۱ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۱:۴۹

زهرا بذرافکن- خبرنگار گروه فرهنگ: «دینامیک به‌روز» که بر اساس زندگی مهندس شهید بهروز پورشریفی، طراح پل عظیم بعثت و پل خیبر، طویل‌ترین پل تاریخ جنگ‌های جهان بر روی هورالهویزه نوشته شده است، در روز سوم خرداد همزمان با روز ملی «مقاومت، ایثار و پیروزی ملت ایران» و سالروز فتح خرمشهر، در مراسم بزرگداشت «خلاقیت در مهندسی دفاع مقدس» در سالن چمران دانشکده فنی تهران رونمایی خواهد شد. به این بهانه با نصرت‌الله محمودزاده، نویسنده این اثر گفت‌وگو کرده‌ایم. 

آگاه: نصرت‌الله محمودزاده، نویسنده نام‌آشنا و شناخته‌شده و در واقع پیشکسوت حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس است که با حضور مستمر در مناطق عملیاتی و ثبت و ضبط وقایع دوران دفاع مقدس و نیز مصاحبه با رزمندگان و خانواده‌های آنان، با نگاهی واقع‌بینانه و پژوهش‌محور، موفق شده است تا آثار درخشانی در این حوزه از خود به‌جای گذارد. او در همان روزهای ابتدای تهاجم عراق به ایران به‌صورت داوطلبانه به خوزستان رفته و در آزادی سوسنگرد حضور داشته است. همچنین با حضور در عملیات هویزه، با وقایعی مواجه شده که بعدها موجب نگارش اولین کتاب او به نام «حماسه هویزه» شده است. از او تا امروز چندین اثر ازجمله «شب‌های قدر کربلای پنج»، «رقص مرگ»، «سنگرساز بی‌سنگر»، «مسیح کردستان»، «عقیق»، «سفر سرخ»، «بستر آرام هور»، «فریاد برآور شلمچه»، «پای گلدسته کوهستان»، «بعد از محمدالدوره» و «بام کردستان» و... منتشر شده است که به علت اقبال مخاطب به طور مرتب به تجدید چاپ می‌رسند.

از فرآیند ایده، تحقیق و گردآوری تا نام‌گذاری این اثر بگویید.
دینامیک یک موضوع فنی- مهندسی است به معنای تحرک، حرکت و پویایی. آن کسی موفق است که بتواند هر پدیده‌ای که روی آن کار می‌کند، حالا چه صنعتی و غیر از آن را به روز کند. بهروز پورشریفی اندوخته‌های دانشگاهش را توانست در جنگ به‌روز کند و بن‌بست‌ها و بحران‌های جنگ را حل کند. یعنی یک مهندس که با نگاه مهندسی وارد جنگ شد و توانست پای بسیاری از اساتید، دانشجویان دانشگاه و افراد معتبر و نخبه‌ها را به جنگ باز کند، بدون اینکه شناخته شوند. این موضوعی بوده که تابه‌حال همه از آن غافل بودند. ما همیشه دنبال افراد نظامی و فرماندهان ارشد بودیم؛ خود بنده هم کتاب‌هایی که نوشتیم از فرماندهان ارشد مانند شهید بروجردی، شهید باکری و شهید خرازی‌ است؛ اما نیامدیم به مهندسان دفاع مقدس بپردازیم. دلیلش این است که از عملیات بیت‌المقدس به بعد، حداقل جنگ دیگر جنگ مهندسی بود.
هر جا ما موفق شدیم، مهندسی‌مان را به‌روز کردیم و هر جا عراق هم در یک عملیاتی موفق بود، نسبت به ما کار مهندسی کرده بود. به‌عنوان‌مثال، در عملیات رمضان، والفجر مقدماتی یا بدر، کارهای مهندسی عراق در آن منطقه مانند ساخت دژهای محکم، باعث شد نتوانیم پیشروی کنیم. وقتی هم که ما در خیبر توانستیم پل۱۴ کیلومتری خیبر را بزنیم، توانستیم جزایر مجنون را بگیریم و حفظ کنیم؛ همان‌طور که رهبر انقلاب فرموده بودند جزایر باید حفظ شود.
