آگاه: جنگ ۱۲ روزه اگرچه از حیث تقویم، نبردی کوتاه بهشمار میآمد اما در عمق خود میدان تقابل دو دستگاه تمدنی بود: یکی متکی بر زر و زور و تزویر، دیگری متکی بر ایمان، حکمت و رهبری. این جنگ نهفقط نمایش قدرت نظامی محور مقاومت، بلکه نمایش سطح جدیدی از معماری عقلانیت در دل بحران بود که ریشه در نگاه راهبردی رهبر انقلاب داشت؛ نگاهی که همزمان دیدبانی بلندمدت، تصمیمسازی در سایه و الهام از سنت نبوی و علوی را در خود جمع کرده است.در مدیریت بحرانهای بزرگ، دو رویکرد بنیادین قابلشناسایی است: یکی برآمده از شتاب، واکنشگرایی و هیجان سیاسی؛ دیگری مبتنی بر صبر، لایهنگری و تبدیل تهدید به فرصت. مدیریت رهبر انقلاب در جنگ اخیر، آشکارا به دسته دوم تعلق داشت اما با سبکی خاص: صبر فعال، رصد بیصدا و تاثیرگذاری بیواسطه.
در روزهایی که بسیاری از تحلیلگران غربی و عربی، چشم به سخنی فوری یا موضعگیری شتابزده دوخته بودند، رهبر انقلاب سکوت را برگزید؛ اما نه از جنس انفعال بلکه بهمثابه راهبردی معرفتی و کنشی. این سکوت بیش از هر خطابهای موثر بود. چرا که پیام اصلی او نه در جملهای خاص بلکه در مهندسی کلان صحنه نهفته بود: طراحی شرایط بهگونهای که پیروزی از دل توان میدان برخیزد و نه درگیر شدن مستقیم نظام اسلامی.
در این هندسه راهبردی، نقش رهبری نه در کنترل صحنه بلکه در خلق صحنه بود. او با اعتماد به توان مجاهدان، اعتبار به کنش نهادهای جهادی و میدان مقاومت بخشید و با گشودن دست فرماندهان مقاومت بهجای خطدهی مستقیم، بازی را به سود گفتمان انقلاب اسلامی تغییر داد. در جهانی که قدرتها برای بازیگردانی رسانهای دست به دامن تکنولوژی و عملیات روانی میزنند، رهبری با آرامش معنوی، عمقبینی و سعهصدر تاریخی، سناریوی جدیدی نوشت: سناریویی که در آن خون شهیدان رسانه بود؛ بیپاسخماندن سوال دشمن جنگ روانی را خنثی میکرد؛ سکوت رهبری گفتوگوی عمیقتری با افکار عمومی داشت. رهبر انقلاب با این شیوه در واقع سه کار همزمان کرد:
۱. انتقال نقطه تعادل صحنه از دولتها به ملتها:
با اطمینان از تصمیمگیری مستقل گروههای مقاومت، باردیگر نظریه امت - امامت در میدان بحران احیا شد.
۲. بیاعتباری راهبردهای دشمن:
با پرهیز از پاسخگویی مستقیم به طعنهها و تحریکها، دشمن در خلأ روایتسازی فرو ماند. دیگر نمیتوانست رهبر را به واکنش وادار کند و این یعنی از دستدادن عنصر ابتکار عمل.
۳. گشودن چشماندازی تمدنی از دل بحران:
در پایان این جنگ کوتاه، آنچه باقی ماند نهتنها پیروزی نظامی بود، بلکه نوعی ارتقای سرمایه اجتماعی و بیداری جهانی درباره جایگاه الهی و سیاسی رهبری در منظومه مقاومت.
در حقیقت رهبری در این جنگ، بیش از آنکه فرمانده نظامی باشد، معمار عقلانیت راهبردی و روح میدان بود. او ثابت کرد که در دوران پیچیدگیها، دیگر نمیتوان با «مدیریت ستادی»، بحرانها را اداره کرد؛ بلکه باید از جنس «امامت»، یعنی با نفوذ در قلوب، امتسازی و هدایت نرم به سوی پیروزی وارد میدان شد.
مدیریت رهبر انقلاب در جنگ ۱۲ روزه را باید در نسبت با سه مفهوم کلیدی فهم کرد:
- صبر به مثابه قدرت
- بصیرت به مثابه راهبرد
- سکوت به مثابه پیام
در همه اینها، ردپای سنت پیامبر اعظم (ص) و امیرالمومنین (ع) روشن است. سنتی که در آن پیروزی نه با غافلگیری و فریب بلکه با استقامت، حکمت و شرافت محقق میشود.
اکنون اگر از خود بپرسیم که چگونه میتوان از دل یک بحران نهتنها عبور کرد، بلکه تمدنسازی کرد. پاسخ آن را باید در مدل رهبری جست که بهجای هیجان، آینده را میبیند؛ بهجای سروصدا، در عمق میسازد؛ بهجای تاکتیک، به حکمت وفادار است. در این میدان نقش رهبر انقلاب نه فقط «مهار بحران» بود، بلکه تبدیل تهدید به فرصت تمدنی و خلق سرمایهای نو برای نهضت جهانی مستضعفان. چنین رهبری نه در پاسخها که در هدایت نامرئی صحنهها معنا مییابد.
و این است راز فرمانده در طوفان؛ او که نیازی به فریاد ندارد، چون ریشه در فطرت دارد. او که نمیدود در هیاهو، چون از فراز تاریخ سخن میگوید.
۱۲ تیر ۱۴۰۴ - ۱۳:۲۹
در میانه طوفانی که آتش و رسانه و روان، همقسم شده بودند تا اراده یک ملت را در هم شکنند، سکوتی ایستاده بود؛ سکوتی از جنس صبر، حکمتی آرام اما نافذ، حضوری که نه بر پردهها ظاهر بود و نه در رجزها فریاد میشد، اما قوام میدان و پشتگرمی جبههها از همانجا میآمد: رهبری که فرمان نمیداد اما صحنه را میساخت؛ سخن نمیگفت اما افق میگشود.