جنگ‌نوشت

عشق موتور

در این ستون، یک یادداشت از سری یادداشت‌های جنگ‌نوشت را به قلم حسین شرفخانلو، نویسنده می‌خوانید:
۱۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۵

می‌گفت: «رفیقم عشق موتور تریله. همه عمرش فقط کار کرده، جمع کرده و موتور تریل خریده. الان سه تا از خفن‌ترین‌هاش رو داره. تا چند وقت پیش هرروز با مامورها درگیر بود و کلی برای آزادکردن موتورش باید پیاده می‌شد. سایه هر آدمی که لباس نظامی تنش بود، از بسیجی و سپاهی گرفته تا نیروی انتظامی و ارتشی، با تیر می‌زد.

آگاه: آتش جنگ که شعله کشید، چشم نامحرم دشمن که به حریم خونه افتاد، همون موقع که بعضی‌ها پشت موتورهاشان پریدند و لایی‌کشان از ترافیک ماشین‌ها خودشان را به کوه‌وکمر رساندند؛ دقیقا همان موقعی که چندنفری نمک رفاقت خوردند و نمکدان وطنی شکستند و کمر بستند به سربازی دشمن، رفیق ما هم آتیشی شد. روز سوم - چهارم بود که رفت سراغ همان مامورهای امنیتی که دوستشان نداشت. بوسه‌ای به پیشانی‌شان زد و گفت: «داداش، رفیق، برادر، حاجی ای والله دارید به خدا. خسته نباشید. سه تا موتور تریل دارم قدر تموم ماشین‌هاتون می‌ارزه. سرعت دارند در حد لالیگا. نامرد جت‌سوار هم که باشه می‌گیرنش. این کل چیزیه که در چنته دارم؛ خودم و سه تا بچه‌هام (موتور تریل‌هام) در خدمت شماییم.»
برای هر سه تا موتورش جواز تردد گرفت. فقط مانده بود دوتا موتورسوار حرفه‌ای مثل خودش که عین خودش هم پاکار باشند و او بتواند عروسک‌هایش را دست آنها بدهد. رفت سراغ دوتا گلچین شده رفقا و بهشان گفت که عروسک‌هایم تا آخر جنگ دست شما. می‌خواهد دو روز طول بکشد یا ۱۰ سال، فرقی ندارد. هم دور دوراتون را بزنید و حالش را ببرید و هم حال هر نامرد دورویی را که با جان مردم معامله کرده بگیرید و به زمین گرمش بزنید.
۶ تایی‌شان (سه رفیق و سه موتور) در یکی از میادین اصلی شهر پرچم‌شان را عَلَم کردند. چشم‌هاشان از زور خستگی رنگ به رنگ شد اما تا می‌توانستند آدم‌های رنگی شهر را که دیگر نام ایرانی برازنده‌شان نبود و مثل اربابان و کارفرماهایشان زامبی شده بودند، گرفتند.»