این مسائل را بگذارید کنار هم و به فرض در عملیات والفجر ۸، ما توانستیم از اروند عبور کنیم و دو ماه جنگیدیم و مقاومت کردیم. سرنوشت این عملیات زمانی رقم خورد که ما بتوانیم از اروند وحشی که رودخانه‌ای با شرایط بسیار ویژه‌ای است، عبور کنیم. قایق‌ها و این‌جور چیزها نمی‌توانستند این همه رزمنده را تدارک کنند و در اینجا شهید پورشریفی طراحی پلی را انجام داد که در کل تاریخ هیچ‌کس نتوانسته بود آن‌طور از اروند عبور کند. حتی انگلیسی‌هایی که می‌خواستند وارد ایران شوند، از جنوب اروند با عرض ۹۰۰ متر و عمق ۱۲ متر با حرکت و سرعت قابل‌توجهی که اگر به آن وحشی بگوییم بهتر است، نتوانستند عبور کنند. این رودخانه یکی از ویژه‌ترین رودخانه‌های جهان است. اگر اینها را کنار هم بگذاریم، می‌بینیم مهندس پورشریفی نبوغی داشت که همزمان با شناخت ویژگی‌های جغرافیایی و نیازهای آن توانست کارهای منحصربه‌فردی انجام دهد. آیا این شخص نباید زندگی‌اش در تاریخ ثبت و به آینده منتقل می‌شد؟ وقتی من وارد این تحقیق شدم و دو سال با یارانش صحبت کردم- البته او دوست خود من بود که در جنگ با هم بودیم- دیدم رازهایی در درون این کار نهفته است که نگفتنش به تاریخ واقعا ظلم است. اینکه چطور توانست اروند را مهار کند یک کار بسیار عجیبی است. شما سه هزار، چهارهزار لوله ۵۲ اینچ و ۵۶ اینچ را از عمق ۱۳متری روی هم کار کنید، بدون اینکه کمترین لطمه‌ای از آب ببینید. در شمال غرب رودخانه امواج بسیار وحشی را که در اثر سیلاب ایجاد می‌شود، توانست با پل لوله‌ای آنها را مهار کند. وقتی اینها را کنار هم بگذاریم، می‌بینیم یک سلسله پیوسته‌ای در نبوغ شهید پورشریفی وجود دارد که به تجارب زندگی او پیوند خورده است. هیچ‌کس هم نمی‌تواند تشخیص دهد که این همان فردی است که ما داریم درباره‌اش صحبت می‌کنیم؛ انسانی کاملا خاکی و بی‌ادعا. وقتی جنگ تمام شد، بدون هیچ مزد و پاداشی رفت و بعدا که در ماموریت به لقاءالله پیوست، به او نشان سرلشگری دادند. این فضای کلی است که من می‌توانستم به شما بگویم.

درباره حلقه یاران پورشریفی بیشتر بگویید.
