آگاه: رهبری در اندیشه اسلامی، تنها یک نقش اداری یا سیاسی نیست؛ امتداد حجت الهی در زمین است، تداوم ولایت پیامبر و امام، قوامبخش هویت جمعی امت. از اینرو تضعیف جایگاه رهبری، در منطق دشمن نهتنها حملهای به یک فرد، بلکه تلاش برای فروریختن ستون خیمه انقلاب اسلامی است. ستون اگر فروریزد، خیمه خودبهخود بر زمین خواهد افتاد و این همان چیزی است که اتاقهای فکر دشمن سالهاست با وسواس تمام پی آناند.
در جنگ ۱۲ روزه، صهیونیسم بینالملل و پشتیبانانش با بهرهگیری از مهندسی روانی پیچیده، سناریویی چندلایه را پیش بردند:
یک لایه سکوت و حذف هدفمند رهبری از روایات رسانهای بود؛ چنانکه گویی در این نبرد فرمانی از ولی امر مسلمین صادر نشده یا اگر هم شده اهمیتی ندارد. در رسانههای غربی، نامی از ایشان برده نمیشد، تا بلکه حضور پدرانه و فرماندهانه ایشان از اذهان امت اسلامی محو شود. در رسانههای فارسیزبان معاند، اما اوضاع برعکس بود: آنجا با هوشمندی پلید، تصویری «دور»، «غایب» یا حتی «بیاثر» از رهبری ساخته میشد؛ گویی که امت بدون هدایت، خود به میدان آمده و مقاومت کرده است؛ گویی اگر هم پیروزیای هست، محصول خودجوشی بینیاز از ولایت است.
لایه دیگر، تزریق «دوگانههای مصنوعی» بود: رهبری - مردم، مقاومت - دیپلماسی، میدان - معیشت، عقلانیت - احساسات. این دوگانهها ظاهری آشنا اما باطنی فریبنده دارند؛ چرا که ذهن مخاطب را از منطق حکمتآمیز رهبری که همزمان میداندار و صلحجو، عقلانی و انقلابی، مردمی و الهی است، بهسوی یک انتخاب جعلی و تحمیلی سوق میدهند. در این سناریو، رهبری یا باید همان چیزی باشد که لیبرالها میپسندند یا متهم به تحجر و ناکارآمدی خواهد شد.
اما شاید خطرناکترین ترفند نه حذف باشد و نه تحریف؛ بلکه «مصادره» است. دشمن با وقاحتی بیبدیل تلاش کرد موفقیتهای میدان را به نام خود یا به نام عواملی دیگر بزند. سکوت تاکتیکی رهبر بهجای آنکه نشانی از حکمت شمرده شود، بهانهای شد برای مصادره روایت. گویی او که فریاد نمیزند، پس راهبری نمیکند! این تحریف روانی، دقیقا برآمده از جهانبینی سکولار غرب است که در آن مشروعیت از هیاهو میجوشد و اقتدار از نمایش بیرونی. در حالیکه در منطق ولایی، اقتدار از عمق میآید، از حکمت از سکوتی که زمان را مدیریت میکند، از حضوری که بینیاز از خودنمایی است. اما چرا این ترفندها، با وجود پیچیدگیشان، در نهایت ناکام ماندند؟ پاسخ در خود امت است. در بصیرتی که در میان مردم ریشه دوانده و در تجربههای پیشین امت که نشان داده است هر گاه رهبری سکوت کرده، این سکوت آغازی برای صاعقهای خردمندانه بوده است. مردم فهمیدند که این سکوت، نه از بیخبری که از بلندای اشراف است. فهمیدند که وقتی رهبری سخن نمیگوید، دارد سخن میسازد؛ وقتی ظاهر نمیشود، دارد صحنه را مهندسی میکند.
و از همینجاست که دشمن میبازد. چون با مخاطبی مواجه است که تجربه ولایت دارد، نه فقط دانستن آن. مخاطبی که در لحظات اوج فتنه به جای چشم دوختن به صحنه، چشم به صحنهگردان دارد. این همان تفاوت تمدنی است میان ما و آنان. ما به امامی باور داریم که حتی سکوتش، جهت میدهد؛ حتی تاخیرش تدبیر است؛ حتی کنارهگیریاش اقتدارآفرین است.
آنچه در جنگ ۱۲ روزه رخ داد، نه فقط دفاع فلسطین بود از خود، بلکه دفاع امت بود از رکن رکینش؛ از امامش. جبهه مومنان رهبری را نهتنها همچون فرماندهی در بحران بلکه همچون قبلهای در تاریکی بازشناخت. در هر کنش میدانی ردپایی از هدایتهای کلان ایشان دیده میشد: از وحدت جبهههای مقاومت گرفته تا زمانبندی واکنشها، از آرامش مسئولان تا صلابت بیانیهها، همه نشان از عقلانیترین سطح مدیریت بحران داشت؛ مدیریتی نه با فریاد که با «فهم راهبردی» صحنه را شکل میدهد.
در پایان این پرسش در ذهن میماند: چرا این رهبری تخریبناپذیر است؟ پاسخ در یک واژه نهفته است: اعتماد.
اعتمادی که نه از تبلیغات بلکه از امتحانهای سخت زاده شده؛ اعتمادی که نه با شعار بلکه با صداقت، حکمت و گذشتن از خود ساخته شده است. هرچه بحرانها پیچیدهتر میشوند، این اعتماد ژرفتر و پایدارتر میشود.
ما به رهبریای دل بستهایم که هر لحظه با حضور و حتی غیابش امت را میسازد. این راز برتری ماست.
۱۲ تیر ۱۴۰۴ - ۱۳:۲۵
در میانه نبردی که گلولههایش از آسمان غزه فرود میآمد، اما گردوغبار آن به افکار و باورهای مردم ایران نیز مینشست، خط مقدم نبرد نه فقط در جبهههای خاکی که در میدان شناخت، روان و ارادهها شکل گرفت. دشمن اینبار تنها به جنگ پهپاد و موشک نیامده بود، بلکه بهزبان نرم رسانه با منطق وارونه تبلیغات و با روانشناسی فتنه آمده بود تا ریشهایتر بجنگد؛ آمده بود تا «اعتماد به رهبری» را نشانه رود.