آگاه: بررسی تقابل ایران و آمریکا از منظر رئالیسم و سازهانگاری نشان میدهد که ریشههای این تخاصم همیشگی، ترکیبی از تضاد منافع ساختاری و مادی (رئالیسم) و تقابل هویتی و گفتمانی عمیق (سازهانگاری) است. این دو چارچوب نظری به ما کمک میکنند تا درک کنیم چرا طرفین نمیتوانند به یک نقطه مطلوب از توافق پایدار دست پیدا کنند.
تضاد منافع و قدرت
 در چارچوب واقعگرایی (رئالیسم) کشورها در ساختار آنارشیک نظام بینالملل به دنبال بقا، حفظ و توسعه قدرت هستند. قدرت مادی در این سطح تحلیل مؤلفه بنیادین است؛ از این منظر، تخاصم ریشه در رقابت برای نفوذ منطقهای و تضمین منافع حیاتی دارد. در نگاه آمریکا، ایران به عنوان قدرت سنتی غرب آسیا به دنبال حداکثرسازی امنیت نسبی خود در یک منطقه پرآشوب است. توسعه قدرت نظامی و نفوذ منطقهای ایران، ابزاری برای ایجاد عمق استراتژیک و بازدارندگی در برابر تهدیدات آمریکا و متحدانش تلقی میشود. چالش آمریکا این است که همواره باید سطح قدرت تهران دچار محدودیت شود تا هژمونی غرب به عنوان «قدرت مداخلهگر خارجی» حفظ شود. باید دقت داشته باشیم که رئالیسم به قابلیتهای مادی توجه میکند. برنامه هستهای ایران از دید آمریکا یک تغییردهنده موازنه قدرت است که میتواند توازن قدرت را به نفع تهران دگرگون کند و هزینههای مداخله آمریکا را افزایش دهد. از سوی دیگر، برای ایران، داشتن توانایی هستهای یک سپر دفاعی نهایی (بازدارندگی) در برابر حمله خارجی تلقی میشود.
تقابل هویتی و گفتمانی
 به موازات تقابل مادی بین ایران و آمریکا، هویت و گفتمان تهران و واشنگتن نیز در مدار تعارض قرار دارد. برای پاسخ به این چارچوب، سازهانگاری بر نقش هویتها، هنجارها و معانی مشترک (ایدهها) در شکلدهی به منافع و رفتار دولتها تاکید دارد. از این منظر، تخاصم آمریکا و ایران یک ساختار اجتماعی است که توسط درک متقابل خصمانه ایجاد شده است. جمهوری اسلامی ایران هویت خود را بر اساس گفتمان «ضد امپریالیسم»، «استکبارستیزی» و «استقلال» تعریف کرده است. این گفتمان در ذات؛ متقابل و متضاد با نقش جهانی آمریکا به عنوان «ابرقدرت» و حامی نظم موجود است. در نگاه واشنگتن، تهران یک عضو موثر از ائتلاف ساختارشکنان محسوب میشود. آمریکا ایران را نه صرفا یک رقیب، بلکه یک «دولت یاغی» (Rogue State) یا «محور شرارت» (Axis of Evil) تعریف کرده است که هنجارهای لیبرالی را نقض میکند. این بازنمایی خصمانه، هویت آمریکا را به عنوان «ناشر دموکراسی و نظم لیبرال» و مدعی «کدخدایی روابط بینالملل» تقویت میکند. بر اساس سازهانگاری، منافع ثابت نیستند، بلکه از هویتها و تعاملات برساخته میشوند. در روابط ایران و آمریکا، ۴۰ سال تعامل خصمانه شامل تسخیر لانه جاسوسی، حمایت آمریکا از صدام، تحریمهای مستمر، خروج آمریکا از برجام و در نهایت حمایت از اسرائیل در جنگ ۱۲روزه که با حمله به تاسیسات اتمی ایران همراه شد؛ یک «فرهنگ بینالمللی هابزی (خصومتآمیز)» بین دو کشور ایجاد کرده است. نتیجه این فرهنگ این است که طرفین کنشهای یکدیگر را همواره به صورت سوءظنآمیز و با نیت خصمانه تفسیر میکنند، حتی اگر اقدامی در ظاهر دفاعی یا عادی باشد.
