آگاه: در نگاه اول این ایده جذاب به نظر میرسید. دنیایی که در آن تواناییها و علایق افراد، فارغ از جنسیتشان، معیار قضاوت باشد اما امروز که گرد و خاک این هیاهو فرونشسته، تصویر دیگری آشکار شده است. تصویری که نشان میدهد این تلاش برای بیاهمیت کردن جنسیت، به طور متناقضی آن را به مهمترین مسئله در زندگی فردی و اجتماعی بدل کرده است. گویی بازی عوض شده اما «جنسیتزدگی» همچنان با قدرت در مرکز صحنه باقی مانده است.
ایدهآلیستهای این جنبش استدلال میکردند که با به رسمیت شناختن دهها هویت جنسیتی جدید از جنسیت سیال و بیجنسیت گرفته تا دوجنسیتی، دیگر کسی در قالبهای تنگ زنانه و مردانه اسیر نخواهد بود. قرار بود پسری که به جای فوتبال به عروسکبازی علاقه دارد یا دختری که روحیهای جنگجو و مدیریتی دارد، دیگر با برچسبهای نامتعارف مواجه نشود. این افراد میتوانستند به سادگی تعریف جدیدی برای خود انتخاب کنند و جامعه نیز موظف بود آن را به رسمیت بشناسد. هدف نهایی، ساختن جامعهای بود که در آن بیولوژی و جنسیت بیولوژیک، سرنوشت اجتماعی و روانی فرد را تعیین نکند.
فرقه جدید تکثر جنسیت
اما در عمل چه اتفاقی افتاد؟ این تکثر بیپایان در هویتهای جنسیتی به جای آنکه جنسیت را به حاشیه براند، آن را به یک وسواس دائمی تبدیل کرد. امروزه در بسیاری از مدارس و دانشگاههای غربی، اولین کاری که از دانشآموزان و دانشجویان خواسته میشود، معرفی خود با ضمایر دلخواه است. در فرمهای اداری، گزینههای مربوط به جنسیت از دو یا سه مورد به لیستهای بلندبالا افزایش یافته است. شبکههای اجتماعی پر شده از افرادی که بخش بزرگی از بیوگرافی/ هویت آنلاین خود را بر اساس گرایش جنسی و هویت جنسیتیشان تعریف میکنند. این اصرار بیپایان بر تعریف و بازتعریف خود از طریق جنسیت، دقیقا نقطه مقابل آن وعده اولیه، یعنی «بیاهمیت کردن جنسیت» است.
به تعبیر برخی منتقدان غربی، مانند هلن پلاکروز و جیمز لیندسی، این جنبش، نوعی مذهب/ فرقه جدید را پایهگذاری کرده که در آن هویت جنسیتی به روح مقدس و غیرقابل نقدی تبدیل شده است. هرگونه تردید یا پرسشگری درباره این مفاهیم، با برچسب نفرتپراکنی و فوبیا سرکوب میشود. در چنین فضایی، جنسیت که قرار بود امری شخصی و درونی باشد به یک اعلان عمومی و اجباری تبدیل شده که همه باید در آن مشارکت کنند. اینجاست که پارادوکس اصلی آشکار میشود. جامعهای که میخواست از شر جنسیت خلاص شود، حالا بیش از هر زمان دیگری در تاریخ، درگیر آن شده است.
علم هم به حاشیه رانده شد
همزمان با این تحولات فرهنگی، بدنه اصلی جامعه علمی همچنان بر یک حقیقت بنیادین استوار مانده است: «انسان به عنوان یک گونه پستاندار، دارای دو جنس بیولوژیک (نر و ماده) است.» این دوگانگی، اساس تولید مثل و بقای نسل بشر را تشکیل میدهد و ریشه در ساختار کروموزومی (XX برای ماده و XY برای نر) و تفاوتهای فیزیولوژیک و هورمونی دارد.
