آگاه: تصور کنید در حال خواندن متنی مقدس یا شعری کهن هستید؛ اندیشهای به ذهنتان خطور میکند، پروندهای الهامبخش که احساس میکنید باید آن را برای همیشه حفظ کنید. اما به جای سپردن آن به قلم و کاغذ یا حتی حافظه زیستیتان، آن را درون اپلیکیشنی مانند «ابسیدین» تایپ میکنید. شما با زدن دکمه «ذخیره»، آن اندیشه را به شبکهای از مفاهیم متصل میسازید که پیش از این ثبت کرده بودید. اینجا دیگر با یک آرشیو شخصی ساده طرف نیستیم؛ این یک «شریک شناختی» است، مصداق عینی تز «ذهن توسعهیافته» که کلارک و چالمرز در آستانه هزاره سوم مطرح کردند. آنان معتقد بودند اگر ابزاری به اندازه کافی در دسترس، بیدرنگ و قابل اتکا باشد، بخشی از فرآیند ذهن میشود. اما وقتی این «ابزار»، یک زیستجهان تمامعیار سایبری است که فرهنگ و اندیشه از آن اخذ میشود، چه بر سر معماری ذهن میآید؟
این پرسش، ما را به قلب یک تحول فلسفی-فرهنگی میبرد. فضای سایبر، که روزگاری «زیست جهان دوم» تلقی میشد، اکنون دارد به «زیست جهان اول» بدل میشود؛ جهانی که جهان اصلی فیزیکی از آن جهت میگیرد. البته این انتقال تنها تغییر مکان اطلاعات نیست، بلکه تغییر اکولوژی کامل شناخت است. برای درک این تحول، باید به مطالعه موردی دقیقتری از آنچه درون این «شریک شناختی» میگذرد، بپردازیم. اپلیکیشنهایی مانند ابسیدین یا روم ریسرچ (Roam Research) بر پایه ایده «شبکه اندیشه» بنا شدهاند. در این برنامهها هر نوت، یک گره است و شما با ایجاد پیوند میان یادداشتها، یک شبکه عصبی مصنوعی برای تفکر خود میسازید. سپس الگوریتمهای این پلتفرمها با تحلیل این شبکه، ارتباطاتی را به شما پیشنهاد میدهند که شاید هرگز خود به آن نیندیشیده بودید.
اما این ادغام، یک تقابل نامحسوس را نیز به همراه میآورد که تقابل سوگیریهای شناختی خودمان با سوگیریهای الگوریتمی این پلتفرمهاست. سوگیری تایید (Confirmation Bias) ذهن انسان، یعنی تمایل به جستوجو و تفسیر اطلاعاتی که باورهای پیشین ما را تایید میکنند، حالا در تقابل با «سوگیری ارتباطی» (Link Bias) الگوریتم قرار میگیرد. الگوریتم ذاتا به دنبال ایجاد بیشترین تعداد پیوند ممکن است؛ برای آن، هر ارتباطی حتی اگر سطحی یا گمراهکننده باشد یک «ارزش» محسوب میشود. بنابراین، ممکن است میان یادداشتهای شما درباره «عرفان مولوی» و «تئوری توطئه» پیوندی پیشنهاد کند، تنها به این دلیل که هر دو از کلمه «راز» استفاده کردهاند. این پیوند مصنوعی، به تدریج مسیرهای عصبی تفکر شما را تغییر میدهد و شبکه اندیشه شما را نه بر اساس منطق درونیتان، که بر اساس منطق محاسباتی و کمی الگوریتم شکل میدهد. این همان نقطه کوری است که مطالعات فرهنگی باید با وسواس به آن بپردازد؛ جایی که فرهنگ به عنوان مجموعهای از معانی توسط منطق مهندسی بازتعریف میشود.