در نظر بگیرید یک جمعی از دانشجویان دانشگاه تبریز از سال۵۱ تا ۵۶ مثل شهید باکری، شهید شفیع‌زاده و شهید سلیمی یا شهید یاغچیان و پورشریفی و البته خیلی از شخصیت‌های دیگری که در حال حاضر از مقامات عالی‌رتبه کشورند، به عنوان مثال، مسعود پزشکیان، رئیس جمهور که در مراسم رونمایی کتاب هم حضور خواهند داشت.  این حلقه یاران در برابر خیلی از مسائل که در انقلاب وجود داشت، مانند مسائلی که چپ‌ها ایجاد کرده بودند، توانستند بچه مسلمان و انقلابی باقی بمانند که یکی از کارهای بزرگشان نهضت ۲۹ اسفند ۱۳۵۶ تبریز بود. افراد این حلقه یاران بعد از انقلاب هر کسی به یک جا رفت و مشغول شد؛ به‌عنوان‌مثال شهید پورشریفی شهردار خلخال شد، شهید باکری شهردار ارومیه شد برخی به جهاد سازندگی رفتند، برخی به سپاه رفتند و دوباره در جنگ به هم پیوستند؛ یکی فرمانده نظامی است و دیگری فردی مبتکر و گره‌گشای کارهای مهندسی بود. اعضای یاران پورشریفی که تعدادشان زیاد است از تبریز به تهران تسری پیدا کردند. در ستاد مرکزی پشتیبانی جنگ به عنوان عملیات مهندسی، سپس به دانشگاه امیرکبیر، دانشگاه شریف و دانشگاه تهران. این حلقه علمی به مراتب توسعه پیدا می‌کند و باعث می‌شود که یاران این حلقه بتوانند همدیگر را پیدا کرده و کارهای بزرگی انجام دهند، اما بعد از جنگ اینها دنبال زندگی‌هایشان رفتند. نقطه اوج اینجا است. وقتی که می‌خواستم این کار را شروع کنم، یک گروهی به نام یاران پورشریفی تشکیل دادم که ۱۵۰ نفر در این گروه با من همراه بودند. در این دو سال، مطالب و تجربیاتشان را با من در میان گذاشتند و ما تبدیل به یک خانواده بزرگ به نام یاران پورشریفی شدیم؛ از خانواده این شهید و دوستان و دیگر افراد. این پیوند در واقع تعبیرش این بود که ما دوباره مانند دوران جنگ به همدیگر وصل شدیم. این حلقه خیلی به من کمک کرد تا بتوانم واقعیت‌ها را از همه آنها بگیرم و کتابی که می‌نویسم، مطابق مستندات و واقعیت‌هایی باشد که اتفاق افتاده است. 

 مخاطب این کتاب چه کسانی هستند؟
این کتاب به یک بعد فناوری و دانش جنگ می‌پردازد که ما از آن غافل بودیم. جهان باید بداند که ما چه نخبه‌هایی در جنگ داشتیم. یاران حلقه پورشریفی که حالا در شمار مقامات عالی‌رتبه کشور و یا افراد صاحب‌نام در حوزه صنعت هستند، کارهای بزرگی انجام داده‌اند، مثلا در زمینه سدسازی. یعنی در بطن جامعه‌اند. من دوباره توانستم این حلقه را دور هم جمع کنم و آنها با همدیگر فرایندی را شکل دادند که اسمش «دینامیک به‌روز» است. دلیل اینکه این نام را انتخاب کردیم، این است که مخاطب این کتاب دانشجویان و اساتید دانشگاه هستند، شرکت‌هایی که می‌خواهند توسعه پیدا کنند و دنبال خلاقیت و به‌روزشدن می‌گردند. این به‌روزشدن دینامیک، پیامی است برای دانشگاه‌های معتبر صنعتی کشور که بدانند چگونه در بحران‌ها می‌توانند بهترین راه‌حل‌ها را ارائه دهند. در واقع، مصداق‌های زندگی شهید پورشریفی را در این کتاب آورده‌ام که وقتی یک دانشجوی صنعتی یا یک دانشجوی نخبه می‌بیند، متوجه می‌شود که می‌تواند همین‌جا هم کارهای بزرگی انجام دهد و نیازی ندارد به دانشگاه‌های بزرگ جهان برود. این موضوع باعث می‌شود جوهر پورشریفی بتواند تحرکی به آدم‌هایی بدهد که فکر می‌کنند نمی‌توانند کار کنند، در حالی که واقعا می‌توانند. یعنی یک امید همراه با مصداق و مثال در این داستان است. شما می‌دانید که پل خیبر، طویل‌ترین پل جنگ‌های جهان است، به طور ۱۴کیلومتر. در شب نصب پل، من در فرآیند آن حضور داشتم. همان شب رادیو آمریکا و بی.بی.سی اعلام کرد که ایران قوی‌ترین پل جنگ‌های جهان را بعد از خشایارشاه ساخته است. چون ما در زمان خشایارشاه چنین چیزی داشتیم، اما نه به این عظمت.
