آگاه: احمد محمود ساعت هفت صبح میآمد و در دفتر کارش مینشست تا ظهر کار میکرد، بعد میآمد ناهار میخورد و یک ساعت میخوابید و بعد دوباره پایین میآمد و کار میکرد و ساعت هشت شب که میشد، میگفت من دیگر احمد محمود نیستم و میشد مرد خانه. میآمد پیش ما مینشست و زندگیمان را میکردیم. جور خاصی بود که نمیتوانم برای شما بگویم چگونه بود. همیشه و همیشه برایم بهترین کلمه این است که آدم شریفی بود. میگفت در کارهایم اگر صداقت نداشته باشم، خواننده میفهمد، خواننده باهوش است.» این را بابک اعطا، فرزند احمد محمود درباره پدر میگوید. احمد اعطا، معروف به احمد محمود، متولد ۱۳۱۰ و درگذشته به سال ۱۳۸۱، از نویسندگان مطرح ایرانی معاصر و یکی از نمایندگان رئالیسم اجتماعی در ادبیات داستانی ایران بود؛ نویسندهای که شخصیتهای داستانی ماندگاری را در تاریخ ادبیات داستانی به یادگار گذاشت و زیست اجتماعی مردم در مقاطعی مهم و بحرانی از تاریخ معاصر ایران را در آثارش ثبت کرد. از جمله آثار او میتوان به مجموعه داستانهای «مول»، «دریا هنوز آرام است» و «زائری زیر باران» و رمانهای «همسایهها»، «داستان یک شهر»، «مدار صفر درجه» و «درخت انجیر معابد» اشاره کرد. مشهورترین اثر احمد محمود رمان همسایههاست؛ رمانی که در آن به رنج طبقه کارگر، اختلاف طبقاتی و ماجرای ملیشدن صنعت نفت میپردازد. در ادامه بخشی از زندگی احمد محمود را در خلال گفتوگوی فرزند او، بابک اعطا به بهانه بیستوسومین سالروز درگذشت این نویسنده بزرگ میخوانید:
بابک اعطا درباره تجربه و عقیده پدر درباره جنگ تحمیلی هشت ساله با عراق میگوید: «یک مقطع مهم زندگی احمد محمود، دوران جنگ عراق و ایران بود که در آثارش هم نمود داشته و از تجربه سالهای جنگ نوشته است. با توجه به اینکه خودش اهل جنوب بود، چه نگاهی به جنگ داشت و این موضوع چقدر برایش مهم بود؟ در «زمین سوخته» آنچه را درباره جنگ فکر کرده، آورده است.»
جنگ که شد پدر، فامیل را به خانه کوچک ما دعوت کرد
او ادامه میدهد: «جنگ که شد پدر به اغلب فامیل گفت تهران بیایید پیش من. خانه ما کوچک بود و جا نداشت، هنوز ساخته نشده بود. پدر میگفت دلم نمیخواهد به کسی نگویم و طوری شود و بعد پشیمان شوم که چرا به او نگفتم که بیاید. در این خانه ۴۰-۵۰ نفر آدم بودیم و زمستان هم بود، جا نداشتیم و در حیاط با کیسه خواب میخوابیدیم، دم در خانه میخوابیدیم زیرا جا نبود. پدر به همه گفته بود بیایید با هم زندگی میکنیم، برادران و خواهرها و فامیل.
برای نوشتن «زمین سوخته» به جبهه رفت
بابک اعطا ادامه میدهد: «این کار را کرد که به فامیل لطمه نخورد اما متاسفانه برادر خودش، محمد در اهواز کشته شد. تاثیر مرگ برادرش خیلی شدید بود چون آقا محمد را خیلی دوست داشت و تاثیر بسیار بدی گذاشت و منجر شد که «زمین سوخته» را نوشت و برای نوشتن «زمین سوخته» به جبهه رفت. زمانی که پدر جبهه رفت خیلی هراسان بودیم که نکند زنده برنگردد. میگفت میخواهم کتاب را بنویسم و باید بروم و جبهه را ببینم، نمیتوانم ندیده بنویسم. رفت اهواز. اجازه نمیدادند به خط اول جبهه برود. دوستی در بانک کشاورزی داشت و از طریق آنها نامه گرفت و رفت جبهه. مدتی آنجا بود و آنچه باید ببیند دید، آمد و نوشت. روزی که میخواست مرگ برادر را بنویسد، سه روز تب کرد و بعد از سه روز زار زار گریه کرد و بعد نوشت. وقتی «زمین سوخته» را نوشت خیلیها به او خرده گرفتند که داستان طولانی خودش را دارد که چه شد و نشد. بعدها فهمیدند پدر چهکار کرده است.»
مجوز ندارد اما وحشتناک میفروشد
بابک اعطا درباره پرفروش بودن کتاب «همسایهها» میگوید: «وحشتناک دارد میفروشد و یکی از پرفروشترین کتابهاست. برایم سوال است اگر بخواهند قاچاقچیان را بگیرند، سریع میگیرند. به این کتاب اجازه نمیدهند اما به صورت قاچاق چاپ میشود و نمیتوانند جلویش را بگیرند، میتوانند اما نمیخواهند. این کتاب میتوانست محل درآمدی برای ما باشد اما نمیخواهند. این نظر من است و نمیدانم چقدر این نظر درست است، شاید اشتباه باشد و احساسی فکر میکنم. میتوانند جایی را که افست میکنند، راحت جلویش را بگیرند و بفهمند کیست اما نمیخواهند. به «همسایهها» اجازه نمیدهند اما به وفور در بازار پیدا میشود و بهراحتی میتوانید جلوی دانشگاه پیدا کنید. کتابهای دیگر را هم همین کار را میکنند؛ «درخت انجیر معابد»، «مدار صفردرجه»، «زمین سوخته» و... را به صورت افست و با کیفیت بد به بازار میفرستند و کسی هم جلویشان را نمیگیرد. من نمیپذیرم که نمیتوانند جلویش را بگیرند، برایم قابل قبول نیست. شاید احساسی فکر میکنم اما اصلا قابل قبول نیست. جالب است که کتابها را به همان نام نشر معین که ناشر پدر است وارد بازار میکنند و خیلیها فکر میکنند این کتاب با کیفیت بد برای نشر معین است. اعتراض میکنند و ناشر هم میگوید من اینها را نزدم. خِر چه کسی را بگیریم؟»