این تقابل خود را در شکاف عمیقتر بین دو گونه از معرفت نیز نشان میدهد. یکی «معرفت محاسبهگر» و دیگری «معرفت معنوی». معرفت محاسبهگر که زبان علم و فیزیک است در جستوجوی قوانین جهانشمول، کمیسازی و پیشبینی است (این همان زبانی است که الگوریتمهای ما به آن تکلم میکنند). در مقابل، «معرفت معنوی» که در شعر، داستانهای کهن و متون مقدس تجلی مییابد با امور کیفی، ابهام و پارادوکس سروکار دارد و پاسخی است به پرسشهای نهایی زندگی مانند عشق، رنج و مرگ. وقتی شما تجربه خواندن مثنوی را درون یک پایگاه داده شبکهای میریزید، در حال تبدیل «معرفت معنوی» به دادههایی است که توسط «معرفت محاسبهگر» پردازش میشوند. این عمل، اگرچه به ظاهر توان شناختی شما را گسترش میدهد، اما همواره خطر تقلیل آن تجربه کیفی به مجموعهای از پیوندها و برچسبها را به همراه دارد. گویی میخواهیم رازآلودگی یک رویا را با نقشه توپوگرافی یک شهر توضیح دهیم. پس فضای سایبر، که آن را بزرگترین آموزشگاه فلسفه و فرهنگ نامیدهاند، در هیات یک معلم دووجهی ظاهر میشود. از یکسو، ذهن ما را به شیوهای بیسابقه توسعه میدهد و امکان خلق شبکههای عظیم فکری را فراهم میکند و از سوی دیگر، این توسعه را با منطق خاص خود که آمیزهای است از سوگیریهای شناختی خودمان و سوگیریهای الگوریتمی هدایت میکند. «تلفات فرهنگی» درست در همین نقطه پدیدار میشوند. نتایج حداقلی این تلفات، فرسایش تدریجی توانایی برای زیستن در سکوت، درنگ در ابهام و پذیرش اینکه برخی اندیشهها را نمیتوان (و شاید نباید) به داده تبدیل کرد خواهد بود. پس مسئله اصلی در اینجا این نیست که این ابزارها خوب هستند یا بد؛ مسئله این است که آنها بیطرف نیستند! الگوریتمها در سکوت و به آرامی در حال آموزش یک «فلسفه» خاص به ذهن ما هستند که در آن ارزش یک ایده، با تعداد پیوندهایش سنجیده میشود. باید پذیرفت که این «ابرحافظه» حالا دیگر بخشی از وجود ما شده است. بازگشتی هم در کار نیست. اما وظیفه فوری علوم مخصوصا مطالعات فرهنگی و فلسفه، نقد دائمی این زیستجهان و نقشهبرداری از تنشهای درونی آن است. ما نیازمند سواد جدیدی هستیم. منظور صرفا سواد دیجیتال نیست، اینجا «سواد شناختی» برای درک نحوه تعامل ذهن توسعهیافتهمان با این شریک الگوریتمی کارایی بیشتری دارد. تنها از این طریق میتوانیم از این مهاجرت عظیم شناختی، نه به عنوان موجوداتی که توسط فناوری شکل میپذیرند، بلکه به عنوان معماران هوشیار ذهن و فرهنگ خویش سربلند بیرون آییم.
منابع:
Clark, Andy, & Chalmers, David. (۱۹۹۸). «The Extended Mind.» Analysis.
Hayles, N. Katherine. (۲۰۱۲). How We Think: Digital Media and Contemporary Technogenesis. University of Chicago Press.
Ihde, Don. (۱۹۹۰). Technology and the Lifeworld: From Garden to Earth. Indiana University Press.
Turkle, Sherry. (۲۰۱۱). Alone Together: Why We Expect More from Technology and Less from Each Other. Basic Books.
Gillespie, Tarleton. (۲۰۱۴). «The Relevance of Algorithms.» In Media Technologies: Essays on Communication, Materiality, and Society (eds. Tarleton Gillespie, Pablo J. Boczkowski, and Kirsten A. Foot). The MIT Press.
۶ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۲۳
کد خبر: ۱۸٬۲۸۲
عماد خورشیدطلب، آگاه مسائل فرهنگی : ما در حال مهاجرت به درون یک «ابرحافظه» هستیم، مهاجرتی که نه در قالب جابهجایی فیزیکی، که در قالب شناختی رخ میدهد.
نظر شما