آگاه: برای بررسی جنبههای مختلف این جریان که در جامعه جهانی شکل گرفته و البته در کشور ما هم تبدیل به تب شده است با «امیرمحمد شهسوارانی» که دکترا در هر دو رشته جامعهشناسی و روانشناسی دارد، به بررسی همهجانبه و همه زوایای این پدیده اجتماعی پرداختهایم. او میگوید که این جریان نه از تئوریهای مختلف پیروی میکند و نه سازندهاش به فرهنگ و جریانسازی توجه دارد؛ بلکه میخواهد با آن کاسبی کند و این تب که تمام شود میرود سراغ پروژه بعدی. حال، راهکار چیست؟ باید مهارتهای زندگی و اجتماعی در سیستم آموزشی به افراد آموخته شود تا به سادگی تحت تاثیر هر جریانی قرار نگیرند.
شهسوارانی میگوید برای بررسی همهجانبه چرایی و چگونگی عروسکهای کورومی و لبوبو در جامعه امروز ابتدا باید به بررسی جوانب و حواشی و نحوه آغاز آن پرداخت تا به یک نگاه کامل و جامع در اینباره برسیم. او صحبت را از نام عروسک کورومی آغاز میکند: «کورو در زبان ژاپنی یعنی مشکی. کورومی یعنی زیبای مشکی. این عروسک در مقابل شخصیت قدیمیتر «هلوکیتی» پا به عرضه گذشت. شرکت ژاپنی سانریو عروسک شخصیتهای کارتونی را تولید میکند؛ مثل مای ملودی، کورومی، هلوکیتی. من از بچگی مشتری محصولات این شرکت مثل انواع نوشتافزار و جامدادیهای عجیب و غریب و زیبا بودم. اینها خیلی روی مسائل کار میکنند تا به فروش بالا دست پیدا کنند. به نحوی که میبینیم این شرکت اعلام کرده عروسک کورومی سومین عروسک پرفروش این شرکت شده است.» او میگوید که البته فضای مجازی در این امر خیلی دخیل است و پروپاگاندای تبلیغی هم که پشت این داستان هست اهمیت دارد: «یکی به این دلیل که مردم از اینگونه محتوا خیلی لذت میبرند. البته در این مسیر از یکسری تاکتیکها هم بهره میبرند که تاکتیکهای آنچنان پیچیدهای نیست.»
آغاز مسیر جریانسازی
این جامعهشناس درباره نحوه جریانسازی برای افزایش فروش یک محصول اینگونه توضیح میدهد: «با هزینه نزدیک به ۱۰۰ میلیون تومان، شما حول و حوش ۲۰، ۳۰ هزار فالوور در فضای مجازی خواهید داشت. به نحوی که هر پست و استوری و تولید محتوا به همین میزان لایک و بازدید واقعی میخورد و به این شکل مبلغی را که هزینه کردهاید طی ۳، ۴ ماه به جیبتان برمیگردد.» او میافزاید که این شرکتها به بازارهای میلیارد دلاری فکر میکنند: «این موضوع دور از ذهن نیست. وقتی من به عنوان یک فرد عادی میتوانم به چنین بازاری دست پیدا کنم، شرکتی که به بازار جهانی آزاد دسترسی دارد چرا نتواند! اینها میتوانند افراد زیادی را در کشورهایی مثل چین و هند اجیر کنند. کشورهایی که روی هم تقریبا ۴ میلیارد نفر جمعیت دارند. اینطور مواقع فرد یا شرکت مورد نظر، یک اپلیکیشن درست میکند و از افراد اجیرشده میخواهد که لایک و حمایت کنند و در عوض آن، پولی را دریافت کنند. هر یک از این افراد طبق لیستی که به آنها داده میشود در عوض مبلغ مشخصی به حمایت و لایک صفحات میپردازند. به این شکل عددهای بزرگ و وحشتناکی حاصل میشود.» او تاکید میکند: «و اگر طرف یک گلریزان ۱۰۰ هزار دلاری در آن بازار کند فراتر از این مبالغ را هم درمیآورد. در این فضا بازارهای مختلفی هست مثل: اینستاگرام و تیکتاک و یوتیوپ و...»
