آگاه: شهید سجاد زبرجدی سهراب اهل تهران و محله خانیآبادنو بود. از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایستهای برای رزمندگان دفاع مقدس شدهاند. از جنس همان سربازان امام زمان(عج) که با شنیدن صوت «هل من معین» امام زمانشان خود را به قافله زینبیون میرسانند. داستان زندگی او حالا در قالب روایتی مستند و خواندنی با نام «حواسم هست» در ۲۷۲صفحه به قلم و تحقیق شیرین زارعپور و به همت نشر «روایت فتح» منتشر شده است. در بخشی از این کتاب میخوانید: «موقع گشتهای عملیات به بچهها خیلی تذکر میداد که خوب برخورد کنید. میگفت گشت رفتن باید هدف داشته باشد، همینطوری نمیشود. هرکس مردم را عاصی کرده باید با او برخورد کنیم. اصلا اجازه نمیداد بیگدار به آب بزنند. یا توهینی به کسی بشود. میگفت: «تو ایست بازرسی به مردم خداقوت بگین، بعد با احترام بخواین از ماشین پیاده بشن و در صندوق عقب رو باز کنن...» با این حال محلهشان زورگیر و لاتهای پرآوازه کم نداشت و حفظ امنیت کوچه و خیابان در ساعتهایی از شب کار سختی بود.»
مسیرش را در مسجد پیدا کرد
خواهر شهید درباره ارتباط سجاد زبرجدی با مسجد میگوید: «سال۷۳ وقتی سجاد سه ساله بود، پدرم فوت کرد، مادرم با مشکلات زیادی ما را بزرگ کرد، سجاد برادر کوچکترم بود و به جز او یک برادر بزرگتر هم دارم.
سجاد اخلاق خاصی داشت، هیچوقت از کار کردن فراری نبود، همه شغلها را هم در نوجوانی و کودکی تجربه کرد. یادم است سن خیلی کمی داشت اما میرفت داخل پارک بلال کباب میکرد و میفروخت. یک مدتی شاگرد تعمیرگاه بود، یک مدتی پیک موتوری بود، یعنی هم درسش را میخواند هم مسجدش را میرفت و هم کمکخرج خانه بود، فکر میکنم از ۱۱سالگی یعنی از وقتی کلاس چهارم یا پنجم بود پایش به مسجد باز شد، یعنی در روز عید غدیر و به خاطر جشن عید سر از مسجد درآورد و با مسجد آشنا شد، بعد از آن عضو پایگاه بسیج مسجد شد و دوست مسجدی پیدا کرد و در همین مسیر هم ماند. با اینکه درسش خیلی خوب بود اما میگفت که من دوست دارم جذب نظام بشوم به خاطر همین بعد از اینکه سربازیاش در سپاه تمام شد، همه جا آزمون داد و در یگان ویژه صابرین پذیرفته شد. سجاد مهارتهای زیادی داشت، راپل و چتربازی بلد بود، تکاور بود، مهارتهای رزمی داشت و همیشه میگفت که من سرباز رهبر هستم، اصلا خط قرمزش رهبری بودند. خیلی هم دلش میخواست رهبر را از نزدیک ببیند...» ناگفته نماند که رهبر انقلاب تاکنون سه مرتبه بر سر مزار این شهید حضور یافتهاند.
