آگاه: ذبیحالله منصوری در ۱۲۷۸ خورشیدی در سنندج به دنیا آمد. او در مدرسه آلیانس سنندج که فرانسویها آن را اداره میکردند، درس خواند، پس از چندی با مأموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را از پزشکی که این زبان را میدانست، فرا گرفت. سپس در ۱۲۹۹ خورشیدی عازم تهران شد. در ابتدا میخواست در رشته دریانوردی تحصیل کند اما با تأسیس روزنامه کوشش با عنوان مترجم داستان، مقاله و مطالب علمی در آن روزنامه شروع به کار کرد و نخستین تجربههای روزنامهنگاری را در اوضاع پرتنش پیش از سقوط سلسله قاجاریه به دست آورد. در همین دوره بود که کار ترجمه برخی کتابها را از زبان فرانسوی به فارسی انجام داد. در آن دوره رسم بر این بود که مدیران جراید، رمان یا کتابهای علمی را به مترجمان میدادند و از آنها میخواستند که به صورت دنبالهدار، ترجمه را برای چاپ در شمارههای متعدد روزنامه آماده کنند و منصوری، چنین مسئولیتی را برعهده داشت. سپس در حالی که در روزنامه کوشش کار میکرد با روزنامه اطلاعات نیز شروع به همکاری کرد که مدتها ادامه یافت و از آغاز انتشار روزنامه کیهان هم به مدت ۶ سال، چندین کتاب برای این روزنامه ترجمه کرد که همه به صورت پاورقی به چاپ میرسید. بعدها با روزنامه ایران ما، روزنامه داد، مجله خواندنیها، روزنامه باختر، روزنامه اختر امروز، مجله ترقی، مجله تهران مصور، مجله روشنفکر، مجله سپید و سیاه، مجله امید ایران، روزنامه پست تهران و سرانجام مجله دانستنیها همکاری داشت.
از سینوهه تا سهتفنگدار
آمار دقیقی از آثار منصوری که به روایتی گفته میشد، یک هزار و ۴۰۰ جلد کتاب از خود به یادگار گذاشته در دست نیست اما ایرج افشار حدود ۴۰۰ اثر را از او فهرست کرده است. منصوری شهرت خود را میان اهل مطالعه به ترجمه کتابهایی همچون «خواجه تاجدار»، «سینوهه» و «محمد پیغمبری که از نو باید شناخت» مدیون است. ترجمه وی از «سینوهه» نوشته «میکا والتاری» که چاپ اول آن در ۱۳۶۴ خورشیدی منتشر شد تا به امروز نزدیک به ۵۰ چاپ رسیده است. برگردان او از «فرزند نیل» نوشته هوارد فاوست تابهحال بیش از ۱۰ بار چاپ شده و کتاب «محمد پیغمبری که از نو باید شناخت» نوشته کنستان ویرژیل گیورگیف با ترجمه وی به چاپ چهاردهم رسیده است.
ذبیحالله منصوری توانایی بینظیری در نگارش و بهکاربردن اصطلاحات ادبی داشت و به گفته بسیاری از نویسندگان و مترجمان ادبی، وی نویسندهای افسانهای بود. منصوری علاقه خاصی به قوم کُرد و کردستان داشت اما به دلیل شرایط خفقان آن دوران موفق به ارائه آثار خویش به زبان کُردی نشد اما در بیشتر آثار وی میتوان به دلبستگی او به مادها و... بهعنوان نمادهای کُرد پی برد. از مهمترین و معروفترین آثار این پژوهشگر پرتلاش میتوان به اسپارتاکوس، امام حسین (ع) و ایران، اندیشههای یک مغز بزرگ (چهار جلد) افکار مترلینگ، خداوند بزرگ و من، خداوند بزرگ و انسان، دنیای دیگر، راز بزرگ، افکار کوچک و دنیای بزرگ، زندگی مورچگان، زنبورعسل، موریانه، دروازهٔ بزرگ، زندگی آل کاپون، دزد جوانمرد، اسرار هفتگانه، عشاق نامدار، رابینهود، سهتفنگدار، غرش طوفان (هفت جلد)، مونیکای دوپاری، کنت دو مونت کریستو، جراح دیوانه، ماژلان، یک سال در میان ایرانیان، شاهطهماسب و سلیمان خان قانونی، سقوط پاریس، منم تیمور جهانگشا، سقوط قسطنطنیه، نورنبرگ، تازهمسلمان، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، عایشه، امام جعفر صادق مغز متفکر جهان شیعه، قرآن را چگونه شناختم، یوسف در آیینهٔ تاریخ، دون کیشوت، تولستوی، مانیه تیسم، ژوزف بالسامو، شعرای بزرگ ایران از سده سوم تا سده پنجم هجری، ژان والژان، بلقیس و...اشاره کرد.
