۴ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۲

چند روز پیش، همزمان با آخرین روز ماه صفر و سالروز شهادت امام رضا (ع) مراسم عزاداری شهادت امام رضا (ع) با حضور هزاران نفر از قشرهای مختلف مردم در حسینیه امام خمینی (ره) برگزار شد. یکی از حاضرین در این مراسم در گزارشی که به صورت اختصاصی برای «آگاه» نوشته است، حال‌وهوای حاضر در آنجا را روایت کرده است.

آگاه: حامد ادهم: روز آخر ماه صفر بود و سالروز شهادت امام رضا علیه‌السلام. شبش تا دیروقت هیئت بودم و دیر و خسته خوابیدم اما از اذان صبح، از شوق حضور در مجلس عزاداری بیت، بیدار ماندم تا سروقت به قرارمان برسم. قرارمان نزدیک حسینیه امام خمینی (ره) است با چند نفر از دوستان تا با هم به داخل برویم. از همان ابتدا رضا با من همراه می‌شود؛ دوستی که همیشه در فضای مجازی با او در ارتباط بوده‌ام؛ نامش را به فال نیک می‌گیرم و همراه می‌شویم.
از نخستین کسانی هستیم که حدود ساعت ۸ صبح، وارد حسینیه می‌شویم؛ قبل از ما دو سه خانواده از شهدای جنگ ۱۲روزه تحمیلی رژیم صهیونی علیه ایران که عمدتاً از شهرستان‌ها آمده بودند رسیده‌اند و دو نفرشان که پدر شهیدند، ویلچری‌اند. یواشکی به چهره‌های‌شان زل می‌زنم تا کمی از حال‌وهوای‌شان را کشف کنم اما کار سختی است؛ غمی پنهان در مردمک چشم‌های‌شان دودو می‌زند اما از این‌که به مجلس روضه بیت دعوت شده‌اند هم شادمانند و غم و شادی در چهره‌های آفتاب‌سوخته و چروک‌های پیشانی‌شان، در هم تنیده شده.
قفل درهای حسینیه که گشوده می‌شود بسم‌الله‌گویان داخل می‌شویم. این‌که در روز شهادت شاه خراسان به بیت سید خراسانی دعوت شده‌ام، حال خاصی در اندرونی دلم پدید آورده؛  از همان کفشداری حسینیه، حس حرم گرفته‌ام و انگار منتظر شنیدن نوای صلوات خاصه امام رضا علیه‌السلام هستم. سیاهی‌ها و کتیبه‌های حسینیه، دو ماه است که بر این دیوارها جا خوش کرده‌اند و فردا با حلول ماه ربیع‌الاول جمع‌آوری می‌شوند و می‌روند تا مجلس روضه بعدی. اولین چیزی که چشمم را می‌گیرد تابلویی با پس‌زمینه یشمی است که عبارت «السلام علیک یا علی بن موسی‌الرضا» بر آن حک شده است درست بر دیوار سمت راست حسینیه و همان‌جایی که آقا همیشه هنگام شنیدن روضه‌ها می‌نشینند اما خبری از صندلی ایشان نیست. همان اول کاری، دلم می‌گیرد از این‌که نکند امروز نیایند. به این می‌اندیشم که آتش جنگ، با حلول ماه محرم‌الحرام، فروکش کرد و دو ماه را در آرامش، به عزاداری‌هایمان رسیدیم اما نگران نقض آتش‌بس از سوی دشمن پس از ماه صفرم که باز باعث دوری ما از هیئات شود.
این مجلس خاص، در سال‌های فراگیری کرونا، بدون حضور عزاداران و غریبانه برگزار شده بود و همین مسئله، این امید را در دلم روشن می‌کرد که باتوجه‌به ارادت خاص آقا به ولی‌نعمت شیعیان و ایرانیان، امروز به مجلس عزای حضرتش تشریف بیاورند اما هنوز هیچ‌کس چیزی نمی‌داند.
