آگاه: در این نشست که به مناسبت روز جهانی فلسفه و با حضور شماری از استادان برجسته فلسفه در ایران برگزار شد، پیام رضا داوریاردکانی، استاد برجسته فلسفه قرائت شد. در این نشست همچنین پیام تصویری غلامرضا اعوانی نیز پخش شد و استادانی چون نصرالله پورجوادی و نجفقلی حبیبی در آن حضور داشتند. در ادامه بخشی از متن سخنان رضا داوریاردکانی از نظر میگذرد.
«به نام خداوند جان و خرد
به گرامیانی که سخن مرا میشنوند سلام عرض میکنم.
[...] در دیار ما که تنها دیار صاحب فلسفه در بیرون از اروپاست، اهل تحقیق و شارحان و مفسران فلسفه زمینهای فراهم آوردند که فلسفه با دین جمع شود. فارابی که از میراث حوزههای اسکندریه و مرو و انطاکیه و بغداد برخوردار بود، در راه جمع میان فلسفه و دین کوشید و اخلافش همه در راهی که او نشان داده بود سیر کردند. در اروپای جدید قضیه صورتی دیگر پیدا کرد. فلسفه جدید با شک در اصول حاکم بر جهان قدیم، اصول تازهای را که در آثار متفکران رنسانس پدیدار شده بود، تفسیر کرد و رسمیت بخشید. چنانکه دوران علم و تکنولوژی و سیاست در ۳۰۰ سال اخیر همه بر اساس فلسفه بیکن و دکارت و هابز و کانت قوام یافته و تبیین شده است.
نمیگویم فیلسوفان دوره جدید در طرح فلسفه خود قصد تغییر جهان داشتهاند؛ اما تفکرشان گزارش و تایید زمانی بود که در آن بشری دیگر به وجود آمده و ماموریتش پدید آوردن جهانی دیگر بود. اکنون این دوران رو به پایان است. یعنی اکنون اروپا پایان عصری است که اروپاییان در آن کاری بزرگ در پدید آوردن جهان جدید کردند. در این اکنون پایانی صاحبنظران اروپایی و آمریکایی میکوشند که پریشانیها و نارساییهایی را که در اقتصاد و سیاست و فرهنگ پدید آمده است، رفع و اصلاح کنند و نگذارند دموکراسی و عدالت فراموش شود، ولی این کوششها وصف ذات اکنون اروپا نیست.
اکنون اروپا زمان قدرت تکنیک و به سر بردن روشنفکران اروپا و آمریکا در حسرت زندگی قرن نوزدهم است. تکنیک هم نمیگذارد و نمیتواند اجازه دهد که این حسرت خوردن و تمنای دموکراسی و عدالت، اثری در بهبود اوضاع داشته باشد. دموکراسی متعلق به زمانی بود که تکنولوژی پدید میآمد. وقتی سلطان تکنیک زاده شد و به بلوغ رسید همه قدرت را به دست گرفت.
نکتهای که به آسانی فهم نمیشود این است که همه جهان به درجات در تقدیر جهان جدید سهیم و شریک شدهاند و جایی را نمیشناسیم که از اثر تجدد برکنار مانده باشد. یعنی در اکنون همه جای جهان، وجهی از تجدد حضور دارد و فلسفه اروپایی نیز در دانشگاهها تدریس میشود ولی تعلیم فلسفه کافی نیست. هر چند که اگر نباشد احتمال ظهور فلسفه به عنوان تفکر کمتر میشود. ما نیز به خصوص در دهههای اخیر به فلسفه جدید اروپا توجه کردهایم. فلسفه سینایی و صدرایی هم بیرونق نبوده است و در صد سال اخیر استادانی بزرگ چون میرزامهدی آشتیانی، شیخمحمدحسین فاضلتونی، سیدکاظم عصار، علامه طباطبایی، مطهری، حائرییزدی، جوادیآملی، سیدجلالالدین آشتیانیابراهیمیدینانی و محقق داماد داشته است و دارد. در اکنون ما نیز مثل اکنون همه جهان تعلیم فلسفه هست، اما پدید آمدن فلسفه نتیجه ضروری تعلیم فلسفه نیست، چنانکه همه فیلسوفان بزرگ نیز در دوران رونق تعلیم فلسفه ظهور نکردهاند.
تاریخ فلسفه چهار دوره دارد؛ دوره یونانی، دوره قرون وسطی، دوره اسلامی و دوره جدید. نفوذ و تاثیر فلسفه در دوره جدید بیش از همه ادوار بوده است تا آنجا که میتوان گفت فلسفه قرون وسطی در اتحادش با مسیحیت نیز نتوانست به اندازه فلسفه جدید اثرگذار باشد. ما وارث فلسفه دوره اسلامی هستیم و کم و بیش با فلسفه اروپایی هم آشنا شدهایم، اما روزگارمان میل و رغبتی به فلسفه ندارد و گردش امور چنان است که حتی به خرد و دانایی نیز احساس نیاز نمیشود. دوران بینیازی از خرد دوران عجیبی است. این دوران هرچه باشد مجال مناسبی برای روکردن به فلسفه نیست. هرچند که وقتی این احساس به نهایت شدت برسد، میتوان به روشن شدن چراغی امید بست که به ظلمت شب تاریک پایان دهد و نگذارد که جانها به ستوه آید؛ ولی چنین حادثهای کمتر پیش میآید و اگر پیش آید شاید با آن عهد و دوران دیگری آغاز شود. میگویند و تکرار میکنند که به فلسفه و علوم انسانی باید بیشتر توجه شود، ولی معلوم نیست که مخاطب این درخواست کیست و نمیدانیم چه مرجعی و چگونه میتواند با توجه و اعتنا به علوم انسانی و فلسفه در آنها تحول به وجود آورد. در هیچ جای جهان هم اعتنای اشخاص و گروهها و حکومتها موجب پدید آمدن و رونق فلسفه و علوم انسانی نشده است. درک و فهم با سفارش و دستور تغییر نمیکند. پدیدآمدن فلسفه و روکردن به علوم انسانی و اجتماعی موقوف به وجود درک خاص است؛ بهعبارت دیگر، بودن و نبودن تفکر در هر زمان حکایت از قوت و ضعف ادراک میکند.
