۲۳ تیر ۱۴۰۴ - ۱۲:۲۸
کد خبر: ۱۴٬۵۵۵

زهرا ناری: وقتی آژیرهای خطر در شهر پیچید و آسمان پر از دود شد، بعضی‌ها چمدان بستند برای رفتن، اما بعضی دیگر کفش‌های خدمت را محکمتر بستند برای ماندن. در دل بحرانی که بوی ترس و ناامنی می‌داد، او برگشت؛ نه به خانه که به سنگر. سنگری سفیدپوش، با صدای آرامش‌بخش و دستانی که نه سلاح بلکه زندگی می‌بخشند. این روایت ایستادگی بانویی است که با یک دست، نوزادی را به دنیا می‌آورد و با دست دیگر، اعتماد مردم را به زندگی بازمی‌گرداند؛ زنی از جنس تعهد، از جنس ایران.

مامایی که در جنگ پناهگاه مادران شد

آگاه: آرزو نیک انجام، کارشناس مامایی از روزهای حملات اخیر رژیم غاصب صهیونیستی صحبت کرد؛ روزهایی که کودکان پیش چشم خانواده‌هایشان پرپر می‌شدند. حدودا هشت سال سابقه کار دارد و با داشتن یک فرزند کوچک در شبکه بهداشت شهر ری خدمت می‌کند، به گفته وی از روز جمعه که خبر ناگوار حمله رژیم صهیونیستی به ایران شنیده شد، ستاد بحران تشکیل و اعضای ستاد تصمیم گرفتند که مراکز انتخاب شده بیش‌ازپیش به مردم ارائه خدمت بدهند.
من مسافرت بودم اما زمانی که از سمت مرکز بهداشت با من تماس گرفتند، با توجه به بحران پیش آمده تصمیم گرفتم به تهران بازگردم و حتی از نظر روحی هم شده به مردم خدمت‌رسانی کنم. با خود فکر کردم اگر بخواهم سنگر را خالی کنم، مشکلات روحی مردم چند برابر شده و اعتمادشان را نسبت به کادر درمان از دست می‌دهند.
نیک انجام می‌گوید: بارداری و زایمان، مسئولیتی سنگین و سرشار از نگرانی برای هر مادری است. حالا تصور کنید که این مسئولیت بزرگ، همزمان با بحران و ناامنی و شنیدن اخبار ناگوار همراه شود؛ آن‌وقت است که فشار روانی ممکن است سلامت مادر و جنین را به خطر بیندازد. من این روزها را از نزدیک زندگی کردم. زمانی که در لیست شیفت مرکز بهداشت قرار گرفتم، چند نفر از مادران باردار به صورت حضوری به مرکز مراجعه کردند. به سمت من آمدند، دستانم را گرفتند و با لحنی پر از نگرانی و التماس گفتند: اگر اتفاقی افتاد، اگر نتوانستیم به بیمارستان برسیم، اگر راهی نبود، لطفا شما زایمان‌مان را انجام دهید.
دستانشان را محکم گرفتم. نگذاشتم ترس در نگاهشان بماند. بهشان گفتم: «هیچ ساعتی برای من مشکل نیست. من از تهران خارج نمی‌شوم، همیشه در دسترسم. هر زمان، در هر ساعت از شبانه‌روز اگر مشکلی پیش آمد، حتی اگر خودم نتوانم کاری کنم، حتما کسی را می‌شناسم که بتواند کمکتان کند. نگران نباشید.»
همان جمله‌ها، همان اطمینان ساده، برای خیلی از مادرها آرام‌بخش بود. اضطراب‌هایشان فروکش کرد، حتی حرکت جنین‌هایی که کم شده بود، به حالت طبیعی برگشت. خوشحال شدند. در گروهی مجازی برای مادران باردار یک جمع تشکیل دادیم. شماره تلفنم را در اختیارشان گذاشتم. هر ساعتی که لازم بود با من در تماس بودند. آنلاین با آنها صحبت می‌کردم، راهنمایی می‌دادم، حضورم را حس می‌کردند.