منبری که گذاشته‌اند نشان می‌دهد قاعدتاً مراسم، سخنران هم دارد. در همین فکر بودم که بی‌هوا، کودک یکی از خانواده‌های شهدا، از سمت خانم‌ها به سمت منبر می‌دود و تا پله آخر بالا می‌رود و یکی از خادمان حسینیه، با خنده می‌رود و او را پایین آورد. در حال تماشای این صحنه‌ام که بر دیوار جایگاه روبرو، کتیبه‌ای مشکی‌رنگ با خط خوش، نگاهم را می‌رباید و افکار پریشانم را پر می‌دهد؛ کتیبه‌ای که حاوی صلوات امام رضا علیه‌السلام است. سر می‌چرخانم و کتیبه‌ای را می‌بینم که روی جایگاه طبقه دوم بانوان نصب است و بر آن نوشته شده: «السلام علیک یا امین‌الله فی‌أرضه و حجته علی عباده» و دلم یک‌راست پر می‌کشد به رواق دارالحفاظ حرمش؛ آنجا که ایستاده، مقابل ضریحش زیارت امین‌الله را می‌خوانیم و دلم لک می‌زند برای خواندن این زیارت.
مهمانان آرام‌آرام سرمی‌رسند. اغلب خانواده‌های شهدایی هستند که با عکس و پوستر عزیزانشان وارد حسینیه می‌شوند. اسامی شهدا را می‌خوانم و به چهره‌های زیبای‌شان خیره می‌شوم و نگاهم سُر می‌خورد به چهره کسی که عکس را در دست گرفته. بعضی‌ها پدران و مادران شهیدانند و بعضی برادر و فرزند؛ اغلب چفیه‌بردوش به نشان آمادگی برای ادامه راه شهدای‌شان.
ناگهان صدای گریه مردی که پشت سرم نشسته، سرم را به‌سویش برمی‌گرداند. مردی شصت و اندی‌ساله. می‌پرسم:  «پدر شهید هستید؟» می‌گوید: «بله؛ شهید جواد پوررجبی از استان البرز» خودش ادامه می‌دهد: «جواد، قلب ما بود. دنیا بود؛ نه برای من؛ برای همه. اشک چشمم خشک شده... قلبم رفته...» آهی می‌کشد و می‌گوید: «شب بود. ساعت ۱۱ شب، خسته از سر کار برگشت و دو فرزندش مشغول بازی با او شدند. شامش را خورد اما با تماسی دوباره احضار شد و رفت که رفت...» به او می‌گویم: «از این‌که پشت به چنین کوهی نشسته‌ام، معذبم.»
پیر و جوان، شهروند و مسئول، یکایک می‌رسند و در جایی می‌نشینند. خبرنگاران و عکاسان و تصویربرداران هم مشغول کارند و حاضران تا دوربین آن‌ها را می‌بینند با دستانشان به نشان پویش بالستیک، روی هوا قوس موشکی رسم می‌کنند و می‌خندند. تعدادی از علما و ائمه جمعه که وارد می‌شوند به سمت تشکچه‌هایی هدایت می‌شوند که کنار جایگاه آقاست. چند فرمانده نظامی هم جلوتر از من می‌نشینند؛ رضا می‌گوید: «به نظرم فرماندهان نیروهای استان‌های مرزی هستند که در طول زیارت اربعین، مشغول خدمت بوده‌اند و به پاس زحماتشان امروز به حسینیه دعوت شده‌اند.»
خادمانی از آستان قدس رضوی هم آمده‌اند با پرچم حرم در جعبه‌ای زیبا. درِ جعبه را که می‌گشایند عطر حرم، به مشام خاطراتم می‌وزد. مردم تک‌تک برای تبرک می‌روند و دستی به پرچم و سپس به سر و روی‌شان می‌کشند و بعضاً عاشقانه می‌گریند.
ساعت ۹:۴۲ صندلی مخصوص آقا را می‌آورند و در جای خودش قرار می‌دهند. امید و شادی، رگ‌هایم را داغ می‌کنند و تپش قلبم بالا می‌رود. بعد از حضور حضرت آقا در عزاداری عاشورا، حضور شجاعانه و مجددشان در مجلس عزاداری پایان ماه صفر، می‌تواند تحدی تازه‌ای در مقابل دشمنان عنودمان باشد.