عروسکی که کتاب دارد
داستان به لبوبو میرسد. شهسوارانی میگوید: «لبوبو، عروسکی است که خیلی روی آن کار شده. به نحوی که این شخصیت حتی کتاب هم دارد. این شخصیت روی تیکتاک بالا آمده است. به یک تعداد اینفلوئنسر در تیکتاک سپرده و بعد یک شرکت چینی مسئول تولید و فروش شده است.» او توضیح میدهد: «چینیها یک تکنیک دارند. به این شکل که میگویند من کالایم را مستقیم به تو میفروشم یا از طریق یک واسطه و مغازه، این هدف را انجام میدهم. در فروش مستقیم نسبت به فروشی که با واسطه انجام میشود، قیمت خیلی پایین میآید. این سیستم اول در چین و بعد در هند اجرا شد. مثلاً درباره یکی از مارکهای چینی هم همینطور شد و به این شکل گوشیهایش را فروخت. در چین متقاضی کد ملیاش را میداد و به او یک گوشی با قیمت بسیار پایین و در واقع مفت میدادند. بعد در هند هم همین کار را انجام دادند و هر کس فقط میتوانست یکی از این گوشیها بگیرد. بعد در ترکیه هم همینطوری فروخت.»
او مثال عینی از دوران کودکیاش میگوید: «من زمانی که بچه بودم کیکی بود که کارخانهاش در شمال ایران بود. اندازه این کیک به اندازه دوتا و نصف کیک یزدی بود. حروف الفبای نام این کیک کف هر کدام از کاغذهای کیک چسبانده شده بود. بنابراین شما هرچه بیشتر از این کیکها را میخوردید احتمال بیشتری داشت که یک ست نام کامل را درست کنید. هر کسی نام کامل کلمه را درست میکرد یک جعبه از این کیک جایزه میگرفت.» او میگوید: «حالا این شیوه چه ربطی به لبوبو دارد؟ شرکت سازنده لبوبو میگوید مثلا در سایتمان ۱۸ تا ۲۰ عروسک هست. اما عکس و رنگ عروسک از روی جعبه مشخص نیست و خریدار وقتی در جعبه را باز کند متوجه طرح و رنگ آن خواهد شد و حتی برای داشتن طرح یا رنگ مورد علاقهاش ممکن است بارها و بارها این عروسک را بخرد.»
تخممرغ شانسی روزگار دیروز و امروز ما
مثال تخممرغ شانسی در کشور ما میتواند چیدمان داستان را مشخصتر کند. شهسوارانی میگوید: «ما که بچه بودیم تخممرغ شانسی بود. توپ و بعدتر استوانههایی بود که داخلش اسباب بازی یا مدال بود. ما در عالم بچگی این مدال را در نخ کاموا میانداختیم و به گردن آویزان میکردیم. این تخممرغ شانسی یک کتابچه داشت که هر کدام را باید سر جای خود میچسباندیم. به این شیوه نسبت متغیر گفته میشود. آن روزها همه بچهها درگیر این داستان بودند.» او مثال دیگری میآورد از یکی از کارتهای بازی که این روزها بین کودکان ۸ تا ۱۲ ساله بیهیچ جذابیتی و حتی بدون برخوردار بودن از هیچ خوراکی در کنارش رونق دارد و طبق همین فرمول پیش میرود. درست میگوید؛ این روزها اگر از کنار هر مدرسه پسرانهای رد شوید چند نفر را میبینید که آلبومی در دست دارند که تعدادی عکس فوتبالیست داخل آن هست و چنان با عشق و علاقه دربارهاش حرف میزنند که هر بینندهای را به وجد میآورد.
رفتارهای گلهای
شهسوارانی باز برمیگردد روی قضیه لبوبو و توضیح میدهد که ابتدا کتاب کارتونی بوده، بعد برایش انیمه ساختند: «درباره کرومی هم وضع به همین منوال است. انیمه مثل همان کتابهای قدیمی ماست. قبلا در دوره کودکی ما داستانهایی بود که کل داستان با نقاشی ترسیم میشد و یک راوی داستان را تعریف میکرد. آن زمان من کودک در آن داستان غرق تخیل میشدم. حالا روزگار تغییر کرده است. همان داستانها را یک شرکت با فنون تبلیغاتی و بازاریابی گسترش میدهد و انیمه میسازد؛ بعد هم برای اینکه هزینههایی را که انجام داده برگرداند شروع به تولید وسایل مختلف مثل عروسک میکند. آن هم به چه شکلی؟ به این شکل که تو کدام مدل را دوست داری؟ یا اینکه کدام رنگ را بیشتر دوست داری؟ تو میتوانی بقیه رنگها را هم داشته باشی که هر کدام جذابیت خود را دارد. جالبتر و عجیبتر اینکه چون تعداد محدود است باید افراد صف بکشند تا به آنها هم برسد.» او بر گفتههایش میافزاید: «حتی یک شعبه این شرکت در آمریکا بود که شبانه از آنها دزدی کردند و ۷۰ عروسکش را بردند. فرض کنید در یک شعبه مثلا ۱۵۰ عروسک هست که نصف آنها دزیده شده. همین عامل، تحریککننده است. حالا در این اوضاع و شرایط، ما داعیه فرهنگ داریم؛ در حالی که اصلا داستان اینطور نیست و فراتر از اینهاست، بلکه کاسبی است. ما به این شیوه رفتار میگوییم الگوی رفتارهای گلهای. یعنی رفتار یا عملی که همه در حال دیدن آن هستند. من هم سریعتر آن کار را انجام دهم تا عقب نماندم. هرجایی که محدودیت بیشتری وجود داشته باشد عوارض بیشتری را هم شاهد خواهیم بود. در جوامع محدودتر مردم اینگونه محصولات را بیشتر میخرند.»
