آگاه: این داستان، روایت نجف است در روزهایی که قلم علما، از شمشیرها برندهتر بود. روزهایی که میرزای نائینی و شیخ محمدتقی شیرازی، نه در سکوت که در هیاهوی مبارزه فکری و اجتماعی، تاریخ را تغییر دادند. بریتانیاییها فکر میکردند عراق را فتح کردهاند. سال ۱۹۱۷ بود که بغداد سقوط کرد، اما اشتباه میکردند. فتح واقعی، تسخیر دلهای مردم بود و اینجا، در نجف، دلهای مردم مال کسی نبود جز علما.
حضور انگلیسیها در عراق، مثل تیغی بود که پوسته آرامش را میخراشید. آنها میخواستند اقتصاد را کنترل کنند، سیاست را تعریف کنند، حتی عقاید را هم جهت دهند. اما یک چیز را فراموش کرده بودند: نجف، شهر علمای شیعه، هرگز تسلیم نمیشود.
میرزای نائینی، آن فقیه روشنفکر، اولین کسی بود که خطر را تشخیص داد. او نه مثل سیاستمداران که مثل یک معلم دلسوز، شروع به توضیح داد: «استعمار فقط زمینها را نمیگیرد، فکرها را هم میدزدد.» درس او ساده بود: اگر میخواهید در برابر استعمار بایستید، اول باید ذهنتان را آزاد کنید.
تابستان ۱۹۲۰، گرمای عراق غیرقابلتحمل بود. اما گرمای خشم مردم، از این هم بیشتر بود. انگلیسیها داشتند عراق را مثل یک ملک شخصی اداره میکردند. مالیاتها سنگین شده بود، احترامی به مردم نماندند و هر صدای اعتراضی را بازور خفه میکردند.
در این میان، نجف تبدیل به مرکز فرماندهی شد. نه فرماندهی با اسلحه که با کلمه. شیخ محمدتقی شیرازی، مرجع تقلیدی که معمولا در سکوت درس میداد، حالا بیانیه صادر میکرد: «دفاع از وطن، واجب است.» این جمله ساده، مثل جرقه آتش عمل کرد.
مردم عراق، از شیعه و سنی، شروع به قیام کردند. انگلیسیها شوکه شده بودند. آنها انتظار نداشتند روحانیونی که همیشه در حجرههایشان مشغول درس بودند، حالا رهبری یک جنبش ملی را بر عهده بگیرند. قیام ۱۹۲۰، هرچند در نهایت با خشونت سرکوب شد، اما چیزی را ثابت کرد: نجف، سنگر خاموش نبود. سنگری بود که هر وقت لازم بود، فریاد میزد.
شیخ محمدتقی شیرازی مردی نبود که بهسادگی فتوا دهد. او فقیهی محتاط بود، اما وقتی پای وطن به میان آمد، سکوت را خیانت میدانست. فتاوایش در آن روزهای بحرانی، نه از روی هیجان که از روی مسئولیت بود. او میدانست استعمار تنها با اسلحه شکست نمیخورد؛ باید وجدانها را بیدار کرد.
حکایت جالبی از آن روزها نقل میشود: گروهی از مبارزان به نزد شیرازی آمدند و گفتند: «سلاحمان کم است، چه کنیم؟» او پاسخ داد: «سلاح شما ایمان است. وقتی مردمباور کنند حق با آنهاست، از یک چوبدست هم شمشیر میسازند.» این نگاه، تفاوت نجف با دیگر مراکز مقاومت بود. اینجا مبارزه، پیش از آنکه نظامی باشد، فکری بود.
در حالی که شیرازی، رهبری عملی قیام را بر عهده داشت، میرزای نائینی در پسزمینه، مشغول ساختن پایههای نظری مقاومت بود. او در کتابهایش توضیح میداد که استعمارگران چگونه با ترفندهای اقتصادی و فرهنگی، ملتها را مستعمره نگه میدارند. نائینی یکی از نخستین کسانی بود که مفهوم «استعمار نو» را پیش از رواج این اصطلاح، تشریح کرد.
نکته جالب اینجاست که نائینی به جای دعوت به خشونت کور، بر آگاهیبخشی تاکید داشت. او میگفت: «مردمی که کتابخوان شوند، هرگز برده نمیمانند.» شاید به همین دلیل بود که انگلیسیها از او بیشتر از شمشیر بهدستان میترسیدند.
قیام ۱۹۲۰ در نگاه اول شکست خورد. انگلیسیها با نیروی نظامی برتر، شورش را سرکوب کردند؛ اما داستان به همینجا ختم نشد. این قیام سه دستاورد بزرگ داشت:
۱. وحدت بیسابقه: برای اولینبار، شیعه و سنی در کنار هم جنگیدند.
۲. بیداری عمومی: مردم فهمیدند میتوان در برابر استعمار ایستاد.
۳. تغییر استراتژی بریتانیا: انگلیسیها مجبور شدند در سال ۱۹۳۲ استقلال صوری به عراق بدهند.
نجف در این میان، نقش کاتالیزور را بازی کرد. اگر حوزههای علمیه نجف نبودند، شاید قیام ۱۹۲۰ به یک شورش محلی محدود میماند.
امروز اگر به نجف بروید، هنوز میتوانید ردپای آن روزها را ببینید. در کتابفروشیهای نزدیک حرم، نسخههای خطی نائینی و شیرازی را میفروشند. در مدارس علمیه، طلبهها همان درسهایی را میخوانند که یک قرن پیش، سلاح مبارزه بود. نجف ثابت کرد سنگرهای خاموش گاهی از میدانهای جنگ هم اثرگذارترند. این شهر به جهان نشان داد که مقاومت، همیشه مسلحانه نیست؛ گاهی یک کتاب، یک فتوا یا حتی یک سخنرانی میتواند تاریخ را عوض کند.
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۵
مریم جهانگیر: نجف همیشه بیشتر از یک شهر بود. زیر سایه گنبد طلای علی (ع)، نه فقط روحها، بلکه فکرها هم بیدار میشدند. در کوچههای تنگ و قدیمیاش، همیشه صدای قدمهای تاریخ به گوش میرسید؛ اما در اوایل قرن بیستم، این صداها به غرش تبدیل شد. غرشی که از حجرههای کوچک حوزههای علمیه شروع میشد و تا میدانهای جنگ مقابل استعمار بریتانیا میرسید.