سجاد زبرجدی نمونهای است که خدا حجت را برما تمام کند
شیرین زارعپور، نویسنده و محقق ادبیات پایداری است که بیش از ۱۰عنوان کتاب از او به چاپ رسیده است. او در چندین اثر به سراغ روایت مستند از زندگی شهدای مدافع حرم رفته است و تحقیق و مصاحبه با دوستان، همرزمان و خانواده این شهدا را تجربه کرده است. کار کتاب «حواسم هست» را در سال۱۴۰۱ آغاز کرده و تاکنون کتابهایی مانند «تمنای بی خزان»، «اینجا بالای تل تکفیریها میرقصند»، «با تو باران میشوم»، «مجاهدان بدون مرز» و... از او به طبع رسیده است. در آستانه رونمایی از این اثر به سراغ او رفتهایم تا درباره این تجربه با او گفتوگو کنیم که در ادامه میخوانید:
شما در یکی از مصاحبههایتان ـ فکر میکنم چند سال پیش ـ گفته بودید که موفقیتتان در این حوزه مدیون توسل به خدا و شهداست، در فرآیند مستندنویسی و روایت زندگی یک شهید که واقعا فرآیندی پیچیده است، بهویژه در مورد شهید زبرجدی، چگونه این توسل برای شما تجربه شد و معنا یافت؟
من یک مدل کاری دارم، هرگاه بخواهم کار مربوط به شهیدی را آغاز کنم، اول کار به مزار آن شهید میروم، با ایشان ارتباط برقرار میکنم، اجازه شروع کار را میگیرم و از خودشان میخواهم کمک کنند. دیدگاه من این است که کار متعلق به شهید است و من در این مقام وظیفهای دارم، همانطور که ایشان هم وظیفهای دارند. وظیفه ایشان کمک کردن است؛ چون به هر حال شهدا زندهاند و من همیشه این را دیدهام. یعنی در هر کاری که درباره شهدا نوشتهام، حضور شهید را دیدهام؛ به این معنا که در موقعی که سختیها زیاد است، حضور او محسوس است. تصور کنید برای برخی شهدا ۱۰۰ مصاحبه انجام میدهیم و گاهی این مصاحبهها چنان پراکندهاند که تبدیلشان به یک کتاب و روایت داستانی بسیار دشوار است؛ گاه برای نوشتن یک کتاب بیش از یک سال وقت صرف میکنیم تا بتوانیم روایتها را بهصورت داستانی به هم متصل کنیم. اما در مسیر، گرههایی پیش میآید. مثلا درباره کار آقا سجاد، من هم محقق کتاب بودم و هم نویسنده آن. قبل از من دوستانی به مصاحبه رفته بودند اما آن مصاحبهها تبدیل به کتاب نشده بودند. من با برخی از دوستان آقا سجاد تماس گرفتم؛ آنها گفتند قبل از شما مصاحبه گرفتهاند اما به نتیجه نرسیده و کسانی بودند که قبول مصاحبه نمیکردند. برخی دوستانشان میگفتند فلانی به شهید زبرجدی نزدیکتر بوده و شما باید حتما از ایشان مصاحبه بگیرید. تماس میگرفتم، یا پاسخ رد میدادند یا بار اول موافقت میکردند اما پس از آن پاسخ نمیدادند؛ دلیلش آن بود که گلهمند بودند از دوستان قبلی که مصاحبه کرده بودند اما نتیجهای نداشتهاند؛ بنابراین در چنین شرایطی به خود آقا سجاد متوسل میشدم. میگفتم: رفیقت را پای کار بیاور، من کارهای نیستم. بعد جالب بود که یا آن دوستان اعلام آمادگی میکردند یا من دوباره پیام میدادم و همان کسی که گفته بود مصاحبه نمیکنم، خودش پای مصاحبه میآمد. موارد اینچنینی زیاد هستند؛ نه فقط در کار آقا سجاد، بلکه درباره شهدا به صورت کلی. چیزهای زیادی هست که آدم واقعا شگفتزده میشود.
فرآیند مستندنویسی این کتاب چقدر زمان برد؟ از آغاز تا زمانی که نسخه نهایی آماده شد.
من گاهی چند کتاب را به موازات هم مینویسم. کار مربوط به آقا سجاد را از شهریور۱۴۰۱ شروع کردیم. فکر میکنم تقریبا پس از ۶ماه نسخه اولیه را آماده کردم. فرآیند بازنویسی و ملاحظات کار هم کمی طول کشید که در نهایت شاید به حدود یکسال رسید.
