۳ دی ۱۴۰۴ - ۰۱:۲۹
کد خبر: ۱۹٬۱۰۱

در تقویم تاریخ ادبیات ایران، نام‌هایی هست که فراتر از یک شخصیت ادبی، به نمادی از یک دوران تبدیل شده‌اند. ابوعبدالله جعفربن محمد رودکی، مشهور به رودکی سمرقندی، بی‌تردید در صدر این فهرست قرار دارد. او که در روستای بنج از توابع رودک سمرقند در تاجیکستان امروزی چشم به جهان گشود، نه تنها منتسب به نخستین شاعر بزرگ زبان فارسی است، بلکه معماری است که کاخ بلند نظم فارسی را بر ستون‌هایی از موسیقی و خرد بنا کرد.

شاعــــری که چنگ را با چکامه آشتی داد

آگاه: برای شناخت دقیق رودکی، نمی‌توان از نام زنده‌یاد سعید نفیسی عبور کرد. نفیسی، پژوهشگر برجسته معاصر، غبار قرن‌ها فراموشی را از چهره رودکی زدود. او با تلاشی خستگی‌ناپذیر، دیوان پراکنده رودکی را گردآوری کرد و تصویری مستند از زندگی او ارائه داد.

او پدر شعر فارسی است...
به باور سعید نفیسی، رودکی تنها یک شاعر آغازین نیست؛ او پدر شعر فارسی است، چرا که پیش از او اگرچه شاعرانی بوده‌اند اما هیچ‌کدام صاحب دیوان و سبکی مشخص نبوده‌اند که بتواند جریانی ادبی ایجاد کند. نفیسی با بررسی دقیق منابع تاریخی، تخمین می‌زند که رودکی، شاعری بسیار پرکار بوده و شمار ابیات او را در روایات سنتی تا یک میلیون و ۳۰۰ هزار بیت نیز ذکر کرده‌اند، هرچند امروزه تنها حدود هزار بیت از آن گنجینه عظیم باقی مانده است. این حجم از تولید ادبی، نشان‌دهنده تسلط شگرف رودکی بر زبان و ذهنی جوشان است که لحظه‌ای از خلق باز نمی‌ایستاد. نکته چالش‌برانگیز دیگر در پژوهش‌های نفیسی، مسئله نابینایی رودکی است. برخلاف تصور عامه که او را کور مادرزاد می‌دانند، نفیسی با استدلال‌های دقیق متنی و ارجاع به تصاویر رنگارنگ و طبیعت‌گرایانه در شعر رودکی مانند توصیف لاله، رنگ سرخ شراب و دندان‌های سپید، معتقد است که رودکی در بخشی از عمر خود بینا بوده و جهان را با تمام رنگ‌هایش دیده است. به عقیده نفیسی، نابینایی رودکی احتمالا در سال‌های پایانی عمر و شاید به عنوان مجازاتی سیاسی رخ داده است.

سادگی ممتنع
پیش از آنکه به پیوند شعر و موسیقی بپردازیم، باید بدانیم رودکی به عنوان یک شاعر چه جایگاهی دارد. او در دوره سامانیان می‌زیست؛ یکی از عصرهای زرین فرهنگ ایران که در آن امیران سامانی در بخارا در پی احیای هویت ایرانی بودند. شعر رودکی، نماینده تام و تمام سبک خراسانی است. ویژگی اصلی این سبک، سادگی زبان، استحکام ساختار و دوری از پیچیدگی‌های مصنوعی است. رودکی مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی را در ساده‌ترین کلمات بیان می‌کرد. او نیازی نداشت برای نشان دادن سواد خود، شعر را با لغات دشوار عربی پر کند؛ بلکه کلمات روزمره را چنان کنار هم می‌چید که موسیقی کلام، خود به خود متولد می‌شد.

«دندانیه»؛ سوگ‌نامه پیری
یکی از شاهکارهای رودکی که قدرت توصیف او را به رخ می‌کشد، قصیده معروف به دندانیه است. او در این شعر، با واقع‌گرایی تکان‌دهنده‌ای، زوال جسمانی خود را توصیف می‌کند. این شعر نه یک ناله ضعیف، بلکه توصیفی دقیق از گذر زمان است:
«مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود»
در این ابیات، رودکی دندان‌های خود را به چراغ تابان، ستاره سحری و قطره باران تشبیه می‌کند؛ تشبیهاتی که همگی بصری هستند و نظریه بینا بودن او در جوانی را تقویت می‌کنند.
که جهان نیست جز فسانه و باد
رودکی تنها شاعر تغزل و توصیف نبود؛ او حکیمی بود که تجربیات زیسته خود را به پندهایی جاودانه تبدیل می‌کرد. ابیات او سرشار از دعوت به خردورزی، ناپایداری دنیا و غنیمت شمردن دم است. قطعه زیر نمونه‌ای از جهان‌بینی خیامی اوست که قرن‌ها پیش از خیام سروده شده است:
«شاد زی با سیاه‌چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعد موی غالیه‌بوی
من و آن ماه‌روی حورنژاد
نیک‌بخت آن‌کسی که داد و بخورد
شوربخت آن‌که او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان فسوس
 باده پیش آر هرچه باداباد»