من می‌گویم وقتی که همه دنیا می‌فهمد ما چه کارهای بزرگی کرده‌ایم، چرا ما در جامعه خودمان این امیدها را منتشر نکنیم؟ این کار در جامعه، به‌ویژه در صنعت برق، به این به‌روزنشدن ما برمی‌گردد. به‌روزشدن ما منجر به این می‌شود که شخصی مثل آقای پورشریفی را الگو قرار دهیم.
لازم است تکرار کنم، بیشتر مخاطبین من اصلا به دنیا نیامده‌اند. به این خاطر به‌روز بودن دینامیک را ما انتخاب کردیم. نویسنده اولین کارش این است که ببیند موضوعش را با چه مخاطبی می‌خواهد بنویسد. کتاب‌هایی که من در زمان جنگ نوشتم و چاپ کردم-  در زمان جنگ پنج کتاب نوشتم- که «شب‌های قدر کربلای ۵»، «مرثیه حلبچه»، «حماسه هویزه» و «بام کردستان» و... به‌علاوه مطالبی که آن موقع در روزنامه‌ها می‌نوشتم به عنوان گزارش جنگی. آن زمان در هنگامه جنگ، مخاطب مردمی بودند که در دل وقایع جنگ زندگی می‌کردند. اما بعد از این، باید مخاطب را درازمدت ببینید؛ مخاطب‌هایی که لازمان و لامکان باشند، یعنی در هر زمانی و هر مکانی آن اثر به دردشان بخورد و تاریخ مصرفش تمام نشده باشد. چرا بعضی از ادبیات‌های جهان نسل‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد و برخی بایگانی می‌شوند و دیگر تجدید چاپ نمی‌شوند. اینها چیزهایی است که ما باید دقت کنیم. به خاطر اینکه نویسنده آمده چیزهایی گفته که فقط برای همان فضا لازم است.

 از فرآیند پیوستن یاران پورشریفی به دفاع مقدس بگویید.
جهاد سازندگی مسئول مهندسی جنگ بود. این نهاد یک ‌واحدی داشت که مرکز تحقیقات جنگ بود و موشک ساختند و کارهای زیادی کردند و یک واحدی به نام معاونت عملیات مهندسی داشتند که شهید پورشریفی مسئولیت آن را به عهده داشت. بسیاری از اساتید و دانشجویانی که قصد داشتند برای جنگ کاری انجام دهند، اما نمی‌خواستند رزمنده شوند جذب این واحد و این جریان شدند و همگی در پروژه‌ها شرکت می‌کردند. در دانشگاه‌هایی مانند امیرکبیر و شریف با هم ارتباط داشتند. پورشریفی حلقه وصل جبهه‌ها و نیازهای آن با این افراد بود. او می‌آمد و نیازسنجی می‌کرد. شهید پورشریفی بیشتر وقتش را در جبهه‌ها می‌گذراند و شناخت پیدا می‌کرد. جالب این بود که به‌قدری منطقه را شناخته بود که حدس می‌زد اگر قرار است در یک منطقه عملیاتی انجام شود، چه کارهای مهندسی باید بکنیم. به همین خاطر وقتی با آنها (تیم پورشریفی) در میان می‌گذاشتند که عملیاتی در پیش است، او هم راهکارهای لازم را ارائه می‌داد. این ماجرا نکات جالبی دارد. برای آنکه وقت نداشتند و در مدت کوتاهی کار می‌کردند، از طرفی هم عملیات‌ها محرمانه بود. رازهای این‌چنینی در دل این داستان هست. وقتی شهیدصیاد شیرازی به آنها می‌گوید ما یک پل به طول ۱۴ کیلومتر می‌خواهیم، او با شناختی که داشت، حدس زد برای کجاست و یک نمونه را طراحی کرد. ما در روایت این کتاب توانستیم نکات ریزی مانند این را باز کنیم. جذابیتش این است که زندگی‌نامه داستانی است و می‌تواند دانشجویان و مردم را جذب کند و برایشان کشش داشته باشد. این اثر گزارش یا مقاله نیست؛ زندگی‌نامه داستانی است که در ۳۳۰ صفحه روایت شده.

