اگر تقویم را ورق بزنیم، در همین روزها (هجدهم اکتبر)، سالروز درگذشت کسی را می‌بینیم که احتمالا لحظه‌ای ما را به مکث وادارد. او را یکی از بزرگ‌ترین جادوگران تاریخ مدرن می‌نامند.

موفقیت بی‌رحم

آگاه: توماس آلوا ادیسون، مردی که در سال ۱۹۳۱ این جهان را بدرود گفت اما میراث او، نور و درخشش خود را حفظ کرد تا امروز، نماد بی‌چون و چرای نبوغ آمریکایی، سخت‌کوشی بی‌وقفه و تجسم مفهوم شکست‌های سازنده باشد. او طوری زیست که میراثش، مفهومی شد که امروز آن را به نام فرهنگ موفقیت می‌شناسیم؛ سبک زندگی جدید جهان مدرن که در آن دستاورد نه یک انتخاب، بلکه یک اجبار درونی تلقی می‌شود. این ایده، فرد را وامی‌دارد تا روایتی قهرمانانه و بی‌نقص از خود بسازد:

مایکل شاین، نویسنده سابق فوربس در متنی می‌پرسد: «توماس ادیسون کسی بود که به‌تنهایی عصر فناوری مدرن را با اختراع نور الکتریکی، صدای ضبط‌شده و تصاویر متحرک (فیلم) خلق کرد. درست است؟» و پاسخ می‌دهد: «نه دقیقا. در واقع ادیسون زمانی که سعی داشت تلگراف را بهبود دهد، به‌طور تصادفی به گرامافون رسید و تا یک دهه اهمیت آن را درک نکرد. پیش از او، چندین نفر چراغ برق را اختراع کرده بودند و دوربین فیلم‌برداری را هم یکی از دستیارانش درحالی ‌که خودش مشغول توسعه تجهیزات جدیدی برای استخراج معادن بود، اختراع کرد. ادیسون مخترع به‌ نسبت خوبی بود اما استعداد واقعی‌اش در ساختن و گسترش افسانه‌هایی قدرتمند درباره خودش بود. زندگی‌نامه‌نویسان معاصر ادیسون، تصویری از او ارائه می‌دهند که بسیار متفاوت از تصویر «جادوگر پارک منلو» است که در مدرسه با آن آشنا شدیم. او در تمام زندگی‌اش در برقراری ارتباط‌های اجتماعی مشکل داشت. نداشتن جذابیت و رفتار تندش باعث شده بود دوستان نزدیکی نداشته باشد. به بیان ساده، دلیل اصلی اینکه او عادت داشت خودش را در آزمایشگاه حبس کند، این بود که نمی‌توانست با اکثر مردم کنار بیاید.»