غرق شدن در فضای مجازی
این کارشناس اجتماعی از نسل غالب جامعه امروز میگوید: «وقتی بچههای انتهای دهه ۵۰ و دهه شصتیها بچهدار شدند چون خودشان کمبود و دردکشیده بودند دوست داشتند فرزندشان همه چیز داشته باشد و به همین دلیل وقتی وارد خانه این نسل میشوید با تعداد زیادی از تجهیزات و وسایل کودک و نوجوان از عروسک تا بازیهای مختلف الکترونیکی مواجه میشوید که مبالغ زیادی صرف خرید آنها شده است و حتی گاهی شاید مورد استفاده قرار نمیگیرد.»
او بر گفتههایش میافزاید که بیشتر از ۹۵ درصد این والدین در فضای مجازی حضور دارند؛ فضایی که وقتی آن را باز کنید ساعات زیادی صرف حضور در آن میشود: «من یک بار برای بررسی یک موضوع سری به اینستاگرام زدم و جالب اینکه درحالی که میخواستم فقط یک موضوع ساده را بررسی کنیم زودتر از ۴۵ دقیقه نتوانستم از این فضا خارج شوم. یک زمانی میگفتم اینستاگرام مثل چسب است اما به نظرم مثل سیل میماند و در هر بار حضور، ساعتها وقتمان در این فضا هدر میرود.»
از ایرادهای جامعه که این جامعهشناس ترسیم میکند این است که آدمها مهارت نحوه تعامل درست با یکدیگر را از دست میدهند: «در یک کارگاه به افراد گفتم ۲ دقیقه روبهروی هم بایستید و درباره خودتان با طرف مقابل حرف بزنید. جالب اینکه بسیاری افراد از انجام این کار عاجز بودند. جامعه امروز تبدیل به یک غربتکده شده که فرد نمیداند به کدام سمت در حال حرکت است.» شهسوارانی میگوید که همین عامل هم افراد را به سمت ترندها و وایرالها سوق میدهد: «در چنین جامعهای ترندها خیلی خوب جواب میدهد. بچه هم در همین فضا در حال زندگی است. بارها در همین جامعه کوچک خانواده، بچه میبیند که والدین چه محتواهایی را میبینند و از کنار چه موضوعاتی میگذرند. بنابراین از نگاه بچه این مفهوم را پیدا میکند که این اجازه را دارد از انواع محتواهایی که در فضاهای مجازی و به ویژه اینستاگرام و یوتیوب و تیکتاک و امثالهم هست استفاده کند. در چنین فضایی وقتی بچه میبیند که پدر و مادر در فضای مجازی هستند و مقدار زیادی از وقتشان را در این فضا سپری میکنند تحت تاثیر این فضا قرار میگیرد. از سوی دیگر چون هیچیک از مهارتهای زندگی را نیاموخته، تحت تاثیر فضا قرار میگیرد و دوست دارد از این عروسکها داشته باشد.»
