۲۳ تیر ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۴

زهرا بذرافکن-خبرنگار گروه فرهنگ: در هیاهوی جهان دیجیتال، جایی که اطلاعات در کسری از ثانیه جهانی می‌شود و حافظه‌ها به فضای ابری سرریز کرده‌اند، گنجینه‌ای کهن و ارزشمند همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد؛ گنجینه‌ای که نه روی تراشه‌های سیلیکونی که در سینه‌ها و حافظه‌ها نسل به نسل منتقل شده است. این گنجینه، «فرهنگ شفاهی» نام دارد؛ میراثی ناملموس از آواها، داستان‌ها، آیین‌ها و باورهایی که هویت جمعی ما را در طول قرن‌ها شکل داده‌اند. از لالایی‌های مادرانه در گهواره تا نعره‌های حماسی نقالان در قهوه‌خانه‌ها، این فرهنگ زنده و پویا، روایتی دیگر از تاریخ و روح یک ملت است.

آگاه: این فرهنگ ناملموس، روایتی دیگر از تاریخ و روح یک ملت است که در اشکال گوناگون تجلی می‌یابد. از لالایی‌های مادرانه در گهواره که اولین پی‌مان کودک با جهان پیرامونش را می‌بندد، تا نعره‌های حماسی نقالان در قهوه‌خانه‌ها که هویت ملی را فریاد می‌زنند؛ از ترانه‌های کار که رنج و شادی تلاش جمعی را به هم می‌آمیزد تا افسانه‌های شبانه که اخلاق و تخیل را می‌پرورند. هر یک از این اجزا، تکه‌ای از پازل هویت جمعی ما هستند که ارزش‌ها، باورها و پیوندهای اجتماعی را در طول قرن‌ها شکل داده و تقویت کرده‌اند. در این متن سعی شده تا سری به دل این گنجینه‌ها بزنیم که سینه به سینه منتقل شده‌اند و تا امروز جاری و پویا مانده‌اند. 

لالایی؛ اولین پی‌مان با فرهنگ


پیش از آنکه کودک زبان بگشاید، نخستین پیوند او با فرهنگ از طریق آوای مادرانه شکل می‌گیرد. لالایی‌ها، این ملودی‌های ساده و تکرارشونده، بسیار فراتر از ابزاری برای خواباندن کودک هستند. آنها حاملان کدهای فرهنگی، آرزوها، حسرت‌ها و جهان‌بینی مادران در طول تاریخ بوده‌اند.
بشیر علوی، لالایی‌پژوه و منتقد ادبی در پژوهش‌های خود روی لالایی‌های جنوب ایران، آنها را «صندوقچه رازها و آرزوهای مادران قدیم» می‌خواند. از دیدگاه او، لالایی یک ژانر کاملا زنانه در ادبیات شفاهی است که به مادران، به‌خصوص در جوامع سنتی و مردسالار، فضایی برای بیان خود و بازتاب دغدغه‌هایشان می‌داده است؛ دغدغه‌هایی که حول محور خانه، خانواده و سرنوشت فرزندان می‌چرخید. در لالایی یک مادر ایرانی، می‌توان عشق به فرزند، نگرانی برای آینده او، آرزوی پهلوانی و سربلندی‌اش و گاه شکایت از سختی‌های روزگار را شنید. برای مثال در فرهنگ عشایر بختیاری، لالایی‌ها بازتاب مستقیم سبک زندگی آنهاست. در این لالایی‌ها، توصیف کوچ ایل، ستایش از اسب و تفنگ و آرزوی داشتن فرزندی که بتواند از ایل و تبارش دفاع کند، موج می‌زند. این نغمه‌ها به کودک می‌آموزند که او بخشی از یک واحد بزرگ‌تر به نام «ایل» است و در قبال آن مسئولیت دارد. بنابراین لالایی تنها یک موسیقی آرامش‌بخش نیست، بلکه اولین درس‌گفتار غیررسمی در باب هویت و تعلق است.