هرچند در نهایت خدا را شکر مشکلی جدی پیش نیامد و بیمارستان‌ها آسیبی ندیدند که نیاز باشد عمل زای‌مان خارج از مراکز درمانی انجام شود، اما آمادگی‌اش را داشتیم. مادرانی بودند که نیاز به مراقبت بیشتری داشتند، برای همین ما در حد توان ارجاعشان دادیم به مراکز درمانی مناسب. وقتی از من می‌پرسند که در آن روزهای پراضطراب چگونه مادران را آرام می‌کردم، می‌گویم: اولین چیزی که می‌گفتم این بود که: «من هم مثل شما یک مادرم. من هم این روزها را تجربه کرده‌ام. اضطراب و استرس طبیعی است.»
اما همیشه یادآور می‌شدم که خیلی از چیزها در این دنیا از اراده ما خارج است. ما نمی‌توانیم جنگ یا بلایای طبیعی را کنترل کنیم، ولی می‌توانیم ای‌مان و توکل خود را را قوی‌تر کنیم. همین حرف‌ها، همین همدلی ساده، مادران را آرام می‌کرد. کمکشان می‌کرد تا اضطراب را از دلشان دور کنند. آن روزها فقط همین کافی بود برای محافظت از جان یک مادر و نوزادش. وی به مادران باردار یک توصیه طلایی هم داشت که مادران سعی کنند از اخبار دوری کرده و از اطرافیانتان هم بخواهید فقط از منبع معتبر، از تلویزیون اخبار را دنبال کنند. زیاد با اخبار در ارتباط نباشند. دنبال‌کردن اخبار به شکل افراطی باعث اضطراب می‌شود. فقط در حدی دنبال کنند که بدانند آیا شرایط بحرانی حیاتی هست یا نه.
وقتی از او پرسیدم که آیا با توجه به شرایط و زمزمه‌های احتمالی ادامه حملات رژیم صهیونیستی، باز هم آماده خدمت‌رسانی است، با اقتدار پاسخ داد: ۱۰۰ درصد. ما تا جانمان، هم پای رهبر و کشورمان می‌ایستیم. هر اتفاقی بیفتد با اینکه بچه کوچک دارم، همه‌جوره تا آخرین قطره خونم پای کشورم ایستادم. از هیچ کمکی دریغ نمی‌کنم. ما قسم خورده‌ایم، هم به‌عنوان پزشک، هم به‌عنوان یک انسان. قطعا این کار را انجام می‌دهم.
وقتی از اودرباره شهادت هموطنان‌مان پرسیدم، چشمانش پر از اشک شد، صدایش لرزید و با همان صدای لرزان و گفت: تاسف برای ما ماند. اما خوشبختانه آنها به آرزوی شهادت رسیدند. ما همیشه از کودکی یاد گرفته‌ایم که شهدا زنده‌اند و نزد خدا روزی می‌خورند. همیشه به خانواده‌ام می‌گفتم که از مرگ نمی‌ترسم. بالاخره هر کسی یک روزی خواهد مُرد. اما چه بسا که آن مرگ با افتخار باشد، با عزت باشد. در راه خدا و کشور و با فرمان رهبراش باشد. خوش به سعادتشان...
از او درباره سختی‌ها و تفاوت شرایط بحرانی نسبت به زمان‌های عادی که پرسیدم گفت: بزرگ‌ترین تفاوتش این است که در بحران، بیشتر از جسم، این روح آدم‌هاست که آسیب می‌بیند. اضطراب، ترس از آینده، نگرانی از حال اطرافیان… اینها خیلی شدیدتر است. ما به‌عنوان کادر درمان، باید مراقب تک‌تک رفتارها و حرف‌های‌مان باشیم.
حتی به همکارانم گفتم اگر صدای پدافند آمد، اگر صدای انفجار شنیدید، هیچ عکس‌العملی نشان ندهید. کاری نکنید که مراجعه‌کننده حس کند از ما استرس می‌گیرد. وقتی کسی وارد مرکز می‌شود، باید با آرامش مواجه شود. ما وظیفه داریم به او آرامش تزریق کنیم، نه اضطراب مضاف. در پایان با همان مهربانی مادرانه و اقتدار زنانه‌اش می‌گوید: اگر باز هم نیاز شد، اگر باز هم شب شد و کسی در خانه‌اش تنها بود و راهی به بیمارستان نداشت… من هستم. نه فقط برای اینکه پرستارم، برای اینکه یک انسانم و ایران خانه ماست. مادرها نگران نباشید.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.