نرگس آبیار از آن دست زنان کارگردان ایرانی است که به‌واسطه نویسنده بودنش خوب بلد است قصه بگوید اما قصه‌هایی که خودش نوشته، نه قصه‌های دیگران. این را با مقایسه میان فیلم‌های سینمایی که با اقتباس از رمان خودش ساخته با فیلم‌هایی که از رمان بقیه ساخته به‌خوبی می‌توان فهمید.

سـووشـون نامـوفق

آگاه: اغلب طرفداران فیلم و سینما، نرگس آبیار را با سینما و سریال‌هایی که اخیرا ساخته می‌شناسند اما او قبل از اینکه یک فیلم‌ساز باشد، یک نویسنده موفق بود. او جزو نویسندگان پرکاری بود که بیش از ۳۰ اثر داستانی چاپ کرد. آبیار متولد سال ۱۳۵۰ در تهران و فارغ‌التحصیل رشته ادبیات فارسی است. او داستان‌نویسی را با حوزه هنری در سال ۱۳۷۶ شروع کرد. آبیار ابتدای نویسندگی آثاری را برای کودک و نوجوانان و بعد به‌مرور رمان‌هایی برای بزرگسالان نوشت. خیلی از کارهای این نویسنده درون‌مایه جنگی دارند و مرتبط با موضوعات دفاع مقدس هستند.
دو فیلم برجسته او یعنی «شیار ۱۴۳» و «نفس» برگرفته از رمان‌های خود آبیار با همین نام است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. زندگی غم‌بار یک بت خوشبخت (نشر سفیر اردهال)، مجسمه‌ای که عاقبت‌به‌خیر شد (انتشارات سفیر اردهال)، کسی که هیچ‌وقت گم نمی‌شود (نشر شاهد)، رمان نفس (انتشارات سوره مهر)، رمان شیار ۱۴۳ (انتشارات سوره مهر) نام برخی از آثار منتشر شده نرگس آبیار است.
او در دهه ۸۰ مشغول به ساخت مستند و فیلم کوتاه شده. روز پایان (مستند)، مادرِ شهر (مستند)، ناسور، (فیلم کوتاه داستانی) از جمله این آثار است؛ اما نرگس آبیار از سال ۱۳۹۱ به‌صورت جدی وارد سینما و فیلم‌هایی چون اشیا از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند، شیار ۱۴۳، نفس،‌ شبی که ماه کامل شد و ابلق را ساخت و جوایز ایرانی و خارجی بسیاری هم بابت ساخت آنها گرفت.
با نگاهی به کارنامه آبیار در نویسندگی و سینما می‌توان گفت که او کارنامه قابل قبولی داشته و آثارش هم توسط تماشاگران و هم منتقدان بسیار پسندیده شده است اما با ورود او به دنیای سریال‌سازی، همه‌چیز تغییر کرد. او در اولین حضور خود برای ساخت سریال نمایش خانگی سراغ دو رمان عاشقانه و زنانه کلاسیک یعنی «سووشون» نوشته سیمین دانشور و «بامداد خمار» نوشته فتانه حاج‌سیدجوادی رفت. در اولین تجربه‌اش یعنی سریال سووشون برخلاف تصور موفق نبود و با وجود چالش‌هایی که پیش از پخش برای آن به وجود آمد مورد استقبال قرار نگرفت و به اصطلاح گُل نکرد اما در مورد سریال دومش یعنی بامداد خمار اوضاع بهتر بود و با این حساب شاید بتوان گفت، آبیار در ساخت فیلم سینمایی موفق‌تر است تا سریال.