به ساعت ۱۰ صبح نزدیک می‌شویم. قاری رأس ساعت ۱۰ وارد می‌شود و شروع به تلاوت آیه نور می‌کند: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ...» به این‌جای آیه که می‌رسد، ناگهان جلو ورودی مقابل حسینیه شلوغ می‌شود و تمام حسینیه، ناخودآگاه به‌احترام از جا برمی‌خیزد و حضرت آقا وارد می‌شوند. قلب‌هاست که به تپش می‌افتد و اشک‌های داغ شوق است که بر گونه‌ها می‌سُرد و پایین می‌ریزد. مردم، حرمت تلاوت قرآن را نگه می‌دارند و با این‌که لبریز از شور و شعفند، شعار سرنمی‌دهند و به صلواتی اکتفا می‌کنند اما من زیر لب زمزمه می‌کنم: «طَلَعَ البَدرُ عَلَینَا مِن ثَنِیّاتِ‌الوِدَاعِ». آقا با هیبتی غرق در نور، برای حضار دستی تکان می‌دهند و قاری ادامه می‌دهد: «نُورٌ عَلَی نُور...» و وقتی در جایگاه خود می‌نشینند، می‌خواند: «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ...»
چشم از چهره‌شان برنمی‌دارم. سعی می‌کنم پلک نزنم اما پرده اشکی که چشم‌هایم را فراگرفته، دیدم را تار کرده است. آقا محو تلاوت قرآن‌اند و من گوشم به آیات قرآن و محو تماشای او. تلاوت قرآن که تمام می‌شود آقا حمید دادوندی، از ذاکران بااخلاص اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌آید و بر پله دوم منبر می‌نشیند. چند روز قبل، در هیئتی، از نوای گرمش بهره برده بودم. نگاهش بین جمعیت به من می‌افتد و سر و دستی تکان می‌دهد و لبخندی می‌زند و عرض ادب می‌کنم. بلافاصله شروع می‌کند به خواندن زیارت امین‌الله! کاش چیز دیگری ازخداخواسته بودم!
نگاه از چهره آقا برنمی‌دارم. در تمام مدتی که حمیدآقا، امین‌الله می‌خواند آقا می‌گریند و گویا حال منقلب ایشان، به قلب حضار هم سرایت می‌کند. ذاکر که به جملات پایانی زیارت می‌رسد گریه آقا شدت می‌گیرد و دست به دعا برمی‌دارند. هی اشک می‌ریزند و دست‌به‌جیب می‌برند و دستمالی درمی‌آورند و عینک برمی‌دارند و اشک‌هایشان را پاک می‌کنند. سید مجید بنی‌فاطمه، مداح دوست‌داشتنی از راه می‌رسد و نزدیک منبر به انتظار نوبتش می‌نشیند. مدتی بود از نزدیک ندیده بودمش. ریش‌هایش دارد سفید می‌شود. با دیدنش به خاطرات در اوایل دهه ۸۰ پرتاب می‌شوم آنجا که مجری برنامه‌ای بودم که مداحش، سیدمجید بود و وقتی عجله او برای رفتن را دیدم پشت میکروفون گفتم: «آقا سید! منبر بعدی کجاست که این‌قدر مشتاقید و عجله دارید؟» گفت: «باید به مجلس بله‌برونم برسم! بله‌برون، بدون حضور داماد نمی‌شود!» حمید آقا که زیارت‌خوانی را تمام می‌کند از منبر پایین می‌آید و از دور، دست بر سینه به آقا احترام می‌گذارد و می‌نشیند. بنی فاطمه شروع که می‌کند، صلوات خاصه را کوتاه می‌گوید و انگار، این بار هم عجله دارد. گویا به او گفته‌اند که برنامه، کمی تغییر کرده و باید روضه‌اش را خلاصه‌تر کند. با مثنوی زیبایی که تا کنون نشنیده‌ام روضه را آغاز می‌کند. باز هم آقا، از اول تا آخر شعر می‌گریند و سیدمجید می‌خواند:
جنت آیینه‌دار مرقد تو
حاجت آفتاب، گنبد تو
آسمانت به رنگ فیروزه
خاک پای تو سنگ فیروزه
بی‌قرار تو جاده‌ها، پل‌ها
مشهدت، قبله توسل‌ها
در رواق تو با طمأنینه
صلح شد بین سنگ و آیینه
سوی صحن تو رفت‌وآمد ماست
مهربانیّ تو زبانزد ماست
کیست غیر از تو محرم رازم؟
در حریمت بلندپروازم
آستانت پناه مردم شد
خاک ما آسمان هشتم شد
و در ادامه غزلی تازه می‌خواند و من فکر می‌کنم چه خوب می‌شد که مداحان ایرانی هم مانند رادودهای عرب، نام شاعر را در مداحی‌های‌شان می‌آوردند و این سنت حسنه را در ایران هم رواج می‌دادند. سید می‌خواند:
بر سرم، منت امام رضا
ما همه رعیت و امام، رضا
از شراب طهور، شیرین‌تر
چایی و شربت امام رضا
کاش می‌شد رها شوم چو نسیم
برسم خدمت امام رضا...
