کجا در مجموعه سلول‌های شما می‌آید؟ بحث شیخ اشراق همین است. فهم یک درخشش است، اما این درخشش از کجاست؟ سلول‌های شما سلولند، نورانی نیستند، اما روشن می‌شوند و این فهم اتفاق می‌افتد که مثلا هر معلولی علت می‌خواهد؛ احکام مثلث قائم‌الزاویه چیست و بالقوه حکم‌های لایتناهی را می‌فهمد و صادر می‌کند. سوال دیگری مطرح می‌کنم تا مفهوم حکمت اشراق روشن شود. فرض کنید بچه‌ای متولد می‌شود و ۸۰ سال عمر می‌کند. خیلی چیزها یاد می‌گیرد، در حالی که روزی که متولد شد، چیزی نمی‌دانست. قرآن می‌فرماید: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا»؛ پس آنچه در طی این سال‌ها دانسته، از کجا یاد گرفته است؟ در پاسخ باید گفت: ذهن هر فرد یک ظرف و فضای خالی بوده که فرمول و علوم و فلسفه و ریاضیات و سیاست و تجربه در آن ریختند و پر شده است. انسان یک ظرف تهی بوده و حالا پر شده، حتی از سقراط می‌پرسم: «آیا در بدو تولد یک ظرف خالی بودی که اکنون از فلسفه پری و از خلأ به ملأ رسیده‌ای؟» یک پاسخ این است که: آری، خالی بودم و اکنون پر شدم؛ اما پاسخ دیگر می‌گوید: نه، خالی نبودم، بلکه فانوس بودم و کار فانوس روشن‌شدن است. کبریت می‌زنی و روشن می‌شود. حال این روشنی از کبریت است یا او خودش روشن می‌شود؟ پاسخ تعیین‌کننده است.
این فیلسوف معاصر بیان می‌کند: غیر اشراقی می‌گوید: خلأ بودیم و ملأ می‌شویم و هر چه بیشتر پر شویم، عالم‌تر می‌شویم؛ اما اشراقی می‌گوید: اصلا خلأ وجود ندارد، نه در عالم معنی، نه در عالم ظاهر. حتی اگر این اجسام کثیف در جایی نباشد، یک موجودیت لطیف‌تر هست. برای ما که معتقد به وجود خداییم، این سوال مهم است که: اصلاً جایی خالی از خدا هست؟ نیست. پس خالی نبودیم، فانوس بودیم. به مدرسه می‌رویم، اما یک فانوسیم که به مدرسه می‌رویم. وقتی معلم پای تخته می‌نویسد: ۴ =۲+۲، کودک نگاه می‌کند. یک تخته‌سیاه و قلم آنجاست که هیچ یک علم نیستند، امواج هم علم نیست، جای علم هم مشخص نیست. وقتی معلم درس می‌دهد: ۴=۲+۲، در ذهن بچه نمی‌رود، بلکه این فرمول در خود آن بچه مستتر و بالقوه است و وقتی تخته را می‌بیند، روشن می‌شود و «اشراق» یعنی همین. هر آدمی، اصل اشراق است و خودش نمی‌داند. هر آدمی فانوسی است و با هر پدیده‌ای که مواجه می‌شود، روشن می‌شود. هر چه بیشتر به تجربه برسد، تلاش کند و با حوادث برخورد داشته باشد، روشن‌تر می‌شود. اما این تجربه از بیرون به درون آدمی نمی‌آید؛ زیرا قلب ظاهری، مرکز خون است و قلب باطنی نیز جای مشخصی ندارد. همه چیز در درون است. از سوی دیگر علم تصاعد است، زیرا بسیط است و وسیع می‌شود. تصاعد اشراقی است. اساسا فهم اشراقی است. این یک تفکر است. افلاطون نیز همین‌طور فکر می‌کرد و بر اساس شواهد و نوشته‌های خود فرنگی‌ها، تحت تاثیر حکمت خسروانی بود. این نوع تفکر در حکمای ایران باستان بود که زرتشت یکی از آنهاست. زرتشت در مرحله اول حکیم است. از نظر سهروردی، حکیم و پیغمبر به یک معناست. جاماسب و بزرگمهر نیز حکیم‌اند. زرتشت اشراقی بود. منشأ این اشراق چیست؟ نور است. چشم من با نور خورشید و چراغ و نور ظاهری و انوار محسوس می‌بیند؛ اما فهم با چه می‌بیند؟ آن هم با نوری می‌بیند، حتی می‌توان گفت خودش نور است و اگر نور باشد، از یک نور بالاتر مستنیر می‌شود. «تشکیک» که به معنای «سلسله‌مراتب» است و ملاصدرا درباره وجود ،آن را به کار برده، متعلق به نور از گفته‌های سهروردی است. نور در سلسله‌مراتب، به نور مطلق می‌رسد که دیده نمی‌شود. نور مطلق آنچنان قوی است که هیچ چشمی نمی‌تواند ببیندش. پس باطن و فهم، ظهور نوری است که از نظر سهروردی اصالت دارد. فلسفه سهروردی فلسفه نوری است نه وجودی و این اختلاف عظیمی بین سهروردی با ملاصدرا و دیگر کسانی که یونانی زده‌اند، به وجود آورده، زیرا به‌هرحال فیلسوفان ما کمی یونانی‌اند. سهروردی تنها کسی است که یونانی نیست و نمی‌خواهد باشد، اما حکمت یونان را بلد است و در مکاشفه‌ای، شبَح ارسطو را می‌بیند که حرف‌های افلاطون را می‌زند. سهروردی یونان و فلسفه یونان را خوب می‌شناخت، ولی می‌خواست ایرانی باشد. ایرانی‌بودن این نیست که به استخوان‌های پوسیده مباهات کنیم، فلسفه و حکمت داریم و تمدن داشتیم، منتهی غرب خواسته اینها را پنهان کند. مظهر کامل شرق، ایران بوده و البته هند هم تا حدی بوده است. سهروردی می‌گوید می‌خواهم این تفکر را احیا کنم که فهم اشراق است و آدمی ظرفی خالی نیست که پر شود، بلکه فانوسم که روشن می‌شوم.

آثار و تالیفات سهروردی
از سهروردی آثار فراوانی برجای‌مانده که کتاب «حکمه الاشراق» مهم‌ترین آنها به شمار می‌رود. موضوع این کتاب در مورد آخرین آرای فلسفی سهروردی است. سهروردی آنچه از کشف و شهود به دست آورده در کتاب «حکمت الاشراق» با زبان فلسفی بیان می‌کند. نام کتاب نیز بر اساس نظریه سهروردی انتخاب شده که بنیان آن بر پایه کشف و شهود است. برخی نیز معتقدند نام این کتاب به این دلیل است که فلسفه سهروردی از مشرق‌زمین (سرزمین ایران) برمی‌خیزد. سهروردی در رساله‌های صغیر، به مبادی اعتقادی می‌پردازد. این آثار در توضیح مقالات اعتقادی سهروردی نوشته شده‌اند. نام این کتاب‌ها «پرتونامه»، «الواح اعتمادی»، «هیاکل النور»، «بستان‌القلوب»، «لمحات سهروردی»، «فی اعتقاد الحکما» و «یزدان شناخت» است. برخی از این کتاب‌ها به زبان فارسی و بعضی دیگر به زبان عربی نوشته شده‌اند. موضوع آثار رسالات فلسفی در مورد آرای فلسفی سهروردی است. سهروردی در این کتاب‌ها به فرقه تصوف نیز می‌پردازد. ترجمه «رساله الطیر ابن سینا»، «شرح سهروردی بر اشارات و تنبیهات» و «شرح فصوص فارابی» نمونه‌ای از این آثار است. رساله «حدیقه‌العشق» یکی دیگر از آثار فلسفی سهروردی، به تقلید از ابن سینا نوشته شده است. از او چهار رساله بزرگ باقی مانده که به تلویحات، مطارحات، مقاومات و حکمه الاشراق معروف‌اند. سهروردی بر آیات قرآن نیز شرح نوشته است. از دیگر آثار سهروردی می‌توان به منصفات اشاره کرد که در موضوع دعا و ذکر نوشته شده و سهروردی آنها را واردات و تقدیسات نامیده است. رساله‌های رمزی سهروردی به زبان فارسی و نمادین نوشته شده و در آنها رموز زرتشتی، اسلامی و هرمسی با هم تلفیق و ترکیب شده است. این رساله‌ها با نام‌های «قصه الغربه الغربیه»، «آواز پر جبرئیل»، «عقل سرخ»، «پرتونامه»، «صفیر سیمرغ»، «رساله فی المعراج»، «لغت موران»و «رساله فی حاله الطفولیه» شهرت دارند.