چرا از سووشون استقبال نشد؟
نرگس آبیار برای ساخت سریال «سووشون» زحمات زیادی کشیده و جدیتی در سریال دیده می‌شود که کمتر در سریال‌های نمایش خانگی شاهدش هستیم. آبیار برای ساخت این سریال، دنبال کار راحت نبوده و نخواسته همان مسیر سهل سایر کارگردانان را برود و برای از سر باز کردن کاری انجام دهد که قابل تقدیر است. با وجود تمام تلاش‌های آبیار، او اصل مهمی را در «سووشون» نادیده گرفته که همان به عاملی جهت از دست رفتن مخاطبان سریال تبدیل شده است. نرگس آبیار دل‌بستگی و علاقه شدیدی به رمان سیمین دانشور داشته و برای ادای دین به نویسنده محبوبش، خودش را کاملاً غرق در کتاب کرده است.
آبیار با تعصبی وسواس‌گونه با رمان «سووشون» برخورد کرده و به خودش اجازه حذف یا تغییر دادن بخش‌هایی از کتاب را نداده است، درحالی‌که اقتباس، میدان تغییر، خلاقیت و کم و اضافه کردن صحنه‌ها و شخصیت‌هاست. خانم فیلم‌ساز به این اصل مهم در اقتباس توجهی نکرده که جهان کتاب با جهان فیلم و سریال تفاوت دارد و دقیقا سریالش از همین نقطه ضربه خورده است. نویسندگان و فیلم‌نامه‌نویسان برای اقتباس از کتاب‌ها، چندین و چند بار فیلم‌نامه می‌نویسند تا اتفاقات و حوادث در مدیوم تصویر حالتی دراماتیک به خودش بگیرد.
اقتباس کاملا وفادارانه و عین به عین از کتاب، گاهی کارگردان و فیلم‌ساز را به اشتباه می‌اندازد و این اتفاقی است که برای «سووشون» نرگس آبیار افتاده است. آبیار که خودش دغدغه و سابقه ادبی دارد، بیشتر از هر چیزی مقهور کتاب «سووشون» شده و نخواسته یا نتوانسته میان خود و جهان داستان فاصله‌ای بیندازد.

ضعف‌های دراماتیک سریال
این سبک از اقتباس در سریال «سووشون» بدترین اشتباه ممکن سازندگان سریال است. سبک و شیوه اقتباس آبیار موجب شده تا سریال در هر قسمت با ضعف عناصر دراماتیک روبه‌رو باشد و قلابی برای گیرانداختن مخاطب نداشته باشد. بهره‌گیری از عناصر دراماتیک برای سریال‌ها از هر چیزی واجب‌تر است و اگر سریالی در این زمینه ناتوانی و ضعف داشته باشد، با وجود تلاش‌های دیگر برای ایجاد جذابیت، راه به جایی نخواهد برد. این همان پاشنه آشیل سریال «سووشون» است. سریال تلاش زیادی کرده تا در طراحی صحنه و دکور جذاب و پرعظمت باشد و حس شیراز دهه ۲۰ را برساند که انصافا در این زمینه هم موفق عمل کرده اما در روایت داستانی، تخت و کم کشش جلو می‌رود. شخصیت‌های سریال، آن حالت سمپات و درگیر کننده کتاب را ندارند و به نوعی از کتاب عقب افتاده‌اند. فیلم‌نامه‌نویسان بزرگ اعتقاد دارند، اقتباس به معنای زدن شاخ و برگ‌های اضافه و بازآفرینی اثری تازه از کتاب است. کاری که نرگس آبیار در «سووشون» انجام نداده و با خیال اینکه نسخه تصویری، همان جذابیت‌های کتاب را خواهد داشت، همه‌چیز را معطوف به کتاب کرده و درنهایت نتیجه مثبتی هم نگرفته است.