 خنیاگر بخارا
در قرن چهارم هجری، هنوز مرز قاطعی میان شاعر و موسیقی‌دان کشیده نشده بود. رودکی ادامه‌دهنده سنت باستانی گوسان‌ها (گوسان‌ها قصه‌پردازانی موسیقی‌دان و بدیهه‌سرا بودند که از قدیم در میان اقوام ایرانی، داستان‌های پهلوانی را حتی به صورت نمایشی همراه با بازی‌ها و بیشتر به نظم نقل می‌کردند و جایگاه بسیار مهمی در تربیت طبقه پهلوان در ایران داشتند) و خنیاگران ساسانی بود. او شعرش را نمی‌نوشت تا خوانده شود؛ او شعرش را می‌سرود تا نواخته و آواز شود. منابع تاریخی متفق‌القول بیان کرده‌اند که رودکی صدایی خوش داشت و در نواختن سازهای چنگ و بربط (سازی ایرانی از گونه سازهای کاسه‌بزرگ و دسته‌کوتاه از خانواده لوت از رده سازهای زهی زخمه‌ای است که شباهت بسیار زیادی به عود دارد) استاد بود. او اشعارش را با همراهی این سازها در مجالس امیر نصر سامانی اجرا می‌کرد. این ویژگی، او را به یک اجراگر تبدیل کرده بود که می‌توانست با جادوی صدا و کلام بر احساسات شنوندگانش فرمانروایی کند.

وقتی کلام و موسیقی یکی می‌شوند
نقطه اوج هنر رودکی، جایی است که شعر و موسیقی در هم ذوب می‌شوند تا تاثیری جادویی خلق کنند. مشهورترین روایت در این‌باره، داستان «بوی جوی مولیان» است که نظامی عروضی در «چهار مقاله» آن را جاودانه کرده است. ماجرا از این قرار بود که 
امیر نصر سامانی، پادشاه مقتدر خراسان، چهار سال بود که پایتخت خود یعنی بخارا را رها کرده و در دشت‌های خوش‌آب و هوای هرات و بادغیس اقامت داشت. سران لشکر و وزرا که دلتنگ خانواده و شهر خود بودند، هر چه کوشیدند نتوانستند امیر را به بازگشت راضی کنند. سرانجام دست به دامان رودکی شدند. رودکی که نبض احساسات امیر را در دست داشت، می‌دانست که با استدلال سیاسی یا نثر معمولی نمی‌توان بر میل امیر غلبه کرد. او قصیده‌ای سرود و هنگامی که امیر صبحگاهان شراب می‌نوشید، چنگ را برداشت و در پرده «عشاق» شروع به نواختن و خواندن کرد:
«بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی»
تاثیر این اجرا چنان بود که امیر نصر، بدون آنکه کفش بپوشد، سوار بر اسب شد و تا بخارا تاخت و رودکی نیز به پاداش خود رسید. این داستان نماد قدرت تلفیق شعر ساده، موسیقی متناسب و اجرای استادانه است.

سوگ‌سرود «کاروان شهید»
رودکی در سوگ دوستانش نیز از موسیقی کلام برای انتقال اندوه بهره می‌برد. مرثیه او برای «شهید بلخی»، شاعر و متکلم هم‌عصرش یکی از سوزناک‌ترین اشعار فارسی است:
«کاروان شهید رفت از پیش
وآن ما رفته گیر و می‌اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش»
ریتم کند و سنگین این شعر، صدای گام‌های کاروانی را تداعی می‌کند که به سوی ابدیت می‌رود و شنونده را در غمی عمیق فرو می‌برد.

میراث‌داران معاصر
از قرن چهارم که زمانه رودکی بود، پیوند شعر و موسیقی، کمال دیگری را تجربه کرده است. در دوران معاصر شاعرانی بوده‌اند که پیوند عمیق میان کلام و نوا را درک کرده‌اند. شهریار، شاعر بزرگ تبریزی، خود نوازنده سه‌تار بود و دوستی نزدیکی با اساتید موسیقی زمان خود مانند ابوالحسن صبا داشت. او موسیقی را در تار و پود غزل‌هایش می‌تنید و شعرش خاصیتی زمزمه‌گونه داشت. روابط دوستانه میان ابوالحسن صبا و شهریار از آن دست دوستی‌هایی است که در تاریخ هنر ایران جاودانه شده است. این دو هنرمند بزرگ، هر یک در رشته‌های خود استاد بودند و در کنار هم به تقویت هنر ایرانی کمک کردند. دوستی آنها نمونه‌ای از پیوند عمیق میان موسیقی و شعر بود که در دوران شکوفایی فرهنگی ایران تاثیرگذار بود. هوشنگ ابتهاج (سایه) نیز نمونه برجسته‌ای از این تداوم است. سایه نه تنها شعر می‌سرود، بلکه شناختی عمیق از ردیف‌های موسیقی ایرانی داشت و سال‌ها سرپرستی برنامه «گل‌ها» را در رادیو بر عهده داشت. تصنیف‌های ماندگار او نشان می‌دهد که چگونه یک شاعر می‌تواند کلمات را برای نشستن روی ملودی‌ها تراش دهد، همان‌گونه که رودکی هزار سال پیش انجام می‌داد. این شاعران ثابت کردند که شعر فارسی، در ذات خود، موسیقی است.

طنین قرن‌ها
رودکی آغازگر راهی بود که بعدها توسط فردوسی، حافظ، سعدی و دیگر بزرگان شعر فارسی کلاسیک و معاصر ادامه یافت. او به ما آموخت که شعر تنها چینش کلمات روی کاغذ نیست؛ بلکه روحی است که باید در کالبد کلام و نوا دمیده شود. امروز، پس از گذشت بیش از یازده قرن، وقتی ابیات او را می‌خوانیم، هنوز صدای چنگ او از میان ابیات به گوش می‌رسد. او شاعری بود که با موسیقی می‌اندیشید و با کلمات می‌نواخت و شاید بهترین پایان‌بندی برای این نوشتار، دعوت همیشگی او به شادمانی و اغتنام فرصت باشد، پیامی که از پس قرن‌ها هنوز تازه است:
«تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگ‌مردی و سالاری»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.