میراث مداخلهگرایی در ایران
 ماجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یک وضعیت ذهنی و تاریخی سنگین در ذهن ایران است. کودتای آمریکا در سرنگونی دولت دکتر مصدق یک الگوی رفتاری تاریخی را برای ایران تعریف کرد که تاکید میکند آمریکا در پی منافع خود، استقلال و دموکراسی داخلی ایران را نادیده میگیرد. این رویداد، ریشه تاریخی «استکبارستیزی» و «بیاعتمادی عمیق» ایران به آمریکاست. در همین حال، حمایت قاطع آمریکا از رژیم پهلوی به عنوان «ژاندارم منطقه» در طول جنگ سرد، آمریکا را در ذهن نخبگان انقلابی به عنوان نیروی سلطهگر تعریف کرد. واشنگتن همچنین در جریان جنگ تحمیلی هشت سال سرسختانه کنار رژیم  بعثی«صدام» قرار گرفت. آمریکا پس از پایان جنگ سرد و به عنوان قدرت هژمون، تمایل دارد به جای مذاکره، از «دیپلماسی اجبار» یا توسل به «دیپلماسی چدنی» و تحریمهای حداکثری استفاده کند تا طرف مقابل را وادار به پذیرش خواستههای خود کند. این رفتار، مذاکرات را به یک فرآیند تسلیم تبدیل میکند تا یک سازش متقابل.
ناپایداری آمریکا در توافق با تهران
 نکته بنیادین در روابط پیچیده و سراسر تنشآمیز ایران و آمریکا این است که برخی کنشگران سیاسی تهران در نگاه به واشنگتن همواره درگیر افراط و تفریط هستند. در این میان فقر سطح تحلیل از عمق ذهنیت آمریکا درباره ایران یک چالش ثابت است. بزرگترین مانع برای رسیدن به توافق موثر این است که آمریکا تضمینی برای پایبندی دولتهای بعدی به توافقات نمیدهد. نوع نگاه واشنگتن همواره متاثر از «فریز سطح تنش»، «توافق» و «بازگشت به تصاعد تنش» یا بازتعریف تعارض منافع است. مجموعه رفتاری آمریکا در امضای برجام، خروج ترامپ از برجام، بیعملی بایدن و در نهایت ناکامی مذاکرات غیرمستقیم  به عنوان یک مقیاس در سنجش نوع رفتاری آمریکا و سلطه فضای هابزی در نگاه آمریکا قابل بحث و بررسی است. باید دقت داشت که هدف پنهان آمریکا در مذاکرات تنها محدود کردن هستهای نیست، بلکه تغییر رفتار (و در نتیجه هویت) منطقهای ایران است. آمریکا به دنبال «توافق جامعتر» است که شامل مواردی مانند موشکی، حقوق بشر و نفوذ منطقهای باشد. ایران این را حمله به هویت استراتژیک و استقلال خود میداند و نمیپذیرد. روسای جمهوری آمریکا همواره تلاش کردهاند با الگوریتمهای مشخص و متغیرهای نوسانی مؤلفههای قدرت ایران را تحتالشعاع بازی «چماق و هویج» قرار دهند. واشنگتن همواره دنبال تغییر بنیادین هویت و گفتمانی جمهوری اسلامی است.
بازی حاصل جمع صفر
 ایران، منافع مطلوب را در لغو کامل تحریمها و حفظ استقلال هستهای و منطقهای تعریف میکند. آمریکا، منافع مطلوب را در محدودسازی دائمی برنامه هستهای ایران و مهار نفوذ منطقهای تعریف میکند. این دو تعریف نه تنها همپوشانی ندارند، بلکه مستقیما در تضاد هستند و یک بازی حاصلجمع تقریباً صفر(Near-Zero Sum Game)  ایجاد کردهاند. رفتارهای متناقض دولتهای آمریکا (مانند امضای برجام توسط اوباما و خروج از آن توسط ترامپ) نشان میدهد که سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران فاقد ثبات و استمرار هنجاری است. این نوسان، بیاعتمادی هویتی و محاسباتی ایران را تقویت میکند و هرگونه توافق با آمریکا را در نظر تهران به یک ریسک بالا تبدیل میسازد. نکته جالب توجه اینجاست که تهران بهرغم اتمسفر هابزی روابط با واشنگتن همواره تلاش کرده از «دیپلماسی سیال» و «بازی از موضع قدرت» مبتنی بر دکترین بالانس منافع خود را تامین کند. تجربه نشان داده که موازنه قدرت به سمت ایران، طرف مقابل را ناچار به پذیرش منافع تهران کرده است. جنگ ۱۲روزه منجر به تغییر درک عمومی در منطقه خاورمیانه شد؛ به این صورت که بسیاری از کشورهای منطقه، اسرائیل را به عنوان دشمن اصلی و جنگطلب تلقی کردند و همکاری منطقهای با ایران، بهویژه در خلیج فارس، پس از جنگ تقویت شد. در فرآیند پیشرو هوشمندی ایران این خواهد بود که نه منفعلانه و نه هیجانی، بلکه با «خردمندی» رفتار کند.