آیا گرهای در فرآیند کار بوده که با توسل به شهید باز شده باشد و اگر این توسل نبود، ادامه کار ممکن نبود؟
بله، قطعا گرههایی وجود داشته است. فکر میکنم برای باقی نویسندگان هم اینچنین پیش میآید. مثلا جایی دارید مینویسید، کار قفل میشود؛ هیچ کلمهای روی صفحه نمیآید، هرچه میخواهی بنویسی، نمیشود. این حالت بسیار رخ میدهد. در همه پروژهها برای من پیش آمده که در نقطهای کار قفل میشود و نمیتوانم ادامه دهم. همانجا به شهید متوسل میشوم یا حتی گاهی به شهدای دیگر. خیلی پیش آمده که کار با توسل پیش رفته است. واقعیت این است که ما کارهای نیستیم؛ نوشتن و همه این امور واقعا لطف و فضل الهیاند. هرگاه کار گره بخورد، انسان بیشتر درمییابد که او وسیلهای است تا کار شهید به سرانجام برسد.
خانم زارعپور، اگر یک خواننده برای زندگیاش یک نقشه راه معنوی نیاز داشته باشد، این کتاب برای او پیامی دارد؟
به نظر من، موضوع مهم این است که ما بهانهای نداریم، یعنی خدا نمونههایی را جلوی راه ما میگذارد از شهدا یا در قرآن کسانی را مثال میآورد که معرفی شدهاند تا در قیامت هیچ حجتی نباشد که بگوییم برای من راه بسته شد و گناهی مرتکب شدم. مثلا زندگی حضرت یوسف(ع) وقتی مثال زده میشود، دیگر برای کسی حجتی نمیماند که بگوید راه برای من بسته بود. در اینجا هم همین است؛ من فکر میکنم زندگی کاملا متفاوت سجاد زبرجدی پیامی دارد که سختیها و کمبودها هیچیک مانع طی کردن مسیر بندگی نیستند. سجاد با تمام کمبودها و مشکلاتی که در خانوادهاش داشت، اینها را مانع نمیدید که مانند یک انسان عادی زندگی کند. او گام به گام مسیرهای تعالی را طی کرد و به شهادت رسید. یکی از فرماندهانش به من میگفت: من خودم سجاد را در خاک گذاشتم؛ بسیاری از بچهها شهید شدند و من به مراسمشان رفتم اما جرات ندارم در وصیتنامهام آنچه او نوشته است را بنویسم. چیزی که او نوشته باید موید امام زمانش(عج) باشد، نوشتنش آسان نیست. باید تاییدی داشته باشی که بتوانی جرات نوشتنش را داشته باشی. اینکه سجاد زبرجدی گفته شما بیایید به مزارم، من حاضر هستم، مستلزم این است که در زندگی او اتصال محکمی با امام زمان(عج) وجود داشته باشد. او هرکاری میکرد که دیگران را به یاد امام زمان(عج) بیندازد. مثلا همین که در امضایش عدد۵۹ را مینوشت تا برای دیگران سؤال شود که معنای این عدد چیست. او میگفت به هر وسیلهای باید دیگران را به یاد امام زمان(عج) انداخت. سجاد زبرجدی نمونهای است که خدا میخواهد معرفی کند برای کسانی که بهانههای زیادی دارند. در کتاب، روایت داستانی زندگی سجاد زبرجدی بهگونهای نوشته شده که مخاطب درمییابد چگونه زندگی کرد، چگونه مراحل تعالی را طی کرد و چگونه به مقام شهادت رسید.