مقالات علمی و کتابهای مرجع در حوزههای زیستشناسی تکاملی، ژنتیک و پزشکی، این دوگانگی را به عنوان یک واقعیت طبیعی به رسمیت میشناسند. البته در طبیعت، موارد نادری از اختلالات رشد جنسی نیز وجود دارد که در آن فرد با ویژگیهای بیولوژیک هر دو جنس به دنیا میآید. اما ایدئولوگهای جنسیتی از این موارد استثنایی و نادر برای رد کردن کل مفهوم دوگانگی جنسی استفاده میکنند! این در حالی است که از نظر علمی، وجود این اختلالات، نافی قاعده اصلی نیست. همانطور که وجود افرادی با ۶ انگشت، این واقعیت را که انسان به طور طبیعی پنج انگشت دارد، رد نمیکند. بسیاری از دانشمندان و پزشکان هشدار میدهند که نادیده گرفتن واقعیتهای بیولوژیک به نفع ایدئولوژیهای اجتماعی، میتواند پیامدهای خطرناکی داشته باشد. برای مثال، پزشکی مبتنی بر جنسیت یک حوزه حیاتی است؛ برای آنکه بیماریها، داروها و درمانها بر زنان و مردان تاثیرات متفاوتی دارند. وقتی مفهوم زن و مرد به یک احساس درونی و قابل تغییر تقلیل پیدا کند، این دستاوردهای علمی به خطر میافتد. ابیگیل شریر، روزنامهنگار و نویسنده کتاب «آسیب جبرانناپذیر»، یکی از چهرههایی است که به شکل مستند به بررسی اثرات این پدیده بر نوجوانان پرداخته است. او نشان میدهد که چگونه یک پدیده روانشناختی نادر (نارضایتی جنسی) تحت تاثیر شبکههای اجتماعی و فشارهای فرهنگی به یک اپیدمی اجتماعی در میان دختران نوجوان تبدیل شده است. بسیاری از این نوجوانان که در گذشته ممکن بود با مشکلات دیگری مانند افسردگی یا اضطراب دستوپنجه نرم کنند، امروزه به سرعت به این باور میرسند که مشکلشان هویت جنسیتی است و راه حل آن، تغییر جنسیت از طریق مداخلات هورمونی و جراحیهای سنگین و اغلب بازگشتناپذیر است. این رویکرد که به «مدل تایید فوری» مشهور شده، بسیاری از متخصصان سلامت روان را نگران کرده است، زیرا فرصت هرگونه رواندرمانی و بررسی ریشههای عمیقتر مشکلات روانی را از نوجوانان میگیرد.
یک ایدئولوژی تمامیتخواه
این تمرکز افراطی بر جنسیت، فقط یک بحث نظری و فرهنگی باقی نمانده و اثرات ملموسی در جامعه داشته. یکی از جنجالیترین حوزهها، ورزش زنان است. وقتی هر مردی بتواند با اعلام اینکه «احساس میکند زن است!» در رقابتهای ورزشی زنان شرکت کند، مفهوم ورزش زنان و عدالت رقابتی از بین میرود. برتریهای بیولوژیک مردان از نظر قدرت عضلانی، تراکم استخوان و ظرفیت قلبی-ریوی، واقعیتی انکارناپذیر است و نادیده گرفتن آن در ادامه این جریان در عمل به حذف زنان بیولوژیک از سکوهای قهرمانی منجر میشود.
حوزه دیگر، از بین رفتن فضاهای امن زنان است. رختکنها، زندانها و پناهگاههای زنان که برای محافظت از آنها در برابر خشونت مردان ایجاد شده بودند، حالا با ورود مردانی که خود را زن معرفی میکنند، کارکرد اصلی خود را از دست دادهاند. بسیاری از جریانهای مخالف که حالا با برچسب تحقیرآمیز «تِرف» (TERF) خطاب میشوند (شخصی که دیدگاههایش در مورد هویت جنسیتی، نسبت به افراد تراجنسیتی خصمانه تلقی میشود یا با سیاستهای اجتماعی و سیاسی که برای در نظر گرفتن افراد تراجنسیتی طراحی شدهاند، مخالف است)، معتقدند که این جنبش در حال پاک کردن هویت و حقوقی است که زنان برای به دست آوردن آن دهها سال مبارزه کردهاند.
در نهایت، شاید بزرگترین آسیب این جنبش، تاثیر آن بر کودکان و نوجوانان باشد. در بسیاری از مدارس به کودکان خردسال آموزش داده میشود که جنسیت تعیینشده آنها در بدو تولد ممکن است اشتباه باشد. این القای تردید درباره یکی از بنیادینترین جنبههای هویت در حساسترین دوران رشد، به سردرگمی و اضطراب دامن میزند. به جای آنکه به کودکان بیاموزیم کلیشههای جنسیتی را بشکنند (مثلا یک پسر میتواند حساس و هنرمند باشد و یک دختر میتواند قوی و ماجراجو باشد)، به آنها این پیام را میدهیم که اگر با کلیشههای جنسیتی رایج مطابقت ندارند، احتمالا در بدن اشتباهی به دنیا آمدهاند! این رویکرد، به جای شکستن قالبها، قالبهای جدید و خطرناکتری را به کودکان تحمیل میکند.
بازی تازه جنسیتزدگی
جنبشی که با شعار رهایی از قیدوبندهای جنسیتی آغاز شد، در عمل به یک وسواس جدید و فراگیر درباره جنسیت بدل شده است. در گذشته، جنسیتزدگی به این معنا بود که جامعه برای زنان و مردان نقشهای محدود و کلیشهای تعریف میکرد. امروز جنسیتزدگی شکل جدیدی به خود گرفته است. اصرار بر اینکه هر فرد باید همواره در حال کاوش، تعریف و اعلام هویت جنسیتی خود باشد و این هویت، مهمترین بخش وجود اوست.