یکی از نکات آثار شما، انعکاس چهره واقعی از جنگ و شخصیت‌های برجسته دفاع مقدس است، ویژگی‌ای که در بسیاری از آثار ادبیات دفاع مقدس و نیز اقتباس‌های سینمایی آن نمی‌بینیم. چطور به این نگاه در آثارتان، به‌ویژه این اثر رسیدید؟
یکی از ویژگی‌های مشترک بچه‌های واقعی جنگ این است که دوست نداشتند دیده شوند. برعکس، آنهایی که دوست داشتند دیده شوند، کسانی بودند که در ویترین بودند. از این روست که این کتاب بعد از ۳۵ سال از وقوع آن برای همه جذاب است. نکته دیگر آنکه، وقتی ما درباره جنگ می‌گوییم بحث دفاع مقدس، نظامی‌گری، ایثار، شکست و شهادت‌طلبی مطرح می‌شود. ادبیات ما مباحث نظامی‌گری سپاه و ارتش به‌قدری برجسته شد که دیگر کسی نیامد این شخصیت‌ها را بشکافد و بالا بکشد. در حال حاضر مهندسی سپاه از من درخواست کرده که مهندسی سپاه را بنویسیم. در واقع گویی تازه روشن شده است که در این زمینه چقدر حرف برای گفتن داریم. یعنی یک بیداری و هوشیاری اتفاق افتاده ناشی از این که ما فکر می‌کردیم باید تنها به شهدا بپردازیم و به بازمانده‌ها نباید توجه کنیم. همه قصه‌ها باید در انتها به شهادت ختم شود. این موضوعات به‌طور طبیعی جذابیت خاصی دارند و باعث شده‌اند که ما از شخصیت‌های این‌چنینی غافل شویم. مثلا شما تصور کنید این فرد (شهید پورشریفی) بعد از اینکه به شهادت رسید. بعد از آن، وقتی که می‌روند و مراجعه می‌کنند به نهاد مربوط، پرونده این شخص یک صفحه هم نداشت! این ماجرایی که می‌گویم نقل از پسر این شهید است. اینها و موارد دیگر را کنار هم بگذارید به جوابتان می‌رسید. ما باید نگاهی به جنگ بیندازیم و نظریه‌پردازی کنیم و شخصیت‌های متفاوت را بشناسیم. افراد دیگری هم داریم که این کار را کرده‌اند، مثلا در حوزه پزشکی؛ اما در مهندسی، چون ویژگی خاص خود را دارد، یک چیز منحصربه‌فرد است، من به این موضوع پرداختم و در کنار کتاب‌هایی مثل «مسیح کردستان» شهید بروجردی یا «عقیق» شهید خرازی، این کتاب پازل من را در این زمینه کامل می‌کند. پازلی که نشان می‌دهد تصمیم‌گیران و فرماندهان ارشد جنگ یک طیف متنوع بودند. همه این طیف در کنار هم ادبیات هشت سال جنگ ایران است. این پازل هنوز هم کامل نشده است ان‌شاءالله بخشی از آن مانده است که در دست
 انجام است. 
وقتی همه این شخصیت‌ها را در کنار هم می‌خوانیم، می‌فهمیم جنگ چگونه به اینجا رسید. می‌دانید چه می‌گویم؟ فقط فرمانده لشکر را نبینید، فقط اطلاعات عملیات را نبینید، فقط مهندسی را نبینید، فقط ضدانقلاب کردستان را نبینید. اینها با همدیگر فرایندی را تشکیل می‌دهند که می‌تواند ادبیات پایداری را ماندگار کند. این دغدغه من بود و هست و برای آن برنامه‌ای مشخص دارم؛ یعنی هیچ پیشنهاد و سفارشی پذیرفته نمی‌شود، مگر اینکه در پازل من جا بگیرد. این زنجیره کاملی می‌شود که یک نفر می‌تواند در آینده‌های بسیار دور بفهمد که چه شد که جنگ ما در هشت سال این‌طور پیش رفت. 