شما ۶ماه تا یک سال با داستان زندگی، دوستان، نزدیکان، همرزمان و خانواده او در تعامل بودید و با زندگی او زندگی کردید. برای خودتان، به عنوان نویسنده کتاب، نقطه عطف در داستان سجاد زبرجدی کجاست که تمام تلاشتان را کردید تا به شفافترین و بهترین وجه بیان شود؟
آقا سجاد بسیار افتاده است؛ برداشت من این بود که او نسبت به دیگران بسیار فروتن است. مثلا برخی از بچههایی که با او تعامل داشتند میگفتند، اصلا نمیدانستم سجاد مربی چندین رشته ورزشی است. او آنقدر فروتن بود که مهارتهایش را بدون چشمداشت و رایگان به دیگران یاد میداد. مثلا او به بچههای محل راپل یاد میداد، خودش را به خطر میانداخت، پیش از همه خودش را از صخره پایین میانداخت تا امتحان کند بعد از اطمینان، ابزار راپل را برای دیگران فراهم میکرد. تمام دغدغهاش این بود که برای انقلاب چیزی یاد این بچهها بدهد. چنان فروتنی داشت که هیچکدام از این بچهها نمیدانستند او دو دایی شهید دارد. وقتی با افراد مختلف صحبت میکردم، هیچکس نمیدانست. حتی کسانی که به منزلشان رفتوآمد داشتند. خیلی راحت میشود این را به دیگران گفت و از آن استفاده کرد. ویژگیهایی که سجاد دارد، مثلا ادب او خیلی او را به حضرت عباس(ع) نزدیک میکند. میگفتند سجاد زبرجدی چنان مودب بود که هیچگاه تصور نمیشد او در کدام محله بزرگ شده یا مثلا پدری بالای سر او نبوده. کسی چیزی از وضعیت داخلی زندگیشان هرگز نمیفهمید. یعنی اخلاص شگفتانگیزی داشت و این فروتنی بسیار جایگاه او را بالا میبرد. افتادگی او مصادیق بارز زیادی دارد؛ در سوریه فرماندهشان، آقا محسن، میگفت یک شب دیدم سجاد آمده پای بچههای فاطمیون را که خوابیدهاند، میبوسد. چه کسی چنین کاری میکند؟ وقتی از او میپرسد چرا؟ میگوید: «اینها در اینجا غریباند؛ کسی را ندارند که به آنها توجه کند.» او هرجا هرکاری از دستش برآمده دریغ نکرده؛ چه در سوریه، چه در ایران، چه در زاهدان، چه در تهران؛ هرجا بود، اگر کاری از دستش برمیآمد، دریغ نمیکرد.
کرامت او فراگیر است
امیر اسماعیلی _ سردبیر روزنامه آگاه و مشاور کتاب «حواسم هست»
یک وقتهایی که کارمان گره میخورد یا از شدت مشکلات سردرگم میشویم، ناخودآگاه دنبال یک واسطه مطمئن میگردیم، کسی که آبرومند باشد و حرفمان را پیش خدا ببرد؛ این همان توسل است اما در عمل مانند یک پل اطمینان است. توسل، پیدا کردن یک کانال ارتباطی قوی است تا احساس ضعف ما مانع درخواست از خداوند نشود و مطمئن باشیم دعایمان به مقصد میرسد. این امر اساسا از منظر فرهنگی، یک راه حل عملیاتی و مجرب برای زندگی است که اضطراب فاصله با خدا را کم میکند. این واسطهها برایمان قداستی تاریخی دارند اما شهید سجاد زبرجدی، قهرمان دهه هفتادی مدافع حرم، این واسطهگری را به شکل بیسابقهای بهروز کرد. سجاد زبرجدی، یک ضمانت معنوی بیپرده داد؛ او در وصیتنامهاش نوشت: «اگر درددل داشتید یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم.» این جمله، توسل را از یک امر تاریخی به یک وعده حضور فعال و در دسترس تبدیل میکند.
نکته مهمتر درباره سجاد زبرجدی اصالت مردمی اوست. او جوانی بود که از محله خانیآبادنو و از دل خانوادهای با مشکلات اقتصادی و اجتماعی برخاسته بود. سجاد پدرش را در کودکی از دست داد و برای کمک به مادر کمشنوا و کمتکلمش، هرکار شرافتمندانهای میکرد تا هزینه زندگی را تامین کند. این پیشینه مردمی باعث شده است که شفاعت او، مرزهای سنتی اعتقادی را استوارتر کند.
آنچه بر سر مزار او در بهشت زهرا (قطعه۵۰) به چشم میخورد، نمایشی خیرهکننده از تنوع اعتقادی و اجتماعی مردم است. این مزار، آینهای از جامعه ایران است. این کثرت و تنوع اقشار که مرزهای ذهنی و ظاهری را درنوردیده، نشان میدهد که کرامت او فراگیر است. سجاد زبرجدی که خود از دل رنج و تلاش مردمی برخاسته، تبدیل به یک واسطه قابل اعتماد برای همه شده است. وقتی درگیر با فراز و فرود زندگی این شهید میشوید، میبینید که کرامت او تصادفی نبوده؛ او یک الگوی قابل دسترسی برای رسیدن به قلههای معنوی است.
