آگاه: دنیای پساحقیقت، جایی است که در آن دروغ با اعتمادبهنفس گفته میشود و صداقت باید خود را توجیه کند. اما با همه پیشروی تکنولوژیِ جعل و بازی با ادراک، یک چیز هنوز فرونریخته است. آن هم حقیقتی است که مردم آن را نه در کتابها که در جان خود زیستهاند. حقیقت انقلاب اسلامی، در این میان یک استثنا است. چرا که بر خلاف پساحقیقت با «زبان زخم» و «منطق حضور» سخن میگوید و دقیقا به همین دلیل در برابر طوفانهای جعل و تردید ایستاده است.
پساحقیقت و کجتابی آینهها
پساحقیقت زمانی سر برآورد که بشر خسته از منازعات سخت واقعیت، تصمیم گرفت در پناه روایات نرم و احساسمحور، به واقعیتهایی که راحتترند پناه ببرد. دیگر مهم نبود که چه کسی راست میگوید، بلکه این مهم بود که چه کسی «حس بهتری» ایجاد میکند. رسانهها به جای بازتاب جهان، شروع کردند به ساختن جهانی موازی؛ با قطبنماهایی مختلشده و تصویرهایی که همیشه فقط نیمی از واقعیت را نشان میدادند. در چنین جهانی، حتی یک انقلاب با میلیونها شاهد میتواند به «افسانهای تحریفشده» تقلیل یابد، اگر حافظه عمومی به خواب رود.
اما انقلاب اسلامی ایران از جنس تجربهای است که نه فقط روایت شده، بلکه زیسته شده است. میلیونها نفر در خیابانهای تهران و قم و تبریز نه با نظریهها که با جانشان خواستهاند که واقعیت را تغییر دهند. آنها با خطر، زندان، شکنجه و فقر مواجه شدند، نه با توهم و تظاهر. برای همین، حقیقت انقلاب در ذهن ایرانیان، چیزی شبیه «واقعهای مقدس» است؛ نه در معنای دینی صرف، بلکه در معنای زیسته و وجودی آن و این نوع از حقیقت، برخلاف واقعیتهای ساختهشده در اتاقهای فکر رسانهای قابلجعل نیست. در این سالها، تلاش برای پوشاندن حقیقت انقلاب با تکنیکهای پساحقیقت شدت گرفته است. از تحقیر نسل انقلاب تا تردیدافکنی در دستاوردها، از تکرار روایتهای سیاه تا سکوت عمدی در برابر صحنههای روشن؛ اما این تاکتیکها، هر بار در نقطهای شکستخوردهاند: وقتی نسل جوان با دیدن یک مستند یا شنیدن خاطرهای واقعی، متوجه شده که چیزی در روایت رسمی رسانههای دشمن نمیخواند. این لحظات، لحظات گسست پساحقیقتاند. جایی که حافظه زنده، نفس تازه میکند و روایت جعلی، بیهوا میماند. پساحقیقت بر بستر بیسوادی تاریخی، حافظهزدایی و انفعال اجتماعی میبالد. اما ایران کشوری است با سنت شفاهی قوی، تاریخ زنده و نسلهایی که هنوز در میان خانوادهها، قصههای انقلاب را میشنوند. این اتصال بین نسلها، عامل شکست پساحقیقت است. انقلاب با تمام خطاها و کاستیهایش، واقعیتی تمامقد است که میلیونها نفر آن را لمس کردهاند. جعل این واقعیت، مثل ادای درد در برابر کسی است که واقعا دردکشیده: ناکام و بیاثر. البته برای تقویت حقیقت در عصر پساحقیقت، نباید صرفا بر اسناد تاریخی تکیه کرد، بلکه باید بر حافظه فعال و روایتهای فردی تمرکز نمود. آنچه نسل امروز را از فریب نجات میدهد، نه فقط آمار و تحلیل بلکه «انسانهای واقعی» هستند که تجربه کردهاند و روایت میکنند. حقیقت انقلاب باید از زبان مردم شنیده شود، نه صرفا سیاستمداران. هر پدر، مادر، معلم و جانباز، یک رسانه زنده است؛ اگر دیده و شنیده شود.
نهایتا در جهانی که دروغها بلندتر حرف میزنند و حقیقت باید خود را اثبات کند، انقلاب اسلامی ایران بهعنوان یک حقیقت زنده، زبانی متفاوت دارد. نه از جنس پروپاگاندا، نه از جنس احساسات پوچ، بلکه از سنخ تجربه، خطر، خون و امید. پساحقیقت ممکن است حافظهها را موقتا غبارآلود کند، اما حقیقتی که از دلزندگی برخاسته، همیشه راهی برای آشکارشدن پیدا میکند و شاید بزرگترین وظیفه امروز ما، نه فقط دفاع از انقلاب، بلکه دفاع از حقیقت امکانپذیری انقلاب در جهانی باشد که وانمود میکند دیگر هیچچیز ممکن نیست.