چهره واقعی یک نابغه تنها
داستان واقعی درگیری ادیسون آنجا که اخلاق در پای تجارت، قربانی شد در میانه «جنگ جریان‌ها» (War of the Currents) رقم خورد. در اواخر دهه۱۸۸۰ میلادی، ادیسون به طور کامل بر بازار جریان مستقیم (DC) که برای فواصل کوتاه و ولتاژ پایین ایمن و مناسب بود، تسلط داشت اما رقیب او، جرج وستینگهاوس با حمایت و نبوغ نیکولا تسلا، جریان متناوب (AC) را معرفی کرد که اگرچه ولتاژ بالاتری داشت اما می‌توانست برق را با تلفات انرژی بسیار کمتر، در فواصل دورتر منتقل کند و از نظر کارایی، برنده قطعی آینده بود. ادیسون که حاضر به پذیرش شکست تجاری نبود، یک جنگ غیراخلاقی را آغاز کرد که هدفش ترساندن افکار عمومی از جریان متناوب بود. 
کمپ ادیسون برای لکه‌دار کردن جریان متناوب با عنوان «جریان مرگ»، دست به اقدامات وحشتناکی زد. آنها حیوانات ولگرد مثل گاوها و اسب‌ها را در مقابل خبرنگاران با استفاده از جریان متناوب می‌کشتند و فیلم‌هایی را ساختند که منظره‌های مشمئزکننده و تحریف شده از کشندگی جریان متناوب را به نمایش می‌گذاشت. (ویدیوی کشتن یک فیل با جریان برق همچنان روی موتورهای جست‌وجو موجود است.)
اوج سیاهی این ماجرا، گره خوردن جریان متناوب به مجازات اعدام بود. ادیسون با مقامات ایالت نیویورک ائتلاف کرد تا جریان متناوب را به عنوان روش جدید و رسمی اعدام برای زندانیان محکوم به مرگ معرفی کند. هدف این بود که جریان متناوب برای همیشه در ذهن مردم با وحشت مرگ و صندلی الکتریکی پیوند بخورد. او با استفاده از نمایش‌های وحشتناک اعدام زندانیان، قصد داشت ایمنی سیستم جریان مستقیم خود را تبلیغ کند. در نهایت، با وجود پیروزی تجاری وستینگهاوس، این میراث لکه‌دار بر شهرت ادیسون باقی ماند. این روایت تاریخی به ما نشان می‌دهد که ادیسون یک مرز اخلاقی خطرناک بنا کرده است. اینکه اگر هدف یعنی پیروزی تجاری و پیشرفت به قدر کافی بزرگ باشد، می‌توان از ابزارهای غیراخلاقی، دروغ‌پردازی و تخریب رقیب بهره برد. این منطق غایت‌گرایی تجاری، امروز هم با لباسی مدرن، بر تن فرهنگ موفقیت ما پوشیده شده است.

کاتارسیس دروغین 
البته ما در عصر حاضر به شدت از تاریخ ادیسون و تسلا آگاهی داریم. این داستان برای ما یک نوع تخلیه اخلاقی یا کاتارسیس است. ما با خواندن تراژدی تسلای نابغه و مظلوم در برابر سرمایه‌داری بی‌اخلاق، احساس همدردی و انزجار می‌کنیم. ما خود را در جبهه خیر می‌بینیم و احساس می‌کنیم که از نظر اخلاقی پاکیم. در واقع ما از طریق تقلید از رنج دیگران، خود را از شر پلیدی تبرئه می‌کنیم. اما به محض اینکه این کتاب‌ها و جستارها را کنار می‌گذاریم و وارد زندگی واقعی می‌شویم، همان الگوهای ادیسونی را در پیش می‌گیریم. ما با اینکه در ظاهر ادیسون را برای غیراخلاقی بودن محکوم می‌کنیم، در باطن الگوی جاه‌طلبی غلیظ (thick ambition) او را تکرار می‌کنیم.
 عبارتی که خواندید در زبان فارسی معادل مستقیم و دقیقی ندارد اما شاید همان «زرنگ‌بازی» خودمان را بتوانیم تا حدی معادل خوبی برای آن بدانیم.این اصطلاح در مقاله‌ای در وب‌سایت «Philosophical Disquisitions» به‌عنوان نوعی جاه‌طلبی تعریف شده که نه تنها شامل تمایل به موفقیت است، بلکه با ویژگی‌های اخلاقی خاصی مانند بی‌رحمی، جاه‌طلبی برای قدرت، شهرت یا ثروت و عمل بی‌رحمانه همراه است. در مقابل آن، اصطلاح «جاه‌طلبی کوچک» (thin ambition) به تمایل ساده برای موفقیت اشاره دارد که ممکن است با ویژگی‌های اخلاقی خاصی همراه نباشد. فرهنگ موفقیت امروز، ما را به جای ساختن یک دستاورد واقعی، بر ساختن یک پرسونای آنلاین و اعتبار مجازی متمرکز می‌کند. موفقیت دیگر در مورد چیزی که خلق می‌کنی نیست، بلکه در مورد چیزی است که مردم را وادار به باور کردنش می‌کنی. ما در محیط کار و دانشگاه زیر بار فشار کاری، ارزش خود را با تعداد خروجی‌ها و دستاوردهای‌مان می‌سنجیم. هزینه این رقابت، فرسودگی و حتی زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی‌ست که زیر پرچم پیروزی در رقابت نادیده گرفته می‌شود. 
در نهایت، ما به عنوان شهروندان چنین جامعه‌ای، ناچاریم بی‌رحمی ادیسون را درون خود تکرار کنیم. آلن دوباتن نویسنده، دلیل این موضوع را ترس می‌داند. او اشاره می‌کند که اگر در جامعه جایی برای شکست باوقار فراهم نباشد و شکست را مترادف با ضعف و نداشتن شایستگی بدانند، فرد برای بقا، خود را به پروژه بهینه‌سازی مداوم تبدیل می‌کند.
استبداد شایستگی
این فرهنگ مسموم، ریشه در دو پارادایم فلسفی مدرن دارد که توسط فلاسفه‌ای چون مایکل سندل، بیونگ‌چول هان و آلن دوباتن نویسنده مورد نقد جدی قرار گرفته‌اند. شایسته‌سالاری (Meritocracy)، به عنوان توزیع مواهب حیات (ثروت، قدرت و تحصیلات) در ازای مهارت و تلاش افراد، به یک آرمان اجتماعی فراگیر تبدیل شده است اما مایکل سندل، فیلسوف مشهور استدلال می‌کند که ظهور پوپولیسم در جهان واکنشی‌ست در تقابل با استبداد شایسته‌سالاری. اگر واقعا باور کنیم که موفقیت (موفقیتی که از آن صحبت می‌کنیم) کاملا شایسته است، به طور ضمنی باید بپذیریم کسانی که به پایین سقوط می‌کنند نیز مستحق این سقوط هستند. این باعث می‌شود که شکست در دنیای ما دیگر یک تصادف یا نتیجه بدشانسی نباشد، بلکه به یک داغ ننگ اجتماعی یا استیگما تبدیل شود. یک حکم اخلاقی که ثابت می‌کند ما به اندازه کافی خوب، باهوش یا سخت‌کوش نبوده‌ایم. علاوه بر این، تحقیقات روان‌شناسی نشان می‌دهد که اعتقاد به شایسته‌سالاری به سرعت می‌تواند به متضاد خود تبدیل شود. یعنی به جای ایجاد فرصت برابر، به توجیهی در دست موفق‌ها تبدیل شود تا همه چیز را برای خود بردارند.