وقتی مهارتهای زندگی آموزش داده نمیشود
«آیا در نظام آموزشی مدرسه یا دانشگاه به ما یاد دادهاند که چطور شهروندان خوبی باشیم؟ آیا جایی به افراد آموزش داده شده که چطور با یکدیگر تعامل داشته باشند؟ آیا در سرفصلی از مباحث آموزشی آداب دانشجویی، نحوه لباس پوشیدن درست، نحوه تعامل با همدیگر و استاد آموزش داده شده است؟» این سوالها را شهسوارانی میپرسد و در پاسخ میگوید: «من از دهه ۸۰ چه به عنوان دانشجو و چه به عنوان استاد در آموزش عالی ایران حضور دارم، اما چنین آموزشهایی را هیچجا ندیدهام. درس مهارتهای زندگی به عنوان یک درس مسخره عمومی فقط پرکننده واحدهاست و در بسیاری مواقع فردی که آن را تدریس میکند خودش نکات ابتدایی روابط و مهارتها را بلد نیست. چطور انتظار داریم فردی که در فضای آموزشی و جامعه مهارتی را نیاموخته، حالا خودش اینقدر علاقهمند به آموختن باشد و مهارت ارتباطات را آموخته باشد؟» این روانشناس میافزاید: «از سوی دیگر این فرد وقتی با بچهای مواجه میشود که عروسکی را میخواهد یا خواستهای دارد بیهیچ دلیلی فقط برای اینکه بچه ساکت و آرام شود تا او به فضای مجازی و دلخوشیهای کاذب خود برسد، عروسک یا هر وسیلهای را که او میخواهد به او خواهد داد.» او میگوید که فرد، شرکت یا مجموعهای که به چنین شناختی از جامعه برسد و آن را تحلیل کند میتواند به راحتی با چیزهای سادهای مثل یک عروسک احساس نیاز ایجاد کند. این جامعهشناس میگوید: «در چنین فضایی، من با فرضیههایی مانند تئوری توطئه و تاثیر بر فرهنگ و فرهنگسازی مخالفم. همه این عوامل باعث میشود که یک عروسک مثل لبوبو یا کورومی در یک جامعه به این شدت همهگیر شود.»
از تئوری توطئه تا کاسبی
در کشور ما موضوع دیگری که درباره عروسکهایی مانند لبوبو نمود پیدا کرد این بود که در فضاهای مجازی دیدهایم برخی از همین عروسکهای فیک را باز کرده و دیدهاند که داخل عروسکها جیپیاس هست. شهسوارانی، دکتر جامعهشناس در اینباره میگوید: «اینکه چقدر اینها میتواند واقعی باشد به مسئولان این حوزه ارتباط دارد و باید توسط گمرک یا پلیس فتا، راستیآزمایی شود.»
او میافزاید: «این مفهوم هم بیشتر به تئوری توطئه برمیگردد. چون در این زمینه اگر مشخص باشد که فلان عروسک در کدام محدوده مثلا شهر تهران از شمال تا جنوب با کدام جمعیت هدف توزیع میشود داستان توطئه میتواند واقعیت داشته باشد اما موضوع اینجاست که اصلا مشخص نیست این عروسکها قرار است کجا و بین چه افرادی توزیع شود. بنابراین اینجا هم دوباره همان بحث کاسبی اهمیت پیدا میکند. اغلب افراد از کودک تا بزرگسال اکنون متاثر از فضای مجازی هستند. اگر یک نفر مثل من با توجه به منابع علمی حرفی را بزنم شاید کسی قبول نکند اما اگر در یک کانال که به هر دلیل مورد توجه افراد مختلف قرار گرفته بیان شود، افراد زیادی قبول میکنند؛ حتی اگر حرف نادرستی باشد. البته اینکه چطور و چرا یک کانال مرجع میشود یک مبحث کلانتر است. اینجا بحث حباب رسانهای مطرح میشود. یعنی فقط کافی است یکی، دو بار فردی موضوعی را در اینستاگرام ببیند یا دوستانش ببینند. بعد از آن بارها موضوعات مرتبط پیشنهاد داده میشود. یا اینکه با توجه به دسترسیهایی که ما به اینستاگرام میدهیم وقتی ما داریم از این فضا استفاده میکنیم از روی حرفها و الگوریتمها و با استفاده از هوش مصنوعی به علایق ما و اطرافیان ما دسترسی پیدا میکند و ما میبینیم که برخی موضوعات مثل همین لبوبو بارها به ما سفارش داده میشود و اینطوری باز هم تب توجه به این عروسک بالاتر میرود.»
شهسوارانی میافزاید: «با توجه به این الگوریتمها اگر یک اکانت بیزینسی اینستاگرام داشته باشید و پولی بابت اکانت بیزینس بدهید به این شکل به اطلاعات عجیب و غریبی از بازار و گرایش مردم به شما ارائه خواهد شد. بعد از این مرحله باید چند اینفلوئنسر پیدا کنید. بعد مثلا تعدادی عروسک دارید که میخواهید آنها را بفروشید. قطعا آمار فروش همین یک محصول بسیار بالا خواهد بود. حتی اگر همین الان ما عدد کوچکی را در ذهنمان تصور کنیم، با توجه به قرار گرفتن در چنین فرآیندی، عدد حاصل بسیار بزرگ خواهد بود و البته جذاب.»
نظر شما