آگاه: گاه یک برگ کاغذ برای چند دهه استقلال یک ملت را گرو میگذاشت و گاه یک عملیات پنهان، اراده ملی را خرد میکرد. باید همواره مسیر این خطا را مرور کرد؛ از قراردادهای استعماری تا ضربههای سیاسی که ما را به «بیاعتمادی» رهنمون ساخت. اولا باید به ریشهها بازگردیم. در ۱۹۰۱ مردی به نام ویلیام ناکس دارسی مجوزی ۶دههای به دست آورد که بخش عظیمی از کشور را برای کاوش و استخراج نفت در اختیار گرفت؛ قراردادی که نهتنها منابع طبیعی را به بیرون گسیل کرد، بلکه چارچوبی برای ورود و تثبیت منافع خارجی ساخت.
(Encyclopedia Britannica iranicaonline.org)
در همان سده بیستم، بزرگترین بازیگران امپراتوری بهخوبی یاد گرفتند که ایران را به مناطق نفوذ تقسیم کنند؛ معاهده ۱۹۰۷ میان بریتانیا و روسیه به تقسیم و نفوذ در خاک ما رسمیت بخشید. معاهدهای که حاکمیت را به منزله یک واژه پوشالی باقی گذارد.
(Encyclopedia Britannica)
سپس نوبت «توافقهای سیاسی» شد؛ نمونهاش پیمان پیشنهادی ۱۹۱۹ که اگر تصویب میشد، جایگاه سیاسی و مالی بریتانیا را در کشورمان تثبیت میکرد و استقلال واقعی را به مخاطره میانداخت. آن تجربهها نشان داد که «همکاری» وقتی به یکجانبهگرایی بدل شود، به کمربندی تبدیل میشود که حرکت یک ملت را محدود میکند.
(iranicaonline.org)
اما نقطه اوج بیاعتمادی تاریخی ما، روزگار کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است؛ جایی که قدرتهای خارجی با ابزارهای پنهان و آشکار سهمی بزرگ در سرنوشت دولت ملی گذاشتند و نخستوزیر منتخب را بر کنار کردند. این حادثه، نهتنها یک شکاف سیاسی بلکه آینهای از پیامدهای طولانیمدت اتکای بیچونوچرا به غرب شد.
(Encyclopedia Britannica)
اشتباهات ما تکراری بودهاند. پذیرش قراردادهای نابرابر، اتکای تکنوکراتیک به مشاوران و شرکتهای خارجی و چشمبستن بر منافع ملی به امید دستیابی به فناوری یا اعتبار بینالمللی. این فرمول، هر بار هزینههای اجتماعی و سیاسی سنگینی داشته است؛ از وابستگی اقتصادی تا بحرانهای هویتی و ازدسترفتن توان تعریف استراتژی مستقل. لذا باید بیپرده گفت که اعتماد به غرب وقتی بهمثابه یک استراتژی بنیادین پذیرفته شود، برای ما هزینهبر بوده است. زیرا منافع فراملیتی و اهرمهای قدرت غربی، غالبا در تضاد با الزامات توسعه ملی و خواست عمومی قرار داشتهاند؛ قراردادها و توافقهایی که نام توسعه بر خود داشتند، گاه به ابزاری برای نفوذ و گاه به محرکی برای مقاومت تبدیل شدند. از این روست که نقد بیمحابا از دشمنان خارجی و ضعفهای داخلی لازم است؛ دشمنان خارجی زمانی که منافع اقتصادیشان تاب هیچ مقاومتی را ندارد، از هر دری وارد میشوند و ضعف داخلی زمانی است که اعتماد نابهجا به وعدهها، شبکههای تصمیمسازی ملی را تضعیف میکند. ترکیب این دو، شدتی افزون برای فرورفتن در چرخه وابستگی ایجاد میکند. امروز نیز وقتی لایهای از سیاستورزی داخلی بر مبنای خوشبینی صرف نسبت به غرب شکل بگیرد، هر شوک خارجی میتواند به فروپاشی کوتاهمدت و یا بلندمدت بینجامد. فاصلهگیری از این خوشباوری، نه یک تاکتیک موقتی که نیازمند تبدیلشدن به یک راهبرد بنیادین است. راهبردی که ریشه در حافظه تاریخی، شناخت دقیق منافع ملی و تقویت توان داخلی دارد. در حقیقت بیاعتمادی به غرب، در معنای مصطلح و منفی، ایزولهکردن یا دشمنسازی نیست؛ بلکه ابزاری برای حفاظت از ظرفیتهای ملی است. ما باید میان تعامل و تسلیم تفاوت قائل شویم. تعامل، با حفاظ منافع و شرطهای شفاف؛ نه با امضای قراردادهایی که دیروز نشان دادند «تعهد» برای طرف مقابل جز یک نام نیست. تاریخ به ما آموخته که اعتماد بدون ضمانت، زنجیری ناپیدا میسازد. اگر امروز میخواهیم کشوری مقتدر بسازیم، باید سیاستی مبتنی بر بازسازی سرمایه ملی، تقویت تصمیمسازی مستقل و نهادسازی محکم اتخاذ کنیم. در غیر این صورت، دوباره در عمل خواهیم آموخت که قیمت اعتماد، همیشه سنگینتر از وعدههای آن بوده است.
نظر شما