نقالی و پرده‌خوانی؛ پاسداری از حماسه ملی


در میادین شهرها و قهوه‌خانه‌هایی که روزگاری قلب تپنده حیات اجتماعی بودند، هنری بی‌بدیل جریان داشت که حافظه تاریخی و حماسی ایرانیان را زنده نگه می‌داشت؛ هنری به نام «نقالی». نقال با یک چوبدستی و طوماری از تصاویر (در پرده‌خوانی)، به تنهایی لشکری از شخصیت‌ها را جان می‌بخشید. او با صدایی رسا و حرکاتی نمایشی، داستان‌های شاهنامه فردوسی، نبردهای رستم و سهراب و رشادت‌های پهلوانان را برای مردمی روایت می‌کرد که بسیاری از آنان سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
هنر نقالی که در سال۲۰۱۱ در فهرست میراث فرهنگی ناملموس یونسکو به ثبت رسید، نقشی حیاتی در حفظ و انتقال سینه به سینه ادبیات حماسی ایران داشته است. افشین دامیار، پژوهشگر ادبیات فارسی در مقاله‌ای که در هشتمین همایش بین‌المللی زبان و ادبیات فارسی منتشر شده است، بر این نکته تاکید می‌کند که در دورانی که نسخه‌های خطی کمیاب و دسترسی به آنها محدود بود، نقالان به مثابه یک رسانه فرهنگی عمل کرده و پلی میان شاعران بزرگ و توده مردم بودند. آنها نه‌تنها داستان‌ها را نقل می‌کردند، بلکه با افزودن تفسیرهای خود و تطبیق روایت با شرایط روز، این متون کهن را برای مخاطب معاصر خود زنده و ملموس می‌ساختند. این هنر تنها یک سرگرمی نبود، بلکه کارکردی آموزشی و هویتی داشت. شنیدن داستان‌های پهلوانان، مفاهیمی چون شجاعت، وفاداری، وطن‌دوستی و عدالت را در اعماق جان مخاطب می‌نشاند. امروزه نیز تلاش‌هایی برای احیای این هنر صورت می‌گیرد. پریسا سیمین‌مهر که نقال و پژوهشگر در این حوزه است، بر اهمیت آموزش تخصصی نقالی به کودکان تاکید دارد و معتقد است که باید داستان‌ها و شیوه روایت را متناسب با سن و درک آنها انتخاب کرد تا این میراث گران‌بها به درستی به نسل آینده منتقل شود.

افسانه‌ها و قصه‌ها و پرورش خیال
شب‌های طولانی زمستان در کنار کرسی، با قصه‌های مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها رنگ‌وبویی دیگر می‌گرفت. دنیای جادویی «دیوها» و «پری‌ها»، ماجراهای «ننه سرما» و «کدو قلقله‌زن»، تنها برای سرگرمی نبودند. این افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه، ابزارهای قدرتمند تربیتی و روان‌شناختی بودند که به شکل‌گیری شخصیت کودک کمک می‌کردند.
در مقاله‌ای پژوهشی با عنوان «افسانه‌های ایرانی و تاثیر روان‌درمانی آن بر کودکان»، مریم‌السادات میرحیدری به بررسی این کارکردها پرداخته است. او نشان می‌دهد که چگونه افسانه‌ها به کودکان در مواجهه با ترس‌هایشان (مانند ترس از تاریکی یا تنهایی) کمک می‌کنند. شخصیت‌های افسانه‌ها که با مشکلات بزرگ دست‌وپنجه نرم کرده و در نهایت پیروز می‌شوند، به کودک می‌آموزند که مشکلات قابل‌حل هستند و به او حس اعتمادبه‌نفس و امید می‌بخشند.
افسانه‌ها با ارائه الگوهای رفتاری مثبت و منفی (مانند شخصیت‌های خوب و بد)، به صورت غیرمستقیم ارزش‌های اخلاقی مانند صداقت، مهربانی و عواقب دروغ و نیرنگ را به کودک می‌آموزند. به گفته میرحیدری، این داستان‌ها با پرورش قوه تخیل، تفکر و توانایی حل مسئله، نقش مهمی در رشد شناختی و هیجانی کودکان ایفا می‌کنند. قصه، در واقع یک کارگاه عملی زندگی است که کودک را برای ورود به دنیای واقعی آماده می‌کند.

