آگاه: بسیاری از مفاهیمی که زمانی حامل معنا و جهت بودند، بهدلیل ناتوانی در ترجمه شدن به «زیست اجتماعی»، به مجموعهای از واژگان محترم اما خنثی تبدیل شدهاند. سخن گفتن از مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی نیز از همین نقطه حساس آغاز میشود؛ نقطهای که در آن باید تصمیم گرفت با یک نام تاریخی مواجهایم یا با یک امکان زنده برای امروز جامعه.
مکتب سلیمانی را نمیتوان صرفا بهمثابه مجموعهای از فضیلتهای اخلاقی یا خاطرات حماسی فهم کرد. مسئله اصلی این مکتب، نه بزرگی یک فرد، بلکه نوع نسبت او با جهان پیرامونش است. نسبتی که در آن، «مسئولیت» جایگزین «تماشا» میشود و انسان خود را در قبال رنج، بیعدالتی و آشفتگی اجتماعی، بیطرف نمیبیند. در این معنا، مکتب سلیمانی پیش از آنکه آموزهای برای ستایش باشد، دعوتی به ورود است؛ ورود به میدانهای واقعی زندگی، با همه پیچیدگیها و هزینههایش.
آنچه این مکتب را از بسیاری از روایتهای قهرمانمحور متمایز میکند، پرهیز آن از قهرمانسازی انتزاعی است. شهید سلیمانی نه در قامت یک اسطوره دستنیافتنی، بلکه در هیات انسانی مسئول ظاهر میشود؛ انسانی که تصمیم میگیرد، خطا میکند، هزینه میدهد و از دل همین فرآیند، معنا میسازد. این نگاه، اگر جدی گرفته شود، میتواند فهم ما از کنش اجتماعی را دگرگون کند. در چنین افقی، ارزش انسان نه به میزان دیده شدن، بلکه به میزان اثرگذاری واقعی او در حل مسائل جمعی سنجیده میشود.
یکی از چالشهای اصلی جامعه امروز، گسست میان ارزشهای اعلامی و واقعیتهای زیسته است. بسیاری از نسل جوان، نه از کمبود ارزش، بلکه از تناقض میان گفتار رسمی و تجربه روزمره رنج میبرند. مکتب سلیمانی دقیقا در این نقطه میتواند واجد معنا باشد؛ زیرا بر هماهنگی میان باور و عمل تاکید دارد. این هماهنگی، نه در قالب شعارهای بزرگ، بلکه در انتخابهای کوچک و مداوم روزمره شکل میگیرد؛ انتخابهایی مانند ترجیح مسئولیت بر راحتی، جمع بر فرد و حل مسئله بر نمایش.
اگر قرار است این مکتب به سبک زیستن اجتماعی تبدیل شود، باید از بازتولید مناسکی آن فاصله گرفت. مناسک، اگرچه میتوانند یادآور باشند، اما بهتنهایی توان تولید معنا ندارند. معنا زمانی زنده میماند که در کنش اجتماعی جاری شود. این یعنی بازخوانی مکتب سلیمانی در نسبت با مسائل عینی امروز؛ از بحران اعتماد اجتماعی و شکافهای طبقاتی گرفته تا مسئله کار جمعی، حکمرانی محلی و مشارکت مدنی. پرسش اساسی این نیست که حاج قاسم چه گفت، بلکه این است که با منطق او، امروز چه باید کرد.
در این چارچوب، نهادهای اجتماعی نقشی تعیینکننده دارند، اما نه از موضع آموزش دستوری. مدرسه، دانشگاه، رسانه و تشکلهای مردمی زمانی میتوانند حامل این مکتب باشند که خود به الگوی زیست مسئولانه نزدیک شوند. آموزش اگر از انتقال محفوظات عبور نکند و به تمرین مسئولیت نرسد، صرفا به انباشت اطلاعات میانجامد. رسانه اگر بهجای مسئلهکاوی، به بازتولید کلیشه بسنده کند، به فرسایش معنا کمک خواهد کرد. مکتب سلیمانی در چنین بستری، نه موضوع درس، بلکه معیار سنجش عمل خواهد بود.
نکته مهم دیگر، نسبت این مکتب با قدرت است. شهید سلیمانی قدرت را نه بهعنوان امتیاز، بلکه بهمثابه امانت میفهمید. این نگاه، اگر به زیست اجتماعی ترجمه شود، میتواند فهم ما از مدیریت، مسئولیت و حتی موفقیت را تغییر دهد. در این منطق، موفق کسی نیست که بیشتر دیده میشود، بلکه کسی است که مسئلهای را از دوش جامعه برمیدارد، حتی اگر نامش دیده نشود. این تعریف، در تضاد با فرهنگ نمایشمحور امروز، حرفی تازه و چالشبرانگیز است.
در نهایت، مکتب سلیمانی تنها زمانی از خطر تکرار مکررات رهایی مییابد که به پرسشی زنده تبدیل شود؛ پرسشی درباره نحوه زیستن ما در جامعهای پرمسئله. این مکتب، دعوت به قهرمان بودن نیست، بلکه دعوت به مسئول بودن است. اگر چنین خوانشی جدی گرفته شود، دیگر نیازی به اغراق، اسطورهسازی یا شعار نخواهد بود. مکتب سلیمانی خود، در دل زندگی روزمره و انتخابهای ما معنا خواهد یافت؛ همانجا که اندیشه، به سبک زیستن اجتماعی بدل میشود.
۱۱ دی ۱۴۰۴ - ۰۱:۰۸
کد خبر: ۱۹٬۳۴۵
هر گفتمانی اگر نتواند از سطح زبان عبور کند و به ساحت زندگی راه یابد، دیر یا زود به مصرف آیینی و تکرار بیاثر دچار میشود.
نظر شما