فاطمه ارجمند، آگاه مسائل سیاسی :  آن شب که خبر حادثه رسید، همه‌چیز در ذهنم مرور شد. نه صحنه‌های تلویزیونی، بلکه لحظات ساده‌ای که اصلا به آنها آن‌طور که باید توجه نکرده بودم.

آگاه: تعارف چای در آن استکان ساده، لبخندهایش در قامت ریاست‌جمهوری، دعای مختصرش برای تیم رسانه‌ای پیش از سفرها. حالا که او رفته، نمی‌توانم فقط به فقدان یک رییس‌جمهور فکر کنم. برای من، او انسانی شریف بود که زندگی‌اش آرام، بی‌ادعا و در خدمت دیگران گذشت. کم پیش می‌آید که بتوانی در دل یک چهره رسمی، ردی از انسان پشت عنوان‌ها را ببینی. معمولاً آنچه از یک رییس‌جمهور دیده می‌شود، چهره‌ای استوار در قاب‌های رسمی، پشت تریبون‌ها یا میان هیاهوی دوربین‌ها. اما من، فرصتی نادر داشتم؛ مدتی کوتاه، اما پرمعنا که در نزدیکی شهید سید ابراهیم رئیسی کار کنم. آنچه دیدم، چیزی بود فراتر از یک سیاستمدار. مردی با نظم آهنین، اما دل‌نرم؛ با زبان ساده، اما ذهنی پیچیده؛ با قلبی بزرگ که هرگز در رسانه‌ها جا نشد. بر خلاف تصور رایج از زندگی سیاست‌مداران که بیشتر با واژه‌هایی چون جلسه، دستور، هیات دولت و پروتکل گره خورده است، زندگی روزانه رئیسی پر بود از لحظات ظاهرا کوچک، اما عمیق. سحرخیزی‌اش افسانه نبود. در واقع گاهی من و بسیاری دیگر از همراهان، از سرعت آغاز روزش جا می‌ماندیم. نماز اول وقت، قرائت قرآن و بعد هم شروع جلسات بدون تشریفات بیهوده. او حتی اگر جلسه‌ای نداشت، صبح را با پیگیری شخصی وضعیت استان‌ها آغاز می‌کرد. گاهی می‌گفت من اگر زود نپرم وسط کار، ذهنم می‌ماند در اخبار و گزارش‌ها و بعد با خودکاری ساده، حاشیه‌نویسی‌هایی می‌کرد که بعدها در تصمیم‌گیری‌ها نقش تعیین‌کننده داشت. یکی از چیزهایی که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود، تعارف چای اوست. نه از آن چای‌های مراسمی در فنجان‌های براق، بلکه همان لیوان‌های پافیلی ساده. غذاخوردنش هم داستان داشت. بارها دیدم که غذای ساده‌ای مثل عدس‌پلو یا آبگوشت می‌خورد، بدون تشریفات. ولی چیزی که ماندگار بود، نه غذا، بلکه توجه او به اطرافیانش بود. می‌پرسید «شما از صبح چیزی خوردی؟» حتی در سفرهای استانی که زمان کم و فشار کار زیاد بود، قبل از این‌که خودش لقمه‌ای بخورد، مطمئن می‌شد که اعضای تیم همراهش سیر باشند. برخلاف تصور عمومی، رئیسی فقط مرد تصمیم و قاطعیت نبود. لحظاتی بود که با شوخ‌طبعی خاص خودش، یخ فضا را می‌شکست. یک‌بار یکی از مسئولان محلی در سفر به خراسان شمالی، با اضطراب زیاد در مورد پروژه‌ای توضیح می‌داد. سید ابراهیم لبخند زد و گفت «تو فقط بگو راستش رو، ما خودمان بلدیم دلواپس باشیم!» جمع خندید و همان مسئول، بی‌تکلف و صادقانه‌تر ادامه داد. اما پشت این لطافت، دقتی بود شگفت‌انگیز. گزارش‌هایی را می‌خواند که صدصفحه‌ای بودند، اما سر هر نکته مهم یادداشت داشت. گاهی نکته‌ای را از صفحه‌ای بیرون می‌کشید که حتی خود نویسنده هم فراموشش کرده بود. در روزهایی که سیاست به واژه‌ای فرسوده در ذهن مردم بدل شده، چهره‌هایی مانند شهید رئیسی یادآور این حقیقت‌اند که سیاست هم می‌تواند انسانی باشد. شاید امروز، پس از شهادتش، روایت‌هایی از این دست بیش از گذشته اهمیت پیدا کند. نه برای اسطوره‌سازی، بلکه برای بازشناسی حقیقت انسانی کسی که سال‌ها در قاب رسمی دیدیم، اما کمتر در قاب روزمره لمس کردیم. یادداشت من نه برای تقدیس است و نه برای توجیه؛ فقط برای ثبت است. ثبت بخشی از حقیقت زیسته مردی که سیاست را با ساده‌زیستی و ایمان درآمیخت و تا لحظه شهادت خادم مردم ماند. شاید این دعوتی است به دیدن ابعاد پنهان قدرت؛ جایی که انسانیت پشت عنوان‌ها پنهان نمی‌ماند، بلکه در هر برخورد کوچک آشکار می‌شود. شاید اصلا بزرگ‌ترین میراث شهید رئیسی همین باشد، اینکه می‌توان سیاستمدار بود، اما همچنان بنده خدا ماند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.