آگاه: اسمش را هرچه بگذاری، ایمان، شهود، عشق یا معنا، ریشه در همان چیزی دارد که برخی آن را «روحالمعنا» مینامند؛ نفخهای الهی که پشت رفتارهای مردمی، مجاهدتهای خاموش و حتی صبر در صف سختیها پنهان بود. درک نظریه «روحالمعنا»، آنگونه که امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی (ره) بیان کردهاند، نه فقط به فهم بهتر دین که به فهم بهتر انقلاب نیز کمک میکند. اما چگونه این نظریه میتواند ما را از دام «انقلابیگری ظاهری»، «مردمسالاری تاریخانقضادار» و «زیست بیمعنا» نجات دهد و راهی بهسوی انقلابیگری فراگیر، وحدتساز و مردمی بگشاید؟
موقف اول: روحالمعنا، پیوست گمشده انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی اگر صرفا با واژههایی چون «جمهوری»، «مردم» یا حتی «اسلام» تعریف شود، همچنان دچار انقطاع است. «روحالمعنا» مفهومی است که این انقطاعها را به وحدت پیوند میزند. امام خمینی (ره) فرمود اگر کسی این معنا را درنیابد، چیزی از اسلام را درنیافته است. در این نگاه دین صرفا مجموعهای از احکام و مناسک نیست، بلکه حقیقتی زنده و پویاست که در جان انسان نفوذ میکند و ساحتهای گوناگون حیات فردی و اجتماعی او را معنا میبخشد.
اگر روحالمعنا را بپذیریم، دیگر نمیتوانیم سیاست را از معنویت جدا کنیم یا مردم را فقط در ایام انتخابات به رسمیت بشناسیم. انقلاب اسلامی در این نظریه، نه حرکتی برای قدرت که قیامی برای بازگرداندن معنا به هستی انسان است.
موقف دوم: انقطاعهای تمدنی و فهم اشتباه از «دیگری»
در گفتوگوهای نخبگانی این روزها، بسیاری از نزاعهای درونی جبهه انقلاب به دوگانگیهای خطرناکی باز میشود. انقطاع میان ملت و حاکمیت، دین و زندگی، جمهوریت و اسلامیت، حتی سنت و نواندیشی. نظریه روحالمعنا، درست در مرکز این دوگانهها ایستاده و تلاش میکند همه را در محور توحید جمع کند. اما مشکل آنجاست که برخی در این میدان، ترجیح میدهند آسانترین کار را انجام دهند، یعنی بیرونکردن «دیگری» از قطار انقلاب!
در چنین روایتی، اگر کسی حرف تازهای زد، منتقد بود یا از دایرههای از پیش تعریفشده فراتر رفت، فورا متهم به انحراف میشود. حال آنکه اگر انقلاب را بر مدار روحالمعنا بفهمیم، هر صدای نو، هر سنت فراموششده، حتی هر آیین محلی و گویش بومی، ریشهای در ساحت الهی دارد. در این نگاه «دیگری» منبع تهدید نیست، بلکه فرصتی برای فهم عمیقتر حقیقت است.
موقف سوم : انقلابیگری در متن زندگی
اگر بپذیریم که روحالمعنا فقط در میدانهای نبرد یا لحظات حماسی ظهور نمیکند، آنگاه باید زیست انقلابی را نیز بازتعریف کنیم. انقلابیگری در این معنا، نه یک مدل رفتاری خاص که نحوهای از بودن است. میتواند در تلاش یک معلم در کلاس درس، در زحمات یک پرستار در شبهای کرونایی یا حتی در شجاعت یک نوجوان برای ایستادن در برابر بیعدالتی ظاهر شود. اگر انقلابیگری را فقط در کلیشههای «حزباللهی جداساز» ببینیم، آنگاه ناخواسته مردم را از آن جدا کردهایم. نظریه روحالمعنا به ما یادآوری میکند که انسان، با همه ضعفها و پیچیدگیهایش حامل نفخهای الهی است؛ هرگاه در مسیر توحید گام بردارد - ولو ندانسته - در حال زیست انقلابی است.
موقف چهارم: ناسیونالیسم، میهندوستی، انقلاب
یکی از عرصههایی که بیش از همه دچار سوءفهم شده، نسبت میان ملیگرایی و دین است. برخی ناسیونالیسم را ذاتا در برابر توحید میدانند، برخی دیگر آن را در خدمت ملت و انقلاب میپندارند. نظریه روحالمعنا، راه سومی پیشروی ما میگذارد. اینکه حتی «وطن»، «قوم»، «زبان»، «فرهنگ» و «سنت» اگر به اصل خود بازگردند، ریشهای ولایی دارند. به تعبیر امام، حتی ملیگرایان را نیز باید در ساحت انقلابی وارد کرد؛ نه بهعنوان نفاقی سیاسی، بلکه بهعنوان درکی عرفانی از حضور خدا در همه چیز. این خوانش، ضمن پذیرش نقدهای جدی به ناسیونالیسم مدرن، میکوشد ظرفیتهای بومی را بازیابی کند. چرا؟ چون مردم، فرهنگ خود را میفهمند. اگر فرهنگ را از معنا تهی کنیم یا در تقابل با دین بگذاریم، ناخواسته انقلاب را از مردمیبودن تهی کردهایم.
موقف پنجم: سیاست، معنویت و چالش روایتسازی
سوءبرداشت از معنویت انقلاب، در مستندهایی مثل «انقلاب ۵۷» یا روایتهای تحریفشده از شخصیتهایی چون امام و رهبر انقلاب، مشهود است. این تحریفها، دقیقا با حذف پیوست معرفتی و معنوی رخ میدهد. اگر نتوانیم به مخاطب نشان دهیم که امام هم عالم فقیه بود، هم عارف وارسته، هم سیاستمداری الهی، آنگاه بهراحتی جای او را با کاریکاتوری از قدرتطلبی عوض میکنند. روحالمعنا، سپری در برابر این تحریفهاست. میگوید سیاست اگر از معنا جدا شود، به مکر بدل میشود؛ اما اگر در خدمت توحید قرار گیرد، میشود ولایت. این همان تفکیکی است که حتی در عاشورا هم باید فهمید. اینکه امام حسین (ع) قیام کرد، نه برای تصاحب قدرت بلکه برای زندهنگهداشتن روح توحید در جهان بود.
سخن پایانی: آنچه باید به فرزندانمان بدهیم
ما نباید دین را فقط آموزش دهیم، بلکه باید آن را زندگی کنیم. باید کاری کنیم که فرزندانمان، «حقیقت» را در چهره ما ببینند، نه در جزوههای خشک یا مراسمهای بیروح. اگر میخواهیم نسل آینده انقلاب را بفهمد، باید به او روحالمعنا را نشان دهیم؛ نفخهای از خدا که هر انسان در درون خود حس میکند، حتی اگر نامش را نداند. این مهمترین وظیفه انقلابی ماست. بازگرداندن معنا به همهچیز. به سیاست، به مردم، به سنت، به وطن و حتی به زندگی روزمره. اگر این معنا را زنده نگهداریم، قطار انقلاب به مسیر خود ادامه خواهد داد؛ وگرنه همه چیز، حتی اسامیمان هم بیروح و معنا خواهند شد.