آگاه: اومانیسم، نخستین خشت تمدن جدید غرب بود؛ اما این انسانمحوری بهزودی بدل به خودپرستی نظاممند شد. انسان غربی به نام آزادی، از خدا رها شد و به اسارت سرمایه، ماشین و قدرت درآمد. معنا از ساحت روح به ساحت بازار کوچ کرد. آنگاه انسان نه خلیفه خدا، بلکه ابزار بازتولید سود تعریف شد. سکولاریسم مرحله دوم این انحراف بود؛ جدایی امر قدسی از عرصه عمومی، که در باطن به انحصار معنابخشی توسط دولت و سرمایه انجامید. تمدن غرب در ظاهر دین را به حریم خصوصی راند، اما در عمل آیین تازهای آفرید: آیین مصرف، رقابت و سلطه. اینگونه بود که سکولاریسم نه انکار خدا، بلکه جابهجایی معبود بود؛ پرستش انسان بیروح به جای خدای حی.
لیبرالیسم، حلقه سوم این زنجیر بود. وعده رهایی میداد، اما به بردگی نرم کشاند. آزادی لیبرال، ظاهرا انسان را از قید شاهان رها کرد، اما بند نامرئی بازار را بر گردن او انداخت. حق انتخاب انسان، در میان کالاها و تبلیغات خلاصه شد و تمدن، آرامآرام به ماشین استثمار تبدیل شد. تمدن غرب در ظاهر با علم و صنعت شهره شد، اما پشت این پیشرفت منطقی نهفته بود: تصرف! علم مدرن در غرب نه برای فهم حقیقت، بلکه برای تسلط بر طبیعت و انسان بهکار رفت.
استعمار چهره خشن همین عقلانیت فنی و اقتصادی است؛ عقلانیتی که جهان را مزرعه استخراج میداند. از هند و آفریقا تا آمریکای لاتین، رد همین عقل سلطهگر بر جای ماند؛ عقلی که با نام پیشرفت، زمین و جان انسانها را غارت کرد. امروز نیز در عصر رسانه، همان منطق در لباسی تازه ادامه دارد: استعمار ذهنها! دشمن دیگر نیازی به اشغال خاک ندارد؛ کافی است ذهنها را بگیرد و ارزشها را جابهجا کند. کافی است جوانان ملتها باور کنند که تمدن غرب، یگانه الگوی پیشرفت است. این همان جنگ روایتهاست؛ همان براندازی نرم که حقیقت تاریخ را تحریف میکند تا سلطه فرهنگی جاودان شود. اما در میانه این تاریکی، مشعلی افروخته شد: انقلاب اسلامی ایران. تمدن اسلامیایرانی در پرتو انقلاب اسلامی، تنها راه رهایی را در بازگشت آگاهانه و خلاق به خویشتن الهی و شیعی خود میبیند؛ بازخوانی حکیمانه حقیقت انسان بر مدار توحید و ولایت. در جهانی که انسان در میان انبوه دادهها گم شده است، باید دوباره از انسان متعهد به حق سخن گفت؛ انسانی که آزادیاش در عبودیت معنا مییابد و عزتش در اتصال به امر قدسی.
انقلاب اسلامی، تجسم همین درک تازه از انسان است: انسان مومن، عاقل و عدالتخواه که در برابر ظلم میایستد و خود را مسئول در برابر خدا و خلق میداند. بدین ترتیب تمایز بنیادین دو تمدن روشن میشود: در غرب، انسان محور است چون خود را خالق میپندارد؛ در تمدن اسلامی انقلاب، انسان خدامحور است چون خلیفهالله است. مخلوقی که مأمور به اقامه عدل است. تمدن غرب زمین و انسان را میبلعد تا بپاید؛ تمدن اسلامی انسان و زمین را پاس میدارد تا معنا بماند. تمدنی که برخاسته از انقلاب اسلامی است، زمین را امانت الهی و انسان را حامل رسالت میداند. این نگاه، نه فقط اخلاقی بلکه تمدنی است: بر محور ولایت و عدالت استوار است، نه سلطه و منفعت. آینده بشر در سایه چنین نگاهی معنا مییابد؛ جهانی که در آن علم با اخلاق، قدرت با عدالت و پیشرفت با کرامت جمع شود. همان تمدن نوین اسلامی که افق نهایی جهاد فکری و فرهنگی ملت ایران است.
امروز در جهانی که از معنا تهی و از حقیقت بریده است، زمان آن رسیده است که صدای تازهای از مشرق برخیزد؛ صدایی که انسان را نه مصرفکننده بیهویت، بلکه موجودی مسئول، متعهد و مسلمان آزاد معرفی کند. آینده تاریخ از آن ملتی است که میان علم و ایمان، میان عقل و وحی، آشتی برقرار کند و این رسالت، بر دوش ایران انقلاب اسلامی است: سنگر نخست در جبهه مقابله با تمدن بیخدا و بازتعریف انسان بر مدار کرامت و ولایت.
۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۴۳
در میانه قرن پانزدهم، اروپاییان بر آوار کلیسا و نهاد دین، بنایی تازه برپا کردند؛ بنایی که شعارش انسان بود اما در عمق خود، اعلام طغیان علیه حقیقت بود. بشر غربی از خدا برید تا خود را مطلق سازد و این سرآغاز عصری شد که به نام رنسانس شناخته شد اما در واقع، غروب معنویت بود.