آگاه: اما هوش مصنوعی، بر خلاف این تصویر آرمانی، هرگز یک ابزار بیطرف و جهانشمول نبوده است. او (و شاید بهتر باشد بگوییم «آن») درون شبکهای پیچیده از مفروضات فلسفی، ارزشهای فرهنگی و ترجیحات سیاسی بافتی خاص تنیده شده است. پس وقتی ما در ایران، با آن آرمانهای تمدنی خود، صرفا به «بهرهبردار» بودن از این فناوری اکتفا کنیم، در واقع داریم جهانبینی دیگری را که لاجرم با ارزشهای ما بیگانه است بهصورت نامرئی در تاروپود جامعهمان تزریق میکنیم. این همان خطری است که مقام رهبری ما را از آن برحذر داشتهاند؛ آنجا که بر «سلطه بر لایههای عمیق» تاکید میکنند و به درستی هشدار میدهند که بهرهبردار صرف بودن، امتیاز نیست. اما این هشدار را میتوان فراتر از یک نگرانی فناورانه صرف و در چارچوب یک «نقد فرهنگی» خواند. برای درک این موضوع، کافی است به مثال سادهای از یک دستیار صوتی هوشمند فکر کنید که قرار است برای کاربر فارسیزبان کار کند. این دستیار، برای درک فرمانهایی مثل «یک شعر در وصف طبیعت بخوان»، بر اساس چه دادههایی آموزش دیده است؟ اگر دادههای آن عمدتا متون ترجمهشده از انگلیسی یا محتوای تولیدشده در فضای اینترنتی با محوریت غرب باشد، چه بسا در نهایت، درکی از «طبیعت» را بازتولید کند که بیشتر به یک پارک ملی در آمریکا شبیه است تا به کویر لوت یا جنگلهای هیرکانی. این یک مثال پیش پا افتاده از همان «سلطه در لایههای عمیق» است؛ سلطهای که در سختافزار و نرمافزار نیست، بلکه در «معنا» نهفته است.
در کتاب «عصر سرمایهداری نظارتی» اثر شوشانا زوبوف که باید آن را یکی از متون کلیدی نقد فناوری معاصر دانست بیان میشود که چگونه مدلهای تجاری غالب در حوزه هوش مصنوعی، بهصورت ذاتی به سمت استخراج داده، پیشبینی و تغییر رفتار کاربران جهت حداکثرسازی سود گرایش دارند. این منطق، با ارزشهای جامعه ایرانی که بر استقلال، عزت نفس و محافظت از حریم خصوصی تاکید دارد در تناقضی آشکار قرار میگیرد. پذیرش بدون سوال این معماری، به معنای پذیرش نوعی «امپریالیسم الگوریتمی» است. آیا ما واقعا میخواهیم نظام تربیتی کودکمان توسط الگوریتمهایی هدایت شود که اولویت آنها، تولید «مشتریان وفادار» از همان سالهای اولیه زندگی است؟
پس «بومیسازی» هوشمصنوعی برای ایران، به هیچ وجه به معنای تغییر ظاهری رابط کاربری یا اضافه کردن چند قابلیت محلی نیست. این یک «بومیسازی رادیکال» است؛ یک پروژه فکری و فنی که باید از همان لایههای پاییندست مانند انتخاب دادههای آموزشی، طراحی معماری شبکههای عصبی و تعریف معیارهای بهینهسازی آغاز شود. ما نیازمند توسعه یک «هوشمصنوعی انتقادی» هستیم؛ هوشی که واجد آگاهی از بستر خود باشد و بتواند مفروضات غلط جهانیسازی شده را به چالش بکشد. برای نمونه، در حوزه پزشکی، یک مدل هوشمصنوعی که صرفا بر اساس دادههای جمعیتی اروپایی آموزش دیده باشد، ممکن است در تشخیص بیماریهای خاص ژنتیکی در جمعیت خوزستان کاملا ناتوان عمل کند.
بله، این راه دشواری است و شکی در این نیست، اما همانطور که در بیانات سال ۱۴۰۳ بر لزوم تداوم کار «سازمان ملی هوش مصنوعی» تاکید شد، این نهاد میتواند در آرمانیترین حالت کانونی برای چنین رویکرد رادیکالی باشد. این سازمان نباید صرفا به فکر راهاندازی استارتاپهای شبیهسازی شده با مدلهای غربی باشد. بلکه باید پرچمدار ایجاد یک «اکوسیستم زبانی-فرهنگی مستقل» در دنیای هوشمصنوعی شود. پروژههایی مثل ایجاد «مدل زبانی بزرگ مبتنی بر متون اصیل فارسی و اسلامی» یا «بانکهای داده تصویری با برچسبگذاری منطبق بر نشانهشناسی بومی» میتوانند سنگ بنای این حرکت باشند. این کار، چیزی شبیه به پروژه «فرهنگستان زبان» است، اما در مقیاسی به مراتب پیچیدهتر و زیرساختیتر.
در آخر شاید بتوان گفت که مواجه ما با هوشمصنوعی تنها یک آزمون فناورانه نیست، بلکه یک آزمون تمدنی است. آیا ما آنقدر از ظرفیتهای فرهنگی و فکری خود مطمئنیم که بتوانیم «روایت» خود را از آینده دیجیتال بشریت بنویسیم؟ یا باز هم در دام این توهم خواهیم افتاد که فناوری، یک «محصول نهایی» است که فقط باید آن را از قفسه برداریم و استفاده کنیم؟ پاسخ به این پرسش، سرنوشت ما را در دنیای جدیدی که به سرعت در حال شکلگیری است تعیین خواهد کرد. دنیایی که در آن هوشمصنوعی بیطرف یک افسانه است و تنها انتخاب پیش رویمان «تحمیل ارزشهای دیگران» یا «خلق جهانهای معنایی خودی» خواهد بود.
۶ آذر ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۳
کد خبر: ۱۸٬۲۸۰
وقتی از «هوش مصنوعی» حرف میزنیم، تصویر چه چیزی در ذهنمان نقش میبندد؟ یک ربات بیعاطفه که محاسباتش از هر جهت عینی و علمی است؟ این دقیقا همان افسانهای است که گفتمان مسلط فناوری عمدتا متولد غرب میکوشد آن را جا بیندازد.
نظر شما