بی‌توجهی به سلیقه مخاطب
همچنین این کارگردان یک اصل مهم دیگر را در اقتباس نادیده گرفته است. کتاب در دهه ۴۰ نوشته شده و گذشت ۶ دهه، ذائقه و سلیقه مردم را در تمام زمینه‌ها تغییر داده است. پدید آمدن اینترنت و پیشرفت سینما، تلویزیون و رسانه‌ها روی تمام ساحت‌های زندگی مردم اثر گذاشته و سلیقه مخاطبان را کاملا متفاوت از گذشته کرده است.
مخاطب امروز برخلاف گذشته خیلی صبر و حوصله و زمان برای دنبال کردن آثار نمایشی ندارد و اگر اثری از درامی ضعیف و تعلیقی کم کشش برخوردار باشد، مخاطب آن را پس می‌زند. این مهم‌ترین کاری بود که آبیار برای دراماتیزه کردن اثری باید انجام می‌داد و با بالا بردن ریتم داستان، سریال را به اثری پرکشش تبدیل می‌کرد. به‌ویژه کتاب معروفی مثل «سووشون» که بسیاری از مردم یا آن را خوانده‌اند یا درباره آن چیزی شنیده‌اند، نیاز به این اندازه وفاداری در اقتباس نداشت. برای مخاطبان، تصویری کردن داستان به جذاب‌ترین شکل مهم بود تا آنها این بار داستان زری و یوسف را از ذهن‌شان بر صحنه تلویزیون ببینند. این حجم از صحنه‌ها و رفت‌وآمدهای زهرا در خانه و دیالوگ‌هایش با عمه خانم و بچه‌ها، کمکی به داستان، درام و حتی شخصیت‌پردازی نمی‌کند.

بامداد خمار؛ یک ریتم نامنظم و اعصاب‌خردکن
ماجرا در مورد بامداد خمار اما به شکل دیگری است. سریال به‌واسطه داستان عاشقانه نوستالژیک و آشنایش برای خیلی از نسل‌های امروز جذاب است اما ضعف ساختاری در آن بسیار است. به‌طوری‌که بسیاری از صحنه‌های آن در شبکه‌های اجتماعی مورد طنز و تمسخر قرار گرفت.
مهم‌ترین نقدی که به این سریال وارد است، کُندی و کِش آمدن است. یکی از دلایل این کُندی، اضافه کردن داستان‌ها و شخصیت‌های فرعی است و از آنجا که با یک سریال اقتباسی طرف هستیم که اکثر بینندگان آن را قبلا خوانده‌اند و داستان را می‌دانند این ریتم کند باعث از دست دادن مخاطب می‌شود. اینکه هنوز پس از حدود ۱۰ قسمت هیچ‌کدام از گره‌ها و نقاط اوج داستان اتفاق نیفتاده  و برای مخاطب امروزی خوشایند نیست.

خانم آبیار لطفا گول نخورید!
به شکل دیگر شاید بتوان گفت ریتم سریال نامنظم جلو می‌رود؛ بعضی صحنه‌ها طولانی می‌شوند بدون اینکه بار دراماتیک ایجاد کنند و از بعضی اتفاق‌ها خیلی زود یا بدون پیش‌زمینه گذر می‌کنیم. نتیجه این است که مخاطب نه با فضایی ملموس همراه می‌شود و نه با شخصیت‌ها احساس نزدیکی می‌کند. البته به دلیل بار احساسی سریال، عاشقانه بودن آن و رمان پرطرفدار سال‌های دور  و بسیاری از مخاطبان عام سینما این سریال را دوست دارند.
فضای تصویری و طراحی صحنه در بسیاری لحظات خوب است و نشان می‌دهد فیلم‌نامه‌نویس و تیم تولید ازنظر ایده بصری به قصه باور دارند؛ اما این باور وقتی پشت متن ضعیف یا سطحی قرار می‌گیرد قاب‌های زیبایی را می‌سازد که حرف قابل‌توجهی برای گفتن ندارند. وفاداری آبیار به متن داستان و حتی دیالوگ‌ها (اکثر دیالوگ‌های فیلم عین به عین رمان اجرا می‌شود)، برعکس اینکه در «سووشون» نقطه‌ضعف سریال به‌حساب می‌آمد در مورد «بامداد خمار» نقطه قوت است به خاطر اینکه در «بامداد خمار» برخلاف «سووشون» توصیفات و داستان به‌موازات هم پیش می‌روند.
به‌طورکلی با نگاهی به آثار سینمایی نرگس آبیار که در سینما، رزومه خوبی دارد می‌توان گفت آبیار در کارگردانی فیلم سینمایی موفق‌تر است تا سریال و شاید تجربه این دو اثر نمایشی اخیر به او نشان دهد که باید به ساخت فیلم سینمایی بازگردد مگر اینکه،‌ سود مالی سریال‌سازی او را وسوسه کند که تغییر ژانر دهد!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.