۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۰:۰۶

زهرا بذرافکن - خبرنگار گروه فرهنگ: به مناسبت چهلمین روز شهادت شهدای جنگ تحمیلی ۱۲روزه، دیوارنگاره‌های پایتخت، یعنی میدان انقلاب و تالار اندیشه میزبان تصاویری با موضوع کودکان شهید این جنگ شدند. دیوارنگاره میدان انقلاب را محمدرضا دوست‌محمدی طراحی کرده بود که نمایشگر عکس‌ها و البته رویاهای کودکانی بود که قربانی تروریسم جهانی و قساوتی بی‌مانند شدند. شعار این دیوارنگاره این بود: «ایران رویاهایتان را می‌سازیم».

آگاه: غبار جنگ که فرو می‌نشیند، آثاری می‌ماند که پایدارتر از صدای انفجارهاست؛ سکوت جای خالی کودکانی است که رویاهایشان در نیمه‌شب‌های هراس و آتش، برای همیشه ناتمام ماند. جنگ اخیر، زخمی عمیق بر پیکر ایران نشاند و قلب تپنده این سرزمین، یعنی کودکانش را بیش از همه آزرد. بسیاری از فرشتگان کوچک این سرزمین، در آغوش عروسک‌ها و کتاب‌های داستانشان به شهادت رسیدند و آنها که مانده‌اند، با چشمانی نگران و سوال‌هایی بی‌پاسخ، به آینده‌ای نامعلوم و خالی از جای دوستانشان می‌نگرند.
اما این فرصت، مرثیه‌ای برای ویرانی نیست؛ پیمان‌نامه‌ای برای ساختن است. پیمانی برای آن که از دل همین آوار، بذرهای امید را بکاریم و اجازه دهیم رویاهای کودکان بازمانده، جوانه بزند، قد بکشد و به آسمان برسد. وظیفه ما نه فراموشی گذشته، که ساختن آینده‌ای است که شایسته یاد و خاطره عزیزان از دست رفته‌مان باشد. پیروزی واقعی بر جنگ نه در میدان نبرد، که در پرورش نسلی است که با وجود تجربه تلخ ویرانی، صلح، امید و انسانیت را در قلب خود زنده نگه دارد.

زخم‌های نامرئی و درک دنیای کودک پس از جنگ


اولین قدم برای یاری کودکان، درک عمق آسیبی است که دیده‌اند. جنگ تنها خانه‌ها را ویران نمی‌کند؛ بلکه شالوده امنیت روانی کودک را در هم می‌شکند. دنیای یک کودک بر ستون‌های استوار امنیت و پیش‌بینی‌پذیری بنا شده است و جنگ این دو ستون را با بی‌رحمی فرو می‌ریزد. این تجربه، زخم‌های روحی عمیق و نامرئی بر جای می‌گذارد که بسیار دیرپاتر از زخم‌های جسمی است. این ضربه روحی می‌تواند جهان‌بینی کودک را دگرگون کند و بذر ترس و بی‌اعتمادی را در وجودش بکارد، مگر آنکه با عشق و آگاهی مرهم گذاشته شود. به رسمیت شناختن این رنج درونی، سرآغاز هر گونه تلاش برای التیام است.

تاریخچه‌ای از امید
برای یافتن امید در این مسیر دشوار، نیازی نیست به دوردست‌ها بنگریم. کافی است به تاریخ معاصر خودمان، به نسل بالنده‌ای که امروز سکان‌دار علم و صنعت و هنر این کشور است، نگاه کنیم. بسیاری از پزشکان، مهندسان، اساتید و نخبگانی که امروز ستون‌های ایران را تشکیل می‌دهند، همان کودکان و نوجوانانی هستند که بهترین سال‌های عمرشان را با صدای آژیر قرمز، خاموشی‌های شبانه و اخبار جنگ تحمیلی ایران و عراق گذراندند.
آنها نسلی بودند که در پناهگاه‌ها مشق نوشتند، با صدای انفجار از خواب پریدند و مفهوم «شهادت» را نه در کتاب‌ها، که در قاب عکس همکلاسی غایبشان درک کردند. با این همه آنها دست از رویا نکشیدند. در قلب همان تاریکی‌ها، امید به ساختن فردایی روشن، قدرتمندترین انگیزه بود. آنها آموختند که در سخت‌ترین شرایط می‌توان بالید و از دل تهدید، فرصت ساخت. همان کودکانی که دیروز در دفتر نقاشی خود تانک و هواپیما می‌کشیدند، امروز پیشرفته‌ترین فناوری‌ها را طراحی می‌کنند و همان نوجوانانی که با شمع و فانوس درس می‌خواندند، امروز در بزرگ‌ترین مراکز علمی جهان می‌درخشند.
این نسل، گواه زنده‌ای است بر این حقیقت که روح انسان، به ویژه روح کودک ایرانی از فولاد آبدیده است. تجربه آنها به ما می‌آموزد که جنگ می‌تواند خانه‌ها را ویران کند، اما قادر به تخریب اراده یک ملت برای ساختن نیست. امروز این وظیفه ماست که این باور را به نسل جدید منتقل کنیم؛ نسلی که گرچه زخمی است اما وارث همان روح بزرگ و تسلیم‌ناپذیر است.