ما همه ملت امام حسین
ما همه ملت امام رضا
ضامن آبروی کشور ما
چیست جز رأفت امام رضا؟
غرب تا شرق مرز ایران است
غرقه در نعمت امام رضا
از شمال آمده‌ست تا به جنوب
سایه رحمت امام رضا
از خزر تا خلیج‌فارس، یکی است
در کف قدرت امام رضا
مرز ما در پناه سلطان است
دین و دانش دو رکن ایمان است
میهن ما سروش هم‌عهدی است
در تکاپوی حضرت مهدی است
از تصور فراتر است اینجا
خاک الله‌اکبر است اینجا
چشم دنیا چو ما صبور ندید
مردمی این‌چنین غیور ندید
حرف امروز، حرف دیروز است
ملت یا حسین، پیروز است
قامتی سبز و راستین داریم
ما به قول خدا یقین داریم
ای که در فکر خاک ایرانی!
ما بمانیم و تو نمی‌مانی
آری از خشم ما لبالب باش
نام ما می‌بری مؤدب باش
روضه‌خوان می‌خواند:
جگری را به زهر سوزاندند
که جگرگوشه پیمبر بود
پسرش آمده‌است و باز دلش
بی‌قرار علی اکبر بود
و آقا باز هم شدیدتر اشک می‌ریزند.
در ادامه می‌گوید: «خیلی‌های‌تان به زیارت اربعین رفتید... ان‌شاءالله زیارت مشهد روزی‌تان شود.» نگاهی به چهره آقا می‌اندازم و زیر لب می‌گویم: «اربعین در عتبات و زیر قبه سیدالشهداء علیه‌السلام، دعاگو و نائب‌الزیاره شما بودم آقاجان...»
همین‌طور که بنی‌فاطمه که می‌خواند، خادمان حسینیه سکوی استقرار آقا را برای سخنرانی در کنار منبر آماده کردند. معلوم می‌شود قرار است خود ایشان، سخنران مراسم عزاداری باشند و منبری دیگری نداریم. بلافاصله تا روضه تمام می‌شود، آقا از جا برمی‌خیزند و به سمت جایگاهی که برایشان آماده شده می‌روند و می‌نشینند.
بعد از سلام و صلوات، می‌گویند: «تسلیت عرض می‌کنم شهادت ولی‌نعمت همه عالم وجود، به‌خصوص ما ایرانی‌ها، امام رئوف، علیّ‌بن‌موسی الرضا علیه‌الصلاة و السلام را. این جلسه هم لطف آن بزرگوار بود که توفیق داد بتوانیم این جلسه را، این دیدار را، این محفل گرم و پُرشور را تشکیل بدهیم.» معلوم می‌شود آقا با توسل به خود امام رضا علیه‌السلام، این مجلس را گرفته‌اند.
حاضران که تا یک دقیقه قبل، با شور و حرارت خاصی مشغول سینه‌زنی بودند، اکنون آرام نشسته‌اند و گوش به آوای رهبری سپرده‌اند که شنیدن صدایشان، این روزها و پس از شرایط ویژه پساجنگ، آرزوی خیلی‌هاست.
