آگاه:
مکتب سلیمانی؛ فراتر از یک سبک فرماندهی نظامی
آنچه از سلوک و عملکرد حاج قاسم برجای مانده، نشان میدهد که «مکتب سلیمانی» را نمیتوان در چارچوبهای رسمی و دیوانسالارانه محدود کرد. او نه محصول ساختار بود و نه اسیر آن؛ بلکه از دل مردم برآمد و دوباره به مردم بازمیگشت. مردمیبودن در این مکتب، یک شعار تبلیغاتی نبود، بلکه راهبردی برای حل مسئله بود: از حضور بیواسطه در کنار رزمندگان و خانوادههای شهدا تا ارتباط مستقیم با پیرمرد روستایی و نوجوان مدافع حرم. در نقطه مقابل بسیاری از الگوهای مدیریتی رسمی که میان مسئول و جامعه دیوار میکشند، حاج قاسم اصل را بر «تماس مستقیم با واقعیت اجتماعی» گذاشته بود. این ویژگی، مکتب او را به الگویی قابل تعمیم برای مدیریت بحرانهای اجتماعی امروز تبدیل میکند.
شکاف نسلی و مسئله اعتماد اجتماعی
یکی از چالشهای جدی جامعه ایران، شکاف نسلی و فرسایش سرمایه اجتماعی است؛ شکافی که نه با نصیحت پر میشود و نه با آئیننامه. مکتب سلیمانی در اینجا یک پیام روشن دارد: اعتماد، محصول تداوم صداقت و حضور واقعی است، نه حاصل کمپین رسانهای. نسل جدید، بیش از آنکه به سخنرانیهای رسمی اعتماد کند، به «کنش قابل راستیآزمایی» واکنش نشان میدهد. سبک حاج قاسم در همزمانی گفتار و رفتار، میتواند الگویی برای بازسازی اعتماد اجتماعی باشد. او نه وعده میداد و نه بزرگنمایی میکرد؛ آنچه میگفت، انجام شده بود و آنچه انجام میداد، نیاز واقعی میدان بود.
مدیریت بحران؛ عقلانیت میدانی بهجای تصمیمسازی
پشت میز
ایران امروز با بحرانهای متعددی مواجه است؛ از بلایای طبیعی تا بحرانهای اجتماعی و اقتصادی. یکی از ضعفهای رایج، فاصله تصمیمگیران از میدان واقعی بحران است. در مکتب سلیمانی، تصمیم بدون فهم دقیق میدان فاقد مشروعیت عملی بود. او پیش از هر تحلیل، میدان را میدید، میشنید و لمس میکرد. این «عقلانیت میدانی» میتواند بهعنوان یک الگو در مدیریت بحرانهای داخلی نیز به کار گرفته شود؛ از سیل و زلزله تا مسائل اجتماعی. حضور مسئول در کنار مردم آسیبدیده، فقط یک رفتار نمادین نیست؛ بخشی از فرآیند حل مسئله است، زیرا اطلاعات واقعی، اعتماد متقابل و هماهنگی اجتماعی را همزمان تولید میکند.
انسجام ملی؛ وحدت از پایین، نه اجبار از بالا
یکی از مهمترین دستاوردهای مکتب سلیمانی، ایجاد وحدت فراتر از مرزبندیهای رسمی و جناحی بود. او بهجای تعریف دشمن درونمرزی، مسئله مشترک را برجسته میکرد. همین رویکرد باعث شد که در بزنگاههای حساس، اقشار مختلف با سلایق فکری متفاوت خود را به یک «داستان مشترک» متعلق بدانند. امروز که انسجام ملی یکی از ضرورتهای حیاتی کشور است، مکتب سلیمانی یادآور این حقیقت است که وحدت را نمیتوان تحمیل کرد؛ انسجام، محصول معنا، اعتماد و هدف مشترک است. هر جا مردم احساس کنند که مسئلهشان واقعی دیده میشود، مشارکت نیز واقعی خواهد شد.
دیپلماسی مردمی؛ سرمایهای مغفول
شهید سلیمانی عملا نوعی دیپلماسی مردمی را پایهگذاری کرد؛ دیپلماسیای که از احترام فرهنگی، شناخت اجتماعی و فهم بافتهای محلی شکل میگرفت. این الگو، امروز نیز میتواند در روابط منطقهای، فعالیتهای فرهنگی فرامرزی و حتی گفتوگوی داخلی میان گروههای مختلف اجتماعی الهامبخش باشد. اگر مکتب شهید سلیمانی به پوستر و مناسبت تقلیل یابد، نه به نسل جدید منتقل میشود و نه مسئلهای حل میکند. اما اگر آن را بهمثابه یک «الگوی مسئلهمحور برای کنش اجتماعی» بازخوانی کنیم الگویی مبتنی بر مردمیبودن، عقلانیت میدانی، صداقت و شجاعت در تصمیم میتواند همچنان راهگشای بسیاری از چالشهای امروز ایران باشد. مکتب سلیمانی زنده است، نه چون فرماندهاش به شهادت رسید، بلکه چون منطق کنش او هنوز با نیازهای جامعه امروز نسبت برقرار میکند. هر فردی به اندازه توان خود موظف است برای پویایی این مکتب، تلاش کند زیرا که تکلیفی الهی است و از آن در روز قیامت سوال خواهد شد.
نظر شما