۲۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۵۲

سمیه عبدالهی: در بهشت‌زهرا(س)، بزرگ‌ترین قبرستان شهر تهرانم. گورستانی که از سال چهل و دو شمسی و با مشورت گروهی از انجمن معتمدین شهر و بازاریان در خانه مرحوم سید احمد خوانساری به نام «بهشت‌زهرا(س)» نام‌گذاری شده است.قبرستانی که محل اولین سخنرانی معمار انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی(ره) بعد از ورود به وطن در سال ۱۳۵۷ در اجتماع کم‌نظیر و استقبال پر شور مردم بوده است.

آگاه: هرچند که سال‌های بعد از تاسیس، چندان مورد توجه نبوده و بعد از گسترش تهران به قبرستان اصلی تبدیل شده است. البته در گوشه‌وکنار تهران قبرستان‌های محلی و امامزاده‌های مختلف نیز به‌عنوان مدفن استفاده می‌شوند که مسائل اجتماعی و اقتصادی در انتخاب آنها تاثیر گذارند؛ اما می‌توان بهشت‌زهرا(س) را بزرگ‌ترین قبرستان ایران نامید که از هر قشر و گروهی در آن آرمیده‌اند.
صبح روز هفدهم مرداد است. باد خنکی می‌وزد. با تاکسی اینترنتی عازم محل گزارش می‌شوم. راننده‌تاکسی اینترنتی کارمند سازمان بهشت‌زهرا(س)ست، او راننده ماشین حمل متوفیان است.
از روزهای جنگ و انتقال شهدا و قربانیان می‌پرسم، می‌گوید چند روز بعد از حمله و شهادت قربانیان عملیات دفن پیکرها آغاز شد. از معراج شهدا می‌گوید. البته خودروی او در سازمان بهشت‌زهرا(س) مربوط به حمل شهدا نبوده، اما عبارت معراج شهدا توجهم را برمی‌انگیزد. در قسمت اداری سازمان بهشت‌زهرا(س) یکی از مدیران می‌گوید حدود دویست و پنجاه نفر از شهدای تهران در قطعه چهل و دو دفن شده‌اند، البته آمار شهدای تهران بیشتر از این است و تعدادی از شهدا به شهرهای دیگر منتقل شده است، برای آرمیدن در زادگاه خود. قطعه چهل و دو قطعه‌ای مربعی‌شکل است که در مجاورت قطعه شهدای جنگ هشت‌ساله با رژیم بعث قرار دارد. 
او می‌گوید برای سهولت و تسریع روند مراحل دفن شهدا، نمایندگی تمام سازمان‌های مربوط به بخش واحدی منتقل شدند که قرارگاه جنگ نام گرفت. این قرارگاه به کمک کمیته تدفین در کنار وزارت دفاع، بنیاد شهید، ثبت‌احوال و البته سردخانه جداگانه و اختصاصی برای تکریم و بدرقه شهدا بود، او همچنین گفت که خلوتی تهران و البته شوک حاصل از حملات موشکی، هیچ‌کدام مانع برگزاری مراسم باشکوه بدرقه شهدا نبوده و تمام تلاش سازمان و کمیته شهدا بر هر چه بهتر برگزارشدن مراسم بدرقه بوده است.
ساعت حدود هشت صبح است، جمعیت قابل‌توجهی برای زیارت شهدا آمده‌اند. روی یک پلاکارد نوشته شده است که این قطعه، قطعه چهل و دو است؛ همان سالی که امام خمینی (ره) سربازان خود را در آینده مبارزه، کودکان در گهواره آن روز دانست و گویی این گهواره سربازان خمینی (ره) هنوز هم برای دفاع و مقاومت کودک تربیت می‌کند! قبرها به رنگ سپیدند، پرچم‌های سبز و سرخ با جریان باد حرکت می‌کنند. شبیه سه‌رنگ پرچم جمهوری اسلامی ایران، سپید و سرخ و سبز...