جامعه دستاورد و خود-استثمار
بیونگ‌چول هان، فیلسوف کره‌ای-آلمانی در کتاب «جامعه فرسودگی»، یک نقد حیاتی‌ بر این فرهنگ وارد می‌کند. او استدلال می‌کند که ما از جامعه‌ای که بر پایه محدودیت و ممنوعیت بنا شده بود به «جامعه دستاورد» (Achievement Society) گذر کرده‌ایم که بر اساس یک «می‌توانم نامحدود» و آزادی مطلق برای دستیابی به اهداف بنا شده است. ما به گمان خودمان آزاد می‌شویم تا پروژه‌هایمان را دنبال کنیم اما این آزادی یک اجبار درونی را هم تحمیل می‌کند. اجباری که ما را به عملکرد، دستیابی و بهینه‌سازی دائمی خود وامی‌دارد. هان توضیح می‌دهد که در عصر نئولیبرالیسم، استعمارگر  و فرد زیرسلطه یکی هستند. او توضیح می‌دهد که فرد خود را در راه بهینه‌سازی شخصی‌اش، «خود-استثمار» (Auto-exploitation) می‌کند. این فرآیند باعث می‌شود تمام فعالیت‌های زندگی حتی لحظات استراحت یا تفکر به خطوطی در یک رزومه تبدیل شوند. ما همواره در حال محاسبه این هستیم کاری که الان انجام می‌دهیم، چگونه بر خروجی حداکثری و موفقیت من تاثیر می‌گذارد. نتیجه مستقیم این فرهنگ، فرسودگی شغلی، افسردگی و اضطراب دائمی است که بیونگ‌چول هان آنها را آسیب‌شناسی‌های خاص جامعه دستاورد می‌داند. اگر شکست بخوریم، مقصر سیستم نیست، مقصر خودمان هستیم که به اندازه کافی بهینه‌سازی نکرده‌ایم.