 باتوجه‌به اینکه این اثر یک اثر داستانی است، عنصر خیال در آن چه جایگاهی دارد؟
ما از ۱۵۰ نفر در مرحله گردآوری کمک گرفتیم که همکاری اصلی ۳۰ نفر بودند؛ آن ۱۵۰ نفر افرادی بودند که به‌نوعی او را می‌شناختند: یکی دوره قبل از انقلاب، یکی دوره کودکی و ادوار دیگر زندگی این شهید. اینها آمدند جلو و همراهی کردند؛ مثلا خانواده‌اش، برادرش، خواهرش، فرزندانش، همسرش. تمام اینها در این قضیه همراه بودند. با این روش واقعیت‌گرایی می‌تواند به درجه اعلا برسد و نیازی نیست که من نویسنده خیال‌بافی کنم. اگرچه من به صورت داستانی می‌نویسم، ولی همه آن صحنه‌ها سند دارد و واقعیت دارد. از سویی هر کتابی را که من می‌نویسم اگر نسبت به قبلی متفاوت نباشد، اشکال از من است، نه از خواننده. شما می‌فهمید که مبنای داستان را کامل درآورده‌ام. واقعیت چنین داستانی اصلا نیازی به تخیل ندارد. اگر هم جایی در کتاب ببینید که من درون‌نویسی می‌کنم، درباره آن در فرایند پژوهش از زبان نزدیکانشان نقل شده است. در آخر جنگ، خواننده با او برمی‌گردد پیش زن و بچه‌اش تا زندگی کند و امید پیدا کند. ما می‌خواهیم از جنگ برگردیم و زندگی کنیم. این خیلی مهم است که ما پیام حیات را از جنگ منتقل کنیم. هر جنگی به‌هرحال یک روزی به صلح می‌رسد، اما بعد از صلح، ما می‌خواهیم چه کار کنیم؟ باید برگردیم و دوباره زندگی‌مان را شروع کنیم. جنگ واقعا چیز بدی است، اما باید تهدیدها را تبدیل به فرصت کنیم؛ چیزی که در دینامیک به روز آمده و تهدیدهای جنگ را به فرصت‌های بعد از جنگ و امروز تبدیل کرده است.  من باید شخصیت‌ها و افراد متفاوتی را به مخاطب معرفی کنم. این‌ها مسائلی است که در فاز صفر انتخاب سوژه و موضوع، نیاز به تحقیق دارد. من سوژه‌های بسیاری را رد می‌کنم. خیلی از نویسنده‌ها متاسفانه نمی‌دانند که کتاب‌هایی که راجع به آن شخص یا موضوع نوشته شده، چه تعداد است و در چه زمینه‌ای متفاوت هستند. وقتی من اسم شخصی را می‌آورم، هر کتاب و هر چیزی که در اینترنت می‌بینم، همه تکراری است. وقتی کتاب تکراری باشد، دیگر نیازی به آن ندارم. اینها را کنار هم بگذارید تا متوجه سوال شوید. از سویی در مراحل تحقیقات این کتاب، من تمام داشته‌های خودم را کنار گذاشتم و با آدم‌های جدید و با نگاه‌های تازه‌کار کردم. شاید این شناخت بد باشد و من را مغرور کند. این باعث می‌شود شما عمیق‌تر شوید. 
من خیلی با یاران پورشریفی همراه بودم، سفرهایی داشتیم و عملیات‌هایی انجام دادیم، اما هیچ‌وقت به خودم اجازه نمی‌دهم که داشته‌های خودم را محور قرار دهم. این در حالی است که دو سال اخیر- مدت‌زمان پژوهش برای این کتاب- برای من برابر با ۱۰ یا ۲۰ سال پیش است. چرا؟ چون وقتی که من وارد منطقه عملیات خیبر می‌شوم، کاملا این منطقه را می‌شناسم. یک زمانی شهید پورشریفی را با موتور از روی پل خیبر گذراندم. یعنی بسیاری از تحقیقات دیگر برای من نیاز نیست. جغرافیا و عملیات‌شناسی را طی کرده‌ام و اینها خیلی به من کمک کرده است.