آگاه: بحران انسان معاصر، بهویژه در ساختارهای مدیریتی و اجتماعی، بحران «منفعت» و «تمنا» است. بروکراسی خسته و ساختارهای رسمی غالبا در پی حفظ خویشتناند و به همین سبب، در لحظات بحرانی، فلج میشوند. «سردار سلیمانی» اما با عبور از «خود»، به نوعی «بیتمنایی» دست یافت که او را از بند محاسبات محافظهکارانه رها کرد. در منطق فلسفی، کسی که «مرگ» را پیش از وقوع آن پذیرفته و به تعبیر حکما «موت ارادی» را تجربه کرده است، به چنان آزادی عملی دست مییابد که هیچ بنبستی برای او معنا ندارد. این همان نقطهای است که «ایدهگرایی» با «عملگرایی» پیوند میخورد. خلوص «سردار سلیمانی»، نه به معنای کنارهگیری از واقعیت، بلکه به معنای حضور حداکثری در واقعیت، بدون حجاب «خودخواهی» بود. وقتی لایههای منفعت شخصی و جناحی از تصمیمگیری حذف شود، آنچه باقی میماند، «خرد ناب» و «شجاعت محض» است. اینگونه است که خلوص به یک ابزار کارآمد تبدیل میشود؛ چرا که خطای محاسباتی را به حداقل میرساند و سرعت عمل را در میدانهای پیچیده دوچندان میکند.
از سوی دیگر، مکتب سلیمانی پاسخی است به گسست میان «اراده» و «اعتبار». در جامعهای که با چالش «فرسایش سرمایه اجتماعی» روبهروست، «سردار سلیمانی» با تکنولوژی «صدق»، پلی میان حاکمیت و مردم بنا کرد. او نه با زبان تبلیغات، بلکه با زبان «بودن» سخن میگفت. تفاوت میان «نمایش قدرت» و «حقیقت قدرت» در همینجاست. در حالی که الگوهای رایج مدیریتی به دنبال «دیده شدن» هستند، مکتب سلیمانی بر مدار «اثرگذاری» میچرخد. این حضور بیتظاهر، نوعی «اقتدار کاریزماتیک» تولید میکند که ریشه در اعتماد دارد، نه در اجبار. این همان چیزی است که جامعه امروز ایران برای تقویت همبستگی ملی به آن نیاز مبرم دارد. «سردار سلیمانی» ثابت کرد که برای حل مسائل پیچیده، پیش از آنکه به بودجه و ساختار نیاز داشته باشیم، به «سوژهای» نیاز داریم که صداقتش برای همگان، حتی برای مخالفانش، احراز شده باشد. او از مرزهای متمایز «خودی و غیرخودی» عبور کرد، زیرا خلوص او چنان وسیع بود که توانست همگان را زیر چتر «ایران به مثابه حرم» جمع کند.
انتقال این مکتب به نسلهای جدید نیز محتاج همین بازخوانی فلسفی است. اگر «سردار سلیمانی» را صرفا در قابهای نظامی و روایتهای تکلفآمیز محدود کنیم، او را از دسترس نسل جدید دور کردهایم. نسل امروز، تشنه «اصالت» است و «سردار سلیمانی»، نماد تام و تمام اصالت در عصر بازنماییهای دروغین است. ما باید بتوانیم نشان دهیم که چگونه اصول این مکتب، نظیر «سادهزیستی» یا «مسئولیتپذیری»، نه بارهای سنگین بر دوش انسان، بلکه بالهایی برای پرواز از قفس تنگ فردگرایی مدرن هستند. «سردار سلیمانی» به ما آموخت که قدرت واقعی در «تملک» نیست، بلکه در «تعلق» است؛ تعلق به آرمانی بزرگتر از خود. این ایده، ظرفیت آن را دارد که روحیه جهادی را نه به عنوان یک تکلیف دستوری، بلکه به عنوان یک «سبک زندگی معنادار» به بطن جامعه و ساختارهای رسمی بازگرداند.
در نهایت، مکتب سلیمانی به ما میگوید که راه خروج از بحرانهای امروز، نه در پیچیدهتر کردن ساختارها، بلکه در بازگشت به «سادگی صادقانه» است. او «آن دائمی» تاریخ ماست؛ چرا که توانست زمان را در لحظه «خدمت» متوقف کند و جاودانه شود. اگر مدیریت امروز ایران بخواهد از بنبستهای کارآمدی رها شود، گریزی ندارد جز اینکه «تقوای سیاسی» را به مثابه یک راهبرد عملیاتی برگزیند. «سردار سلیمانی» نه یک استثنا در تاریخ، بلکه یک «امکان همیشگی» است؛ امکانی برای زیستن در تراز حقیقت و مدیریت در تراز عدالت. او به ما یادآوری کرد که وقتی انسانی تمامقد در خدمت حقیقت قرار میگیرد، جهان با تمام پیچیدگیهایش در برابر اراده او سر تعظیم فرود میآورد. این است آن تکنولوژی قدرتی که نه در زرادخانهها، بلکه در جانهای پاک یافت میشود و میتواند فردای ایران را با صلابت و انسجام بیشتری رقم بزند.
۱۱ دی ۱۴۰۴ - ۰۰:۵۰
کد خبر: ۱۹٬۳۳۹
راه خروج از بحران، بازگشت به «سادگی صادقانه» است
آنِ دائمی؛ تبارشناسی خلوص به مثابه تکنولوژی قدرت
محمد کرمینیا _ دانشآموخته دکترای فلسفه و کلام امامیه
در جهان مدرن، قدرت همواره با «تراکم» تعریف شده است؛ تراکم ابزار، تراکم رسانه و تراکم ثروت. اما در میانه این معادلات صلب و مکانیکی، پدیدار «سردار سلیمانی» پرسشی فلسفی را پیش میکشد که نظم این محاسبات را بر هم میزند: چگونه یک سوژه میتواند بدون تکیه بر ابزارهای متعارف قدرت، به قدرتمندترین کنشگر یک جغرافیای بحرانزده تبدیل شود؟ پاسخ به این پرسش در فهمی عمیق از مفهوم «خلوص» نهفته است؛ مفهومی که در مکتب سلیمانی از یک توصیه اخلاقی فردی فراتر رفته و به مثابه یک «تکنولوژی قدرت» و یک مدل مدیریتی رهاییبخش بازتعریف میشود. برای درک این مدعا، باید از سطح زمان تقویمی و روزمرگیهای سیاسی عبور کرد و به «زمان انفسی» و ساحت «صدق» قدم گذاشت.
نظر شما