پدیدآمدن فلسفه شرایط خاص و معین ندارد. فلسفه درزمانی به وجود میآید که اهل پرسش وجود داشته باشند. در جایی که طلب و پرسش نیست، وجود فلسفه هم وجهی ندارد. پس برای درک وضع فلسفه در اکنون باید دروضع زندگی و کاروبار و فکر و ذکر خود نظر کنیم و ببینیم آیا مردمان طلب و درد دانستن و خواستن دارند. وقتی هیچ مشکلی حل نمیشود و هر روز مشکلات تازه پدید میآید و آینده نیزمغفول است، طلب دانایی چه وجهی میتواند داشته باشد؟
نکته مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم این است که فلسفه به معنی اصطلاحی آن با حکمت تفاوت دارد. حکمت شاید همیشه در همه جا کم و بیش بوده است اما فلسفه بهعنوان بحث و چون و چرا در وجود موجودات تاریخ و جغرافیای معین دارد. سقراط که از چیستی چیزها پرسید، عنوان فیلوسوفوس را برای خود برگزید و گفت که سوفیا را از آسمان به زمین آورده است. شاگردش افلاطون کوشید نظام آسمانی را به زمین و زندگی انسانی نیز بیاورد، ولی ارسطو با طرح خرد عملی این نظم را تابع خرد و تدبیر قرار داد.
ما سابقه درخشان در حکمت داشتیم و در تفکر فلسفی نیز با یونان و یونانیان شریک شدیم؛ ولی اکنونمان زمان درهمآمیختگی میان جدید و قدیم است، به فلسفه هم با نگاه نه قدیم و نه جدید مینگریم و در آن بیشتر پشتوانهای برای ایدئولوژی میجوییم. با این تلقی فلسفه به صورت بستهای از معلومات و دستورالعملها درمیآید که باید علم و سیاست و اقتصاد را به سمت و سوی خاص هدایت کند. گاهی هم ایدئولوژی دیگر در طلب فلسفه به عنوان پشتوانه نیست، بلکه آن را برای مقاصد کم و بیش جزئی به کار میگیرد. در چنین وضعی، زمان عقیم است. عقیم بودن زمان به معنی گسیختگی نسبت میان زمان و فلسفه نیست. زمان عقیم زمانی است که به فلسفه «نه» میگوید و نسبتش با فلسفه نسبت انکار و نفی و گاهی بیزاری است. اگر روا بود که به جای بحث از نسبت اکنون و فلسفه از نسبت خرد با اکنون بگوییم قضیه چندان دشوار نبود، زیرا خرد عملی هر جا باشد صلاح و درستی و دوستی هم هست و اگر در جایی سخنها سست و بیهوده و کارها پریشان و آشفته و اوضاع درهم ریخته و نابسامان باشد، معلوم است که خرد جایی ندارد و زمان مستعد اختلاف و نزاع و فساد است.
نکته آخر اینکه خرد عملی همیشه فرع و نتیجه خرد نظری نیست. در تاریخ قدیم ایران و چین و هند حکمت و خرد عملی منشأ آثار بزرگ بوده بیآنکه فلسفه نظری به معنی بحث در اعراض ذاتی وجود جایی داشته باشد و دشوار به نظر میرسد که از آموختن فلسفه نظری خرد عملی بزاید. اما فلسفه به معنای تفکر به زندگی مردمان جان میبخشد و اساس علم و تحقیق را استوار میکند و شاید به فروبستگی افق آینده پایان دهد. من در زمانی زیستم و زندگی را با فلسفه به سربردم که این مونسم کمتر طالب و خریدار داشت و سزای این انس را هم از روزگار گرفتم؛ مع هذا از انتخاب خود پشیمان نیستم. همین که اندک درکی از اکنون دارم مایه خشنودی است هرچند که این خشنودی در جنب احساس فروبستگی افق آینده و زیستن در اکنون تهی و ناآشنا با رسم و راه خرد و بیاعتنا به انحطاط و ابتذال و فساد هیچ است. کاش میتوانستیم اکنون خود را دریابیم. این دریافتن بر عهده هنر و تفکر است که جلوه و ظهورچندان ندارند. ما نیز نشانی خانه آنها را درست به یاد نمیآوریم ولی همین که به فکر اکنونیم و از آن سراغ میگیریم غنیمت است بهشرط اینکه متذکر باشیم از این اکنون به آسانی نمیتوان عبور کرد.
رضا داوریاردکانی
اول آذرماه ۱۴۰۴»
نظر شما