آگاه: با این وجود، تحولات سریع جوامع بشری در دهههای اخیر موجب شده تا نهاد خانواده دگرگون شده و با ساختاری نو، نقش و کارکردی متفاوت را نسبت به گذشته ایفا کند.
افزایش سن ازدواج و طلاق
آنچه امروز بهویژه در نسل جوان ایران به چشم میآید، افزایش روزافزون سن ازدواج و نیز بالارفتن نرخ طلاق است. واقعیتی که از یک چالش فردی یا خانوادگی فراتر رفته و به موضوعی ملی و اجتماعی بدل شده است. در این یادداشت، سعی بر آن است که با نگاهی فراتر از عوامل اقتصادی و اجتماعی رایج، نقش برخی تحولات فکری و فرهنگی کمتر دیدهشده را در پدیده افزایش سن ازدواج و طلاق، بررسی کنیم.
روایتهای رایج و غفلتهای پنهان
در فضای عمومی جامعه، معمولا برخی این تغییر را در نتیجه گذار جامعه از سنت به مدرنیته میدانند. جمعی نیز عوامل اقتصادی مانند دشواری تامین هزینههای ازدواج و مشکلات اشتغال را برجسته میکنند. بیگمان، رکود اقتصادی و چالشهای معیشتی سهم چشمگیری در تاخیر ازدواج دارند اما تمرکز صرف بر این عوامل، حکایت ما را ناقص و یکسویه خواهد کرد.
بخش مغفول ماجرا، تحولی فکری و فرهنگی است که طی دهههای اخیر در جامعه ایرانی جریان داشته است: از یک سو، گسترش فرهنگ لیبرالی با تاکید بر آزادی فردی و فردگرایی افراطی و از سوی دیگر، غلبه تربیت روانشناسانه غربی بدون توجه کافی به شاخصهای تربیت دینی. این دو روند، عمدتا از طریق رسانه ملی، مطبوعات، سریالهای تلویزیونی، فضای مجازی، دانشگاهها و سایر مراکز علمی و فرهنگی، وارد زندگی روزمره مردم شدهاند و تاثیری عمیق بر نگرش نسل جوان به ازدواج و خانواده نهادهاند.
فردگرایی لیبرالی؛ بازتعریف نقش فرد و خانواده
اشاعه مولفههای لیبرالیسم، بهویژه آزادی فردی و فردمحوری، ساختار ذهنی جوانان را بهگونهای دگرگون ساخته که اولویت زندگی در بسیاری موارد از خانواده به فرد تغییر یافته است. امروزه ارزشهایی چون استقلال، کنترل بر سرنوشت شخصی، تاخیر در پذیرش مسئولیتهای خانوادگی و پیشیگرفتن منافع فردی بر جمعی، جایگزین ارزشهای سنتی نظیر تعاون، ایثار، گذشت و نقشآفرینی اجتماعی شدهاند. این جریان فکری، از رسانهها تا محیطهای آموزشی و حتی مشاورههای روانشناسی، بهطور مداوم بازتولید میشود. به عنوان نمونه، زیگمونت باومن در کتاب «عشق سیال» و میریام گروسمن در کتاب «بیدفاع» بهتفصیل درباره تاثیر این تحولات بر ازدواج و خانواده مدرن سخن گفتهاند.
تربیت روانشناسانه غربی؛ تعارض با تربیت دینی
مسیر معیوب دیگری که امروز جامعه را با بحران سن ازدواج مواجه کرده، سلطه روانشناسی غربی در نظام آموزشی و رسانهای است. مطابق کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد، انسان زیر هجده سال «کودک» تلقی میشود. این در حالی است که در نگاه روانشناسی رایج، تاکید میشود حتی اگر کودک بالاتر از سن خود بفهمد، باید صرفا سرگرم بازی و تفریح بماند و نباید نقش و مسئولیت جدیدی بپذیرد. بدین ترتیب، حتی نوجوانی که در سنین ۱۳ تا ۱۶ سالگی به بلوغ جسمی رسیده و مستعد برقراری روابط عاطفی و پذیرش مسئولیتهای جدید است، از سوی خانواده و جامعه همچنان کودک تصور میشود و تا سالها آمادگی ازدواج در او نادیده گرفته میشود. در نقطه مقابل، تربیت دینی زندگی فرد را به سه بازه هفتساله تقسیم میکند. هفت سال نخست «دوره امیری» با تاکید بر آزادی و احترام به کودک است؛ هفت سال دوم «دوره اسارت» دوران تربیت جدی و فرمانبرداری؛ هفت سال سوم «دوره وزارت» که نوجوان به سن مسئولیت و مشورتپذیری میرسد. در این نگاه، با هماهنگی رشد جسمی و عقلی، نوجوانان- دختران در حوالی ۱۴ سالگی و پسران تقریبا در ۱۶ سالگی- به آستانه آمادگی ازدواج قدم میگذارند. با این تبیین، پدیده «کودکهمسری» مفهومی نسبتا وارداتی و بیشتر برگرفته از نظام تربیتی و تعریف کودک در روانشناسی غربی است تا فرهنگ دینی بومی؛ چرا که در تربیت دینی، بلوغ جسمی، عقلی، عاطفی و اجتماعی باید همزمان تحقق یابد و فقط در این صورت است که جوانی مستعد ورود به عرصه ازدواج و تشکیل خانواده خواهد بود.
آسیبها؛ از تجرد زیستی تا افزایش طلاق
افزایش سن ازدواج، تنها تبعات منفی در پی ندارد؛ بلکه گسترش فردگرایی و تلقین ارزشهای نوین، همچنین منجر به کاهش میل به ازدواج، افزایش تجرد و در نهایت رشد چشمگیر آمار طلاق شده است. افزایش روحیه فردمحوری، استقلال و خودمختاری مطلق، منجر به تضعیف دگرخواهی، فداکاری و تعاون در خانوادهها شده و فضای خانوادگی را از همدلی و پایداری تهی ساخته است. جالب آنکه با اقبال بیشتر به مشاوره و روانشناسی غربی نیز تغییر محسوسی در کاهش آمار طلاق مشاهده نشده، بلکه حتی نوعی بیاعتمادی عمیق به پایداری ازدواج در جامعه جا افتاده است.
جمعبندی و راه برونرفت
در پایان، باید اذعان کرد تمرکز صرف بر مشکلات اقتصادی و ساختاری برای تحلیل این بحران کافی نیست. ریشههای افزایش سن ازدواج و بالارفتن آمار طلاق را باید در گسترش تربیت روانشناسانه غربی و اشاعه مولفههای لیبرالیستی جستوجو کرد که طی سالهای اخیر، با عبور از نهادهای علمی و فرهنگی، باعث فاصلهگرفتن نسل نو از هویت و آموزههای تربیت دینی شده است. بازنگری جدی در نظامهای تربیتی و رسانهای و احیای آموزههای دینی میتواند گامی مهم در بازگرداندن نهاد خانواده ایرانی به مسیر پایداری و شکوفایی باشد.
نظر شما