به نظر میرسد غرب در تلاش برای حل یک مشکل، مشکلی به مراتب پیچیدهتر و عمیقتر برای خود ایجاد کرده است. به جای رسیدن به جامعهای که در آن جنسیت فرد اهمیتی ندارد، به جامعهای رسیدهایم که در آن جنسیت به همهچیز تبدیل شده است. این تجربه پرهزینه شاید این معنا را برای ما داشته باشد که فرار از واقعیتهای طبیعت و بیولوژی، نه تنها به رهایی منجر نمیشود، بلکه میتواند انسان را در هزارتوی سردرگمی و بحرانهای هویتی جدیدی گرفتار کند. بازی عوض شده اما به نظر میرسد بازیکنان همچنان در همان زمین جنسیتزدگی گرفتارند.
باید توجه داشت که این گفتمانهای هویتی فقط پدیدههای خودجوش داخلی در غرب نیستند. جنبشهای جنسیتی جدید، از جمله همجنسگرایی و سیالیت جنسی، از دستور کار علمی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی برای توسعه و اشاعه گفتمان خود استفاده میکنند. این نشان میدهد که سیاست هویت، یک استراتژی سازماندهی شده است که به صورت گسترده از طریق رسانهها و سینمای غرب در جوامع دیگر منتشر میشود.
ماجرای بازگشت و پیامدهای درمانی ناخواسته
دیسفوریای جنسیتی (ملال جنسیتی (gender dysphoria)) احساس بیقراری ناشی از تطابق نداشتن هویت جنسیتی فرد با جنسیت انتسابی زمان تولدش است. این اصطلاح با انتشار DSM-۵ در سال ۲۰۱۳ جایگزین برچسب تشخیصی اختلال هویت جنسیتی (GID) شد. این اصطلاح برای از بین بردن انگ اجتماعی مرتبط با اصطلاح اختلال تغییر یافت که یک مشکل روانشناختی پیچیده است، میتواند عواقب آسیبزایی برای بیماران، خانوادههایشان و جامعه به همراه داشته باشد.
در پی افزایش پذیرش اجتماعی، تعداد ارجاعات به کلینیکهای جنسیتی به شدت افزایش یافته است. به عنوان مثال، در انگلیس تعداد ارجاعات دختران نوجوان به کلینیکهای توسعه هویت جنسیتی (Gids) طی ۱۰ سال به طور خیرهکنندهای افزایش یافت و از ۲۵۰ مورد (اغلب پسر) به بیش از پنج هزار مورد (اغلب دختر) رسید. در این میان پدیده «بازگشت یا انتقال مجدد» (Detransition) و پشیمانی از تغییرات پزشکی و جراحی نیز موضوع پرتکراری شده است. تحقیقات جدیدتر نشان میدهد که مسیرهای گذار و بازگشت اغلب غیرخطی و ناهمگن هستند و نیاز به تحقیقات بیشتری برای پیشبینی پیامدهای درمانی وجود دارد. افزایش مداخلات پزشکی و جراحی (از هورموندرمانی تا جراحیهای پیچیده) در نهایت نیازمند رواندرمانی طولانیمدت برای سازگاری است. این موارد تاکید میکنند که هویت جنسیتی گسترده، تنها یک خوداظهاری بدون هزینه نیست، بلکه یک مسیر پیچیده با عوارض جسمانی و روانی است.
رسانه، موتور محرک بازتولید جنسیتمحوری
رسانهها و صنعت فرهنگی نقشی حیاتی در انتشار این گفتمانهای جدید و بازتولید نوع جدیدی از جنسیتمحوری ایفا میکنند. هالیوود از طریق دیپلماسی فرهنگی، به ابزاری موثر برای درنوردیدن مرزهای فرهنگی و انتشار سبک زندگی و اندیشههای آمریکایی تبدیل شده است.
بسیاری از تولیدات فرهنگی جدید، مانند فیلمهای پرفروش یا پویانماییهایی چون «فروزن» به وضوح بر قدرت و استقلال زنان و شکستن قید و بندهای اجتماعی تاکید دارند. این بازنماییها در حالی که به ظاهر کلیشههای سنتی را میشکنند، اغلب بر اهمیت هویت فردی زنان یا جاذبه جنسیتی تمرکز دارند. این همان استراتژی قدرت نرم است که با استفاده از جذابیت و دسترسیپذیری محتوا، آنچه مد نظر دارد را به شکلی موفقیتآمیز نشر میدهد. علاوه بر این، رسانههای نوین مانند شبکههای اجتماعی، بازنماییهای مدرنتر و جذابتری از زنان ارائه میدهند که امکان شکلدهی هویتهای متنوع را فراهم میکند. تحلیلها نشان میدهند که رسانههای غربی به طور خاص روی افراد تراجنسیتی (اکثرا مرد به زن!) تمرکز میکنند. این تمرکز رسانهای، خود یک نوع جنسیتمحوری را تقویت میکند.
نظر شما