آقا به دو مورد از آثار امام رضا علیه‌السلام به‌خصوص در سفرشان به ایران اشاره می‌کنند و در تشریح مورد دوم می‌گویند: «وقتی که مسئله کربلا مطرح شد، حادثه شهادت حسین‌بن‌علی سلام‌الله علیهما مطرح شد، به‌طور طبیعی این سوال پیش می‌آید که چرا این بزرگوار به شهادت رسید؟ این سوال، کلید بسیاری از معارف اجتماعی اسلام است: «چرا به شهادت رسید؟» این چه حادثه‌ای بود که موجب شد حدود ۵۰ سال بعد از رحلت پیغمبر یک چنین مصیبت بزرگی ایجاد بشود و شهادت فرزند پیغمبر به وقوع بپیوندد؛ حادثه چه بوده؟ این سوال، یک سوال اساسی است. می‌تواند [نسبت] دل‌ها را با حوادث طول تاریخ بشر و وظایف مسلمان‌ها آشکار کند.» گوش‌ها تیزتر می‌شود که ببینند منظور آقا چیست و به چه چیزی می‌خواهند اشاره کنند. «امام حسین (ع) با ظلم مبارزه می‌کرد، امام حسین (ع) بی‌عدالتی را برنمی‌تابید، امام حسین (ع) غلبه فساق و فجار بر جامعهی اسلامی را قبول نمی‌کرد، زیر بار نمی‌رفت؛ این‌ها مسائل بسیار مهمی است.»
آقا پس از تبیین این موضوع، به سراغ مسائل روز می‌روند و به همین سیاق، سوالی را مشابه سوالاتی که در مورد قیام سیدالشهداء علیه‌السلام مطرح کردند پیش می‌کشند: «یک سوالی در اینجا مطرح است که دشمنی آمریکا با ایران به خاطر چیست؟ این سوال، سوال آسانی به نظر می‌رسد لکن سوال پیچیده‌ای است؛ جواب این سوال، جواب مهمی است، جواب پیچیده‌ای است...  این آقایی که امروز سر کار است در آمریکا، مسئله را لو داد، آن هدف حقیقی را روشن کرد؛ گفت مقابله ما با ایران، با ملت ایران برای این است که ایران گوش‌به‌فرمان آمریکا باشد! ...یک دولتی، یک قدرتی پیدا شده در دنیا که نسبت به ایران، ایرانِ با این تاریخ، ایرانِ با این عزت، ایرانِ با این ملت، این توقع را دارد که این کشور، این تاریخ، این ملت بزرگ با همه افتخاراتش، گوش‌به‌فرمان او باشد! علت [دشمنی] این است؛ دشمنی‌ها به خاطر این است.»
کمی سر می‌چرخانم و به قیافه حاضران نگاه می‌کنم؛ آقا که این جملات را بیان می‌کنند احساس غرور و عزت را می‌توان در چهره مخاطبانشان دید.
آقا سپس به توطئه‌های دشمنان برای براندازی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با یک حکومت تحمیلی اشاره می‌کنند و با اشاره به برخی اقدامات عوامل دشمن یا افراد اهل غفلت در داخل، درباره برهم‌زدن وحدت مردم، به هر دو سر افراطی طیف‌های سیاسی هشدار می‌دهند.
پایان‌بندی سخنرانی آقا، امیدبخش و شورانگیز است. گویی در قالب دعا، مژده تحول قریب‌الوقوع بزرگی را می‌دهند: «ما البته برای هر کاری که برای جمهوری اسلامی ممکن باشد، هر کاری که امکان داشته باشد، آمادگی کامل داریم و امیدواریم ان‌شاءالله خدای متعال به حرکت ملت ایران و حرکت حق‌خواهان عالم برکت بدهد و ریشه این سرطان عمیق مُهلک را از این مهلکه بکند و ان‌شاءالله ملت‌های مسلمان را بیدار کند و با یکدیگر متحد کند.» با اتمام سخنرانی، جمعیت از جای خود کنده می‌شود و یک‌صدا شعار می‌دهد: «اباالفضل علمدار! خامنه‌ای نگه دار!»
سیل جمعیت عزادار، غم‌آلود از روضه‌های سوزناک شهادت امام رضا علیه‌السلام و شاد از دیدار مقتدای‌شان، از حسینیه بیرون می‌آیند. خادمان آستان قدس رضوی، نبات‌های متبرک بین مردم توزیع می‌کنند و صدای سیدمجید دوباره در گوش جانم طنین می‌اندازد:
ضامن آبروی کشور ما
چیست جز رافت امام رضا؟
غرب تا شرق مرز ایران است
غرقه در نعمت امام رضا