این نویسنده خلاق در عرصه نوشتن داستانهای تاریخی و حتی غیرتاریخی، نویسندهای صاحبسبک بود و میتوان او را بهعنوان فردی معرفی کرد که تاریخ را از لابهلای کتابهای پرحجم و دیدگاههای متعدد و متناقض به متن جامعه برد .به بیان دیگر منصوری تاریخ را در قالب روایتگری و رمان به مخاطبانش عرضه میکرد و در این کار تبحر فراوانی داشت. در بیشتر آثار او که در قالب ترجمه به علاقهمندان ارائه شده است، میتوان این رویکرد را مشاهده کرد. متنهای او اصطلاحاً دارای «قُلاب» هستند و خواننده با شروع مطالعه آنها رغبت فراوانی به تداوم مطالعه اثر پیدا میکند. محمدابراهیم باستانی پاریزی، تاریخدان و پژوهشگر در این خصوص مینویسد: «ما اگر داستان و خاطرات و مشغولیات و اطلاعات و فرهنگ و آداب و رسوم میطلبیم، همینهاست که منصوری مینویسد و تلفیق میکند.»
سبککاری منصوری از زبان خودش
ذبیحالله منصوری خود درباره سبک نوشتنش و اینکه چرا به توضیح واضحات میپرداخت، مینویسد: بعضی از اوقات، هنگام ترجمه، خودِ بنده هم از توضیحی که میخواهم بدهم ناراحت هستم، چون میدانم از مطلب اصلی وارد حاشیهای میشوم که با مطالب اصلی پیوند باریکی دارد یا ندارد، ولی به فکر خوانندگانی میافتم که در قصبات و روستاها خوانندهٔ مجله هستند و به خود میگویم آنها باید بفهمند که فشار ۴۰۰ اتمسفر که یک زیر دریایی را زیر آب منفجر میکند چه اندازه فشار است و آنها باید بفهمند که در سرگذشت (غزالی و زهره) مسئلة حدوث و قدمت قرآن یعنی چه و خلاصه آنچه بنده را وامیدارد که از متن به حاشیه بروم و توضیح بدهم، بیم از آن است که در روستاها ترجمهٔ من را نفهمند، همانطور که بنده در تهران بعضی از ترجمهها را نمیفهمم. وی طرفدار سبک بسط و گسترش کتابها بود، بنابراین در بسیاری از موارد اطلاعات خویش را نیز به کتابها میافزود. او معتقد بود، ترجمه بر دو گونه است؛ نوعی که در آن مترجم لغت به لغت ترجمه میکند و به متن اصلی وفادار است و نوعی دیگر که خود آن را اقتباس مینامید، مترجم این اختیار را داشت که ایده اولیه نویسنده را گسترش دهد.
