آگاه: انسان غربی، پس از آنکه حقیقت ایمان و خدا را از عرصه زندگی حذف کرد، به تدریج خویش را نیز از مدار کرامت بیرون راند. او با تکیه بر عقل ابزاری، جهان را به عنوان میدان سلطه و تصرف نگریست. از همین رو، تاریخ مدرن غرب، تاریخ جنگ انسان با انسان است؛ از دو جنگ جهانی گرفته تا جنگهای خاموش اقتصادی، رسانهای و شناختی امروز. در واقع، غرب، تمدنی ساخت که در آن «جنگ»، سازوکار درونیِ بقا شد؛ نظامی که بر درگیری دائم با دیگری بنا شد تا از دل خون و بحران، انرژی توسعه و قدرت و نفوذ و پروکسیسازی بیرون کشد و جنگ را بهعنوان موتور تولید ثروت و نفوذ بهکار گیرد. اما برای استمرار این سازوکار، غرب نیازمند یک دستگاه فریب بود؛ سازوکاری که بتواند انسانها را از فهم حقیقت بازدارد و به آنان روایتی وارونه از واقعیت عرضه کند. اینگونه بود که تمدن غرب، بهتدریج «رسانه» را جایگزین کرد. اگر در گذشته معنوی، پیامبران، اندیشمندان و رهبران فکری حامل وحی و حقیقت بودند، در جهان مدرن، رسانهها نقش پیامبران دروغین را برعهده گرفتند؛ حاملانی از واقعیتی مجعول که وظیفهشان مشروعسازی ظلم، عادیسازی خشونت وتعریف خود متمدن در برابر دیگری بدوی بود.
در قرن بیستم، این مهندسیِ اذهان و قلوب، به شکل یک علم در آمد: علم پروپاگاندا، روابط عمومی و بعدها، صنعت فرهنگ. هالیوود به دانشگاه ناخودآگاه غرب تبدیل شد، همانجایی که فلسفه غربی قدرت و برتری در قالب تصویر آموزش داده میشد. دروغ بزرگ «صلحطلبی غرب» از همینجا زاده شد؛ تمدنی که با لبخند سخن از دموکراسی میگوید، اما با بمب و تحریم، ملتها را به زانو درمیآورد. در این میان، جهان اسلام برای غرب هم فرصت بود، هم تهدید. فرصت، از آن رو که منطقهای ثروتمند و استراتژیک است؛ تهدید، از آن جهت که درون خود حامل ظرفیتی تمدنی و ایمانی است که میتواند بدیلی برای تمدن مادی غرب باشد. از صدر اسلام تا امروز، روح قیام و عدالت در متن این امت جریان دارد؛ روحی که اگر دوباره احیا شود، نظام سلطه جهانی را از ریشه و بنیان به چالش میکشد. غرب، این ظرفیت را بهدرستی فهمید و به همان اندازه از آن هراسید. به همین ترتیب، در قرن نوزدهم و بیستم، پروژهای بزرگ را آغاز کرد: تکهتکه کردن پیکره امت. قرارداد سایکس-پیکو در ۱۹۱۶، فقط تقسیم مرزهای جغرافیایی نبود، چراکه شکستنِ روح وحدت اسلامی بود. آنان بهخوبی دریافتند که تا وقتی مسلمانان امتاند، نمیتوان بر آنان سلطه یافت؛ باید آنان را به ملتهای جدا از هم تبدیل کرد، به قومها، زبانها، مذاهب و دولتهای رقیب. سپس، بر فراز این پیکره تکهتکه، دولتی جعلی ساختند، رژیمی که برای نگهبانی از نظم غربی آفریده شد: رژیم صهیونیستی. این رژیم قرار بود قبله کاذب امت باشد، مرکز بحران دائمی، تا جهان اسلام همیشه در حالت درگیری درونی باقی بماند و نتواند به تمدنسازی بپردازد. اما پروژه غرب تنها در جغرافیا متوقف نماند؛ او در پیِ تغییر هویت انسان نیز برآمد. مکاتب سکولار، رسانههای بومی وابسته، دانشگاههای غربزده و شبکههای فرهنگی، مأموریت یافتند تا انسان را از درون خلع سلاح کنند. جنگ تمدنی، در اذهان آغاز شد و ایمان و عزم هدف قرار گرفت. آنان تلاش کردند تا مسلمین، به جای مقاومت، به تحقیر خویش عادت کنند و وابستگی به غرب را نشانه پیشرفت بدانند. در برابر این روند، جهان اسلام تنها زمانی میتواند از حالتِ «واکنش» بیرون آمده و به «کنش تمدنی» برسد که سه ساحت را همزمان بازسازی کند:
نخست، بازسازی فکری؛ یعنی بازگشت به عقلانیتی الهی که علم را از سلطه جدا میکند و معرفت را به حقیقت پیوند میزند. دوم، بازسازی رسانهای؛ یعنی ساختن زبانی جدید برای روایت حقیقت، زبانی که فریب جنگ شناختی غرب را افشا کند و تصویر واقعی از انسان و ایمان ارائه دهد. سوم، بازسازی سیاسی؛ یعنی عبور از مرزهای تحمیلی و شکلدادن به شبکهای از همکاریهای منطقهای و بینالمللی بر محور اندیشه انقلاب اسلامی. اگر تمدن غرب با حذف حقیقت انسان به قدرت رسید، تمدن اسلامی باید با بازگرداندن این حقیقت به متن زندگی بشر، راهی تازه برای این انسان بگشاید. مقاومت در برابر استکبار و ایستادگی تمدن اسلامی در مقابل تمدن غربی؛ تلاشی است برای احیای انسان حقیقی، برای بازگرداندنِ او به جایگاه خلیفهاللهی خویش. نبرد امروز ما با غرب، نبردی سیاسی یا نظامیِ صرف نیست؛ نبردی است میان دو تلقی از انسان، تمدن غرب، انسان را تا حد پیچیدهترین حیوان فروکاست؛ تمدن اسلام میخواهد او را به مرتبه شریفترین مخلوق برساند.
تمدن غربی، دیر یا زود، زیر بار تضادهای درونی خود فروخواهد ریخت، چرا که تمدنی که بر خودپرستی و مصرف انسان بنا شده باشد، در نهایت، قربانی همان حرصی میشود که به آن مشروعیت داده است. اما در برابر آن، تمدن اسلامی میتواند با تکیهبر ایمان، عقلانیت و عدالت، تصویری اصیل از آینده بشر ارائه دهد.