تکمیل چرخه معنوی زندگی شهید با نذری کتاب
نذر در فرهنگ ایرانی-اسلامی، عملی است برخاسته از ایمان، تعهد و عشقی که فرد را برای ادای یک حاجت یا شکرگزاری، به انجام کاری خیر و عامالمنفعه ترغیب میکند. در طول تاریخ، نذر در فرهنگ ایرانی-اسلامی اغلب در قالب اهدای مایحتاج خوراکی و مصرفی نمود یافته است. اما در دهه اخیر با یک تحول شگرف اجتماعی و فرهنگی روبهرو هستیم که سنت را با نیازهای مدرن جامعه پیوند زده است: «پویش نذری کتاب»
این پویش، نه یک سازمان رسمی، بلکه جریانی اصیل و خودجوش است که هدف آن جایگزینی یا مکمل کردن نذرهای مصرفی (مانند غذای نذری) با نذر فرهنگی و دانایی است. این ایده بر پایه یک فلسفه عمیق دینی و اجتماعی بنا شده است: تبدیل نذر موقت به نذر ماندگار. غذای نذری خوراکی بلافاصله مصرف و تمام میشود اما کتاب، هر بار که به دست خوانندهای میرسد، اندیشهای را پرورش میدهد و تاثیر آن در طول زمان و در چرخه خواندن ادامه مییابد.
آغاز نذری کتاب را میتوان به طور مشخص به اواخر دهه۱۳۸۰ و اوایل دهه۱۳۹۰ خورشیدی نسبت داد. این ایده ابتدا توسط جمعی از فعالان فرهنگی، کتابداران و نویسندگان در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی مطرح شد. این افراد با مشاهده شور و شوق مردم برای ادای نذر در ایام مذهبی (به ویژه محرم و صفر)، پیشنهاد دادند که بخشی از این انرژی و سرمایه خیرخواهانه به سمت اهدای کتاب سوق داده شود.
به مرور، با حمایت چهرههای فرهنگی، هنرمندان و حتی برخی نهادهای دولتی، این پویش از یک پیشنهاد ساده مجازی به یک حرکت اجتماعی سراسری تبدیل شد. تاکید اصلی در این مرحله بر اهدای کتابهایی بود که سالم، قابل استفاده و با محتوای ارزشمند باشند تا به جای دور ریخته شدن، به دست مخاطبان نیازمند برسند.
کتاب «حواسم هست» که به زودی در ابعاد گستردهای به این پویش میپیوندد، کمک میکند تا تولید اندیشه به جای مصرف قرار بگیرد. این حرکت، سنت نذر را از یک عمل مصرفگرا به یک عمل تولیدگرا تبدیل میکند. از سوی دیگر، این پویش به تقویت کتابخانههای کوچک، مدارس و پایگاههای فرهنگی در محلات کمک میکند تا بتوانند مجموعههای خود را با بودجه مردمی و بدون الزام به وجود اعتبارات رسمی گسترش دهند.
با گذشت زمان، دامنه فعالیت نذری کتاب به شکل چشمگیری گسترش یافته است. این پویش امروز تنها محدود به اهدای کتاب به کتابخانههای عمومی نیست، بلکه هدفگذاریهای تخصصیتری پیدا کرده است که یکی از مهمترین آنها کتابخانههای روستایی و سیار است. حاصل نذری کتاب به ایجاد یا تجهیز کتابخانههای کوچک در روستاها و مناطق عشایری منتهی میشود. علاوه بر آن، مراکز درمانی و حمایتی، زندانها و کانونهای اصلاح و تربیت و مدارس مناطق حاشیهای نیز مقصد این کتابها هستند. زمانی که کتاب «حواسم هست» به نذر شهید سجاد زبرجدی به دست دانشآموزی در یک منطقه محروم میرسد، چرخه معنوی زندگی او کامل میشود؛ شهیدی که خودش محرومیت کشیده بود، اکنون با میراث خود به جنگ فقر فرهنگی میرود. این نذر فرهنگی، یاد این شهید را از یک مزار زیارتی، به یک نهضت اجتماعی و آموزشی گسترده میکند.