نظر رضا براهنی و میرجلالالدین کزازی درباره آثار منصوری
درباره توانایی نویسندگی و سبک جذاب نگارش مرحوم منصوری، نه اختلافی وجود دارد و نه اعتراضی. آنچه باعث خردهگرفتن اهل فن، از آثار وی شده، ترجمههای اوست. ذبیحالله منصوری در ترجمه کتابها، تابع هیچ ضابطه و تعهدی نبود و به همین دلیل بارها مورد انتقادهای شدید توسط بزرگانی مثل رضا براهنی، میرجلالالدین کزازی و... قرار گرفت اگرچه در این میان عدهای هم با شیوه کاری او موافق بودند مثل ابراهیم باستانی پاریزی؛ به عقیده باستانی پاریزی، منصوری ادعای تاریخنگاری نداشت. داستان تاریخی مینوشت و لازمهٔ داستان، نیز همینها (استفاده از قوهٔ خیال) است. باستانی پاریزی، بهعنوان پژوهشگر و تاریخدان، دریافته بود که کارهای منصوری را باید از دریچه «داستانی» نگاه کرد و خواند و نه از منظر «تاریخی» زیرا ارزش داستانی و سرگرمکنندگی کتابهای وی خیلی بیش و بیشتر است و این اشتباه است اگر کسی بخواهد در تاریخ ورود پیدا کند و به قصد آگاهی از تاریخ و رخدادهای آن، به کتابهای منصوری دلخوش و استناد کند. باید از همان شروع کار، گوشی را داد دستش و او را از لیزخوردن در درّه پر کشش و پر جاذبه قلم منصوری نجاتش داد! کتابهای ذبیحالله منصوری «فانتزی» اند و سرشار از وهم و گمان و بری از اصل کتاب و مقاله. یکی از منتقدان سرسخت منصوری، رضا براهنی بود؛ او مینویسد: «آقای ذبیحالله منصوری طرفدار مدرسه بسط است؛ یعنی که رمان ۶۰۰ صفحهای در دست ایشان، حداقل هزار صفحه میشود.»
کریم امامی، مترجم و منتقد مشهور معاصر، با وجود احترامی که برای سبک نوشتههای منصوری قائل بود، میگفت: حقیقت این است که من هیچوقت ذبیحالله منصوری را جدی نگرفتم. هنوز هم او را بهعنوان مترجم جدی نمیگیرم... من اسم کارهای او را ترجمه نمیگذارم. بیشترش را از خودش درآورده و بعد اسم یک بیچاره فرنگی را گذاشته روی کتاب و خودش را کاموفلاژ (استتار) کرده. من با هزار زحمت اصل یکی از کتابهایی را که بهاصطلاح ترجمه کرده بود، پیدا کردم و چند صفحه اصل را با فارسی آن مقایسه کردم. اصلاً باورکردنی نبود... هر چه دلش خواسته بود، کرده بود! هر جا عشقش کشیده بود کم کرده یا اضافه کرده بود. آنجا را هم که مثلاً ترجمه کرده بود، نمیدانی با چه شلختهکاری عمل کرده بود.
میرجلالالدین کزازی، استاد دانشگاه و از چهرههای ماندگار ادبی از دیگر کسانی است که بر کار منصوری خُرده میگیرد و میگوید: اینگونه از ترجمهها را در مجموع برای فرهنگ جامعه زیانبار میدانم و برای زبان فارسی هم... اینگونه ترجمهها چهره راستین نویسندگان را خدشهدار خواهند کرد و کرد نادرستی از این نویسندگان در جامعه به دست خواهند داد. سخن پایانی اینکه شاید بتوان گفت آثار مرحوم منصوری توانست تا حد زیادی ایرانیان را کتابخوان کند اما به نوشتههای او نمیتوان خیلی استناد کرد. به عبارتی آثار زندهیاد ذبیحالله منصوری، بیش از آنکه ارزش تاریخی داشته باشد، صاحب ارزش داستانی است. مهارت او در مخاطبشناسی باعث شد که آثارش، خریداران فراوانی داشته باشد. این ویژگی، البته ناجی صنعت نشر و گسترشدهنده فرهنگ کتابخوانی است، اما از سوی دیگر، ملحقات بدون استنادی که وی بهدلخواه خودش به آثار تاریخی خود بسته، عاملی است که این نوشتارها را، به لحاظ استنادات تاریخی، معیوب و غیرقابلاستفاده میکند و این، برای مخاطبی که اصولاً در پی واقعی یا غیرواقعی بودن روایتهای تاریخی نیست، بسیار زیانبار است. به همین دلیل، باید آثار خواندنی و جذاب او را، بهعنوان یک رمان دلپذیر تاریخی و نه بهمثابه اثری متقن و قابلاستناد، موردمطالعه قرار داد.
ذبیحالله منصوری که بیش از ۶ دهه نوشت و ترجمه کرد سرانجام نوزدهم خردادماه ۱۳۶۵ در بیمارستان شریعتی تهران دیده از جهان فروبست و با زندگی طولانی و دراز ۸۷سالهاش و البته با کتابها و نوشتههایش خداحافظی کرد.
نظر شما