آگاه: آن هم نه از آن فردیتهای خودبنیاد مدرن بلکه یک «منِ» رهاشده در «ما». چیزی از جنس «با هم بودن»، بیآنکه حذف شوی. اتفاقی که در هیچ کلاس دانشگاهی، هیچ جمع روشنفکری، هیچ شبنشینی دوستانهای برایم تکرار نشد.
بعدها وقتی بیشتر خواندم، بیشتر نوشتم، بیشتر فکر کردم، با تحلیلهایی مواجه شدم که نگاه دیگری به این تجربهها داشتند. در آنها مناسک دینی، نوعی صحنه نمایش تودهای تلقی شده بود. مشارکت در آیینها، به چشم تبعیت بیچونوچرای از قدرت یا حتی خوراکی برای ماشین تبلیغات رسانهای تصویر شده بود. آدمها؟ تبدیل شده بودند به آجرهایی شبیهبههم، در بنایی که فقط از بیرون زیبا بهنظر میرسد.
راستش این نگاه برایم هم جذاب بود هم آزاردهنده. جذاب از آن جهت که عینکی نو برای تحلیل ارائه میکرد و آزاردهنده چون تجربه زیستهام را نادیده میگرفت. من در همان هیئتهای بهزعم آن تحلیل «تودهای»، بزرگ شدهام. آداب اجتماعی آموختهام. زبان بدن، گوش دادن، صبر، احترام، حتی تعهد و وفاداری را در همان مجالس آموختم. مگر نه اینکه تربیت، چیزی جز زیستن در بسترهای واقعی زندگی نیست؟ مگر آیینهای دینی، یکی از اصیلترین این بسترها نبودهاند؟
تحلیلهای جامعهشناختی گاه چنان مشغول کلاننگری و واکاوی ساختارها میشوند که فراموش میکنند چگونه دل یک کودک، در مراسم عزاداری محل، به پیام عاشورا گره میخورد. چگونه یک دختر نوجوان، در لباس سیاه هیئت، احساس حضور میکند و بهجای تقلید از مدلهای مجازی، دل به زینب و فاطمه علیهماالسلام میسپارد. آیا اینها را هم باید «نمایشی» و «مهندسیشده» تلقی کرد؟ یا باید اعتراف کرد که گاهی امر مقدس، از میان همان اشکها، همان بوی اسپند، همان تکرار نوحهها، سر برمیآورد؟
بله، شاید گاهی نمایش هم هست. شاید برخی برنامهها از بالا طراحی میشوند اما آیا هر نظمی، هر تکراری، هر سازماندهی، الزاما حذف سوژگی است؟ مگر تربیت، بینظم و بیقالب و بیمراسم ممکن است؟ مگر نه اینکه تربیت دینی، نیازمند میدان تجربه و تکرار است؟ مگر نه اینکه مناسک، یکی از قدیمیترین و طبیعیترین میدانهای تربیتاند؟
ما اگر بخواهیم جامعهای تربیت کنیم که به سمت امتشدن برود، چارهای نداریم جز اینکه بسترهای مشترک و گسترده تجربه دینی فراهم کنیم. نه به معنای یکسانسازی، بلکه به معنای گشودن فضای مشارکت و اینجا بهجای فروکاستن مناسک به رسانه یا قدرت، باید آنها را به مثابه بسترهای رشد و «خودیابی در جمع» بازخوانی کرد.
زنهایی مثل من، مادرهایی مثل من، خوب میدانند که کودکان و نوجوانان ما، وقتی در دل یک مراسم دینی نفس میکشند، چیزی فراتر از حضور فیزیکی را تجربه میکنند. ما باید از مناسک، نه بترسیم، نه غافل باشیم. باید آنها را تربیت کنیم تا ما را تربیت کنند و این هنر جامعه دینی است. هنر ساختن دلهایی که در جمع به جای گمشدن، خودشان را پیدا میکنند.
۲۲ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۹
مریم جهانگیر، آگاه اندیشه : از نوجوانی عادت داشتم در روزهای خاص مذهبی، کنار مادر، خاله، یا زنهای محل به هیئت بروم. نه فقط به خاطر نذری و نوحه، بیشتر بهخاطر آن حس بیواسطهای که آدم را از کنج ذهن خودش بیرون میکشد و پرت میکند در دل یک جمع. جمعی که شاید زبان علم، آن را «توده» بنامد، اما من همیشه در آن فردیتها را میدیدم.