بعد از اینکه بر مزار شهیدان فاتحه می‌خوانم و استقبال و تشکر مادران و خانواده‌ها را می‌بینم، با خانواده‌ها و زائرین سر صحبت را باز می‌کنم.  مادر شهید سردار جوادپور رجبی که از فرماندهان جانباز هوا و فضای سپاه است، می‌گوید من زمان خداحافظی با پسرم تنها یک چیز به خدا گفتم. گفتم خدایا این هدیه را از ما بپذیر! خواهر جواد از مفقودشدن پیکر برادرش می‌گوید و از خواب عجیبی که در آن نشانه‌ای از پیکر گفته شده و بعد پیکر در همان مکانی که در خواب بوده یافت شده است. 
قطعه چهل و دو قطعه مردم ایران، با فراوانی و تکثر فرهنگ و شغل و حتی عقاید مذهبی است. بر سنگ‌های مزار از تمام مشاغل دیده می‌شود؛ پزشک و پرستار و مهندس و دکتر و کارمند و راننده و دانش‌آموز اینجا آرمیده‌اند. قربانیان جنگی تحمیلی و ناجوانمردانه که متجاوز مدعی بود در این جنگ با مردم دشمنی ندارد!
از رایان دوماهه که در مزار مادرش در آغوش او به خواب ابدی رفته بود، تا شهیدان رضا و امیرعلی امینی پدر و پسری که در آخرین منزل هستی با یکدیگر دفن بودند. قطعه به‌مرور شلوغ می‌شود. زائرین همشهری و خانواده‌ها لحظه‌به‌لحظه به جمعیت می‌پیوندند. همه در حال دلجویی، همدردی گفت‌وگو و دعا برای یکدیگر و شهدایند. هر کس طوری محبت خود را نشان می‌دهد؛ با پذیرایی، با خیرات شربت و خرما و با گفت‌وگو درباره شهید، با اشک و بغض و در آغوش فشردن خانواده شهید. اینجا کلمه شهید کلمه افتخار است.
در میان زائران مزار شهدا، دختران جوانی را می‌بینم با پوشش‌های مختلف و بعضا مدرن. تیپ‌هایی که اگر آنها در شهر ببینی، نمی‌توانی حدس بزنی آنها هم زائر مزار شهدا هستند. با احترام راه می‌روند و کنار مزار شهدا می‌نشینند و زمزمه‌هایی می‌کنند. این جنگ با تمام مصائبش، نسل جوان ایرانی را با واقعیت‌های عمیق و مهمی روبه‌رو و تغییراتی شگرف در نگرش آنها به خیلی چیزها ایجاد کرد؛ ازجمله وطن، مقاومت و البته شهید. 
پدر شهید حسین تقی کاکو می‌گوید پسر من بارها برای شهادتش وصیت کرده بود. می‌گفت مبادا به غیر از نام شهید و سرباز ولایت، چیز دیگری روی سنگ قبرم بنویسید. پدر باصلابت ادامه می‌دهد: پسر من عاشق ولایت بود و می‌گفت هیچ نامی برای من بالاتر از نام شهید نخواهد بود. 
نوای نوحه از بلندگوها شنیدنی است. هم شور دارد و هم حزن! خانواده‌های شهدای جنگ با رژیم صدام را زیارت می‌کنم. همه آنها دردآشناتر از هر کس برای شهدای تهاجم اسرائیل و البته معنای استحکام و صبر و مقاومت‌اند. آن‌سوی قطعه چهل و دو موکب پذیرایی برپاست. از مرد جوانی که شربت پخش می‌کرد می‌پرسم متولی اینجا چه سازمانی است؟
پاسخ می‌دهد متولی چرا؟ ما خودمان اینجاییم. از همان روزهای اول تدفین. قرار بود تا چهلم باشیم، اما استقبال از زیارت شهدا آن‌قدر بالا بود که الان نزدیک پنجاه و چند روز است که اینجاییم. به دیگ شربت سر می‌زند و شربت را هم می‌زند. لیوانی از همان شربت برایم می‌ریزد و می‌گوید تا بعد از اربعین اینجا می‌مانیم!
برای خداحافظی به مزار چند شهید می‌روم. به مادران شهدا می‌گویم اگر چه برای کار، اما همچنین برای سپاسگزاری هم آمده‌ام. مادران شهدا این مادران ایستاده و مقاوم و مفتخر، هرکدام مهربانانه و با لبخندی هر چند محزون پاسخم را می‌دهند.