خودساختگی در فرهنگ امروز ما و یک ماجرای نه چندان قدیمی
این فرهنگ جهانی در جغرافیای داخلی ما با پیچیدگی‌های خاص خود پیوند می‌خورد و مصداق‌های بومی خود را می‌سازد. مجتبی شکوری که اخیرا با حضور در برنامه «اکنون» سروش صحت، موجی از نقدها  به سویش روانه شد، یکی از این مصداق‌های متاخر همین فرهنگ است. او که با حضور در برنامه‌ای تلویزیونی (کتاب باز) و پادکست‌هایش (رادیو راه) به محبوبیتی بی‌سابقه در میان مردم دست یافته بود، تصویری از معلمی متفکر ارائه می‌داد که از مفاهیم عمیق انسانی و روانشناسی حرف می‌زند. مخاطب با کلام شیوا و صمیمی او، حس سبکی و هم‌ذات‌پنداری می‌کرد. از رنج‌هایش گفته می‌شد و راهکارهایی برای زندگی شجاعانه ارائه می‌داد. در ذهن مخاطب، او تجسم همان تلاش بی‌وقفه‌ای بود که از یک فرد معمولی، شخصیتی تاثیرگذار می‌سازد. او یک «Self-Made Man» ایرانی یا به زبان خودمان، خودساخته بود که از تلاش زیاد به جایی رسیده بود. اما این روایت قهرمانانه در یک نقطه عطف از هم پاشید. ناگهان، تصویر او زیر سوال رفت. مردم حس خیانت کردند. چرا که در جامعه‌ای که شایسته‌سالاری در آن آسیب دیده، چنین روایتی به سادگی تبدیل به نمادی ناخواستنی و متضاد محبوبیت شده بود. مجتبی شکوری، در چارچوب همان فرهنگ موفقیتی که خود ترویج می‌کرد، اوج گرفت. مردم او را دوست داشتند چون قصه موفقیتش برای آنها امیدبخش بود و حس می‌کردند می‌توانند خود را جای او بگذارند. او به فروشنده موفق روایت‌های بزرگ تبدیل شده بود. او با تمرکز بر تلاش شخصی و نادیده گرفتن یا کمرنگ جلوه دادن عوامل ساختاری، تقریبا در قامت یک «ادیسون موفقیت» ظاهر شد. او در چارچوب همین فرهنگ، با افشای یک واقعیت به همان سرعتی که رشد کره بود به پایین کشیده شد. مخاطب با عصبانیت، سخنرانی‌های انگیزشی او را پس زد. گویی مخاطب الگوی تلاشی که متصور شده بود را از دست داد. این چرخه نشان داد که فرهنگ موفقیت، نه تنها ممکن است از ما بخواهد که در راه رسیدن به هدف‌مان از ابزارهای غیراخلاقی استفاده کنیم، بلکه به ما اجازه نمی‌دهد که کوچک‌ترین نقص یا کمکی را در روایت پیروزی خود وارد کنیم! در این فرهنگ، یا باید ادیسون پیروز باشی یا تسلای گمنام و اگر ادیسون باشی و به ضعفی اعتراف کنی، همان چارچوب و فرهنگی که تو را به قله رسانده بود، با حس خیانت تو را به دره خواهد افکند.

دعوت به درنگ
ادیسون با ساختن افسانه نابغه تنها و مدیریت رقابت از طریق ترفندهای شهرت مثبت و منفی، در واقع اصول اولیه‌ای را برای سرمایه‌داری رقابتی مدرن بنا کرد که همان کنترل روایت و توجیه ابزار به خاطر هدف است. اما رهایی از این استبداد شایستگی و چرخه بی‌پایان خود-استثمار ممکن است؟ بیونگ‌چول هان پیشنهاد می‌کند که ما باید در برابر نیاز به تحرک مداوم و محاسبه صرف، مقاومت کنیم. تنها با دعوت به درنگ و تامل می‌توانیم فرصتی برای بازبینی ایجاد کنیم تا ببینیم چه چیزی واقعا برای ما ارزشمند است. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.