آغوش خانواده، کارگاه بازسازی امنیت
در دنیای درهم‌شکسته پس از جنگ، اولین و آخرین پناهگاه کودک، کانون گرم خانواده است. اینجا دیگر جای پند و اندرزهای مشاوره‌ای نیست؛ اینجا عرصه تجلی خالصانه‌ترین عشق‌هاست. وقتی جهان بیرون ناامن می‌شود، چشم‌های کودکان به دنبال یک جفت چشم آشنا می‌گردد تا در آن ثبات و آرامش را پیدا کند. آغوش پدر و مادر، همان سنگر امنی است که هیچ موشکی قادر به تخریب آن نیست.
بازگرداندن ریتم آرام زندگی، خود یک معجزه است. صدای قصه‌ای که پیش از خواب خوانده می‌شود، عطر غذایی که سر یک ساعت مشخص در خانه می‌پیچد و گرمای دستی که برای کشیدن یک نقاشی در کنار دست کودک قرار می‌گیرد، همگی پیام‌آوران بازگشت زندگی به روال عادی خود هستند. این آیین‌های ساده و روزمره، به روح مضطرب کودک نظم می‌بخشند و به او اطمینان می‌دهند که با وجود تمام آشوب‌ها، هنوز یک نقطه امن و قابل پیش‌بینی در جهان وجود دارد.
کلمات والدین در این دوران، قدرتی جادویی دارند. نه کلماتی که انکار می‌کنند یا کوچک می‌شمارند، بلکه کلماتی که احساسات کودک را به رسمیت می‌شناسند و به آن مشروعیت می‌بخشند. یک «می‌فهمم که ترسیده‌ای» ساده، می‌تواند پلی از همدلی بسازد که کودک از طریق آن، از جزیره تنهایی و ترس خود به ساحل امن درک شدن پا بگذارد. در این میان، بازی و هنر به مقدس‌ترین زبان برای گفت‌وگو تبدیل می‌شوند. خمیربازی که خشم کودک را در خود فشرده می‌کند یا رنگ‌هایی که بر بوم پاشیده می‌شوند تا هراس‌های ناگفته را فریاد بزنند، همگی بخشی از فرآیند پیچیده و شگفت‌انگیز خوددرمانی هستند که در پناه حمایت عاطفی خانواده، به وقوع می‌پیوندد.

مسئولیت اجتماعی ما
التیام زخم‌های یک نسل، تنها وظیفه خانواده نیست؛ این یک مسئولیت بزرگ اجتماعی است. هر یک از ما از نهادهای دولتی گرفته تا تک‌تک شهروندان، در این سرزمین بزرگ که قرار است رویاهای کودکان ایران را پرورش دهد، نقشی بر عهده داریم.
مدارس باید به پناهگاه‌هایی امن تبدیل شوند. معلمان باید آموزش ببینند تا علائم استرس پس از سانحه را در دانش‌آموزان تشخیص دهند و با آنها همدلی کنند. باید فضای کلاس‌های درس را از رقابت‌های استرس‌زا به سمت همکاری و حمایت متقابل سوق داد. گنجاندن برنامه‌های هنردرمانی، قصه‌درمانی و ورزش‌های گروهی در برنامه درسی، می‌تواند به تخلیه هیجانی و تقویت روحیه جمعی دانش‌آموزان کمک شایانی کند. از سوی دیگر، متخصصان سلامت روان به مثابه مرهم‌گذاران زخم‌های نامرئی‌اند. جامعه باید دسترسی آسان و رایگان یا کم‌هزینه به روان‌شناسان و مشاوران کودک را فراهم کند. باید انگ و ترس از مراجعه به روان‌شناس را از بین برد و آن را به عنوان یک نیاز اساسی برای سلامت جامعه، مانند سلامت جسم، به رسمیت شناخت.
علاوه بر این، هنرمندان، نویسندگان و قصه‌گویان به عنوان خالقان امید نقش مهمی در این مسئولیت اجتماعی بزرگ ایفا می‌کنند. نقش هنرمندان و نویسندگان در این برهه حیاتی است. ما به داستان‌ها، شعرها، انیمیشن‌ها و فیلم‌هایی نیاز داریم که به جای تمرکز بر خود ویرانی، بر قدرت بازسازی، تاب‌آوری، دوستی و امید تاکید کنند. قهرمانان جدید قصه‌های ما باید کودکانی باشند که با کمک یکدیگر، محله‌شان را از نو می‌سازند، در خرابه‌ها گل می‌کارند و بادبادک رویاهایشان را به آسمان می‌فرستند. همچنین برگزاری یادبودهای زنده و آینده‌نگر نیز می‌تواند راه‌گشا باشد. یاد کودکانی که از دست داده‌ایم را گرامی می‌داریم، اما نه با اندوهی فلج‌کننده، بلکه با تعهدی سازنده. بهترین یادبود برای یک کودک شهید، ساختن یک کتابخانه، یک پارک بازی یا یک مرکز فرهنگی به نام اوست. این کار، غم را به یک میراث زنده و پویا تبدیل می‌کند؛ میراثی که به کودکان بازمانده این پیام را می‌دهد که زندگی و امید، حتی پس از بزرگ‌ترین تراژدی‌ها ادامه دارد.

فردایی که می‌سازیم


جنگ، با آخرین موشک به پایان نمی‌رسد. جنگ واقعی، پس از آن آغاز می‌شود؛ نبرد میان ناامیدی و امید، میان ویرانی و سازندگی. امروز، فردای کودکان ایران در دستان ماست. باید با الهام از نسل مقاومی که از دل جنگ هشت‌ساله برخاست، دست در دست هم از خاکستر این روزهای تلخ، ققنوس امید را به پرواز درآوریم. باید باغبانانی باشیم که با عشق و آگاهی، از جوانه‌های شکننده رویاهای کودکان‌مان مراقبت می‌کنیم تا فردا، ایرانی داشته باشیم که سایه‌سار درختان تنومند آرزوهایشان، پناهگاه امن همه ما باشد. این بزرگ‌ترین پیروزی ما و مقدس‌ترین وظیفه ماست.