هم‌نوایی تلاش و تولید کارآوا


اگر لالایی نغمه‌ای برای آرامش و به خواب‌رفتن است، «ترانه کار» آوازی برای بیداری، حرکت و تلاش جمعی است. این شاخه مهم از ادبیات شفاهی، موسیقی همراه با کار است؛ ملودی‌هایی که برای هماهنگ‌کردن حرکات در حین کار گروهی مانند کشاورزی، قالی‌بافی، مشک‌زنی و صیادی خوانده می‌شدند. این ترانه‌ها نه‌تنها سنگینی و یک‌نواختی کار را کاهش می‌دادند، بلکه روح همیاری و اتحاد را در میان کارگران تقویت می‌کردند.
هوشنگ جاوید، پژوهشگر موسیقی نواحی ایران که سال‌ها به گردآوری و مطالعه این ترانه‌ها پرداخته است، معتقد است که «موسیقی کار» یکی از اصیل‌ترین و کاربردی‌ترین اشکال موسیقی فولکلور است. از دید او، ریتم و آهنگ این ترانه‌ها مستقیما از حرکات فیزیکی آن کار مشخص نشأت گرفته است. برای مثال، در ترانه‌های قالی‌بافی، ضرب‌آهنگ آواز با حرکت شانه‌های قالی‌بافان روی دار هماهنگ است و در ترانه‌های دروگری، آوای خواننده با حرکت داس‌ها در مزرعه هم‌نوا می‌شود.
این ترانه‌ها اغلب ساختاری ساده مبتنی بر پرسش و پاسخ داشتند؛ یک «سرخوان» یا رهبر گروه بیتی را می‌خواند و باقی کارگران با ترجیع‌بندی مشخص به او پاسخ می‌دادند. این ساختار نه‌تنها به ایجاد یک ریتم مشترک و افزایش بهره‌وری کمک می‌کرد، بلکه فضایی برای بیان احساسات، شادی‌ها، غم‌ها و حتی انتقادات اجتماعی در لفافه شعر و آواز فراهم می‌آورد. ترانه کار، سمفونی تلاش جمعی و گواهی شنیداری بر فرهنگ تولید و تعاون در ایران قدیم است.

موسیقی مقامی؛ تجلی هویت جمعی


فرهنگ شفاهی تنها در کلام و داستان خلاصه نمی‌شود. بسیاری از آیین‌های کهن ایرانی، از جشن‌های نوروزی و شب یلدا گرفته تا مراسم سوگواری و ازدواج، مجموعه‌ای از اعمال، نمادها و آواهای مشخص هستند که به صورت سینه‌به‌سینه منتقل شده‌اند. این آیین‌ها همچون پیوندی اجتماعی، افراد یک جامعه را به هم پیوند می‌دهند و حس تعلق و هویت مشترک را تقویت می‌کنند.
در کنار این آیین‌ها، موسیقی مقامی قرار دارد؛ گنجینه‌ای از ملودی‌ها که در هر گوشه از ایران، رنگ‌وبوی خاص همان منطقه را دارد. این موسیقی که با زندگی روزمره مردم، از کار در مزرعه تا جشن و عزا عجین شده است، به روش استاد و شاگردی و سینه‌به‌سینه منتقل می‌شود. هر «مقام» موسیقی در خراسان، کردستان، لرستان یا سواحل خلیج فارس، شناسنامه صوتی آن منطقه و مردمانش است.پژوهشگرانی چون دکتر مجید کیانی، موسیقی‌دان و مدرس دانشگاه، بر تفاوت میان موسیقی «دستگاهی» (موسیقی ملی و رسمی ایران) و موسیقی «مقامی» تاکید دارند و معتقدند که موسیقی مقامی، به دلیل پیوند عمیق با زیست‌بوم و فرهنگ قومی، بخش اصیل و دست‌نخورده‌تری از هویت موسیقیایی ما را نمایندگی می‌کند. این موسیقی، تاریخ شفاهی یک قوم است که در قالب نغمه‌ها روایت می‌شود.

نوشته نشده‌اند اما زندگی می‌شوند


آداب و رسوم، به مثابه قوانین نانوشته‌ اجتماعی، چارچوب‌های رفتاری و هویت جمعی جوامع را تعریف می‌کنند. بسیاری از این رسوم، به‌ویژه آیین‌های گذار (مانند تولد، ازدواج و سوگواری)، ریشه‌ای عمیق در فرهنگ شفاهی دارند و بقای خود را نه مدیون متون مکتوب که مرهون تکرار، مشاهده و انتقال سینه‌به‌سینه در بستر خانواده و اجتماع هستند. این سنت‌ها، حاملان حافظه تاریخی و ارزش‌های یک گروه انسانی محسوب می‌شوند و از طریق کنش‌های نمادین، باورهای بنیادین آن جامعه را به نسل بعد منتقل می‌کنند. برای نمونه، آیین «بیل‌گردانی» در منطقه نیم‌وَرِ محلات، یکی از همین سنت‌های کهن است که به صورت شفاهی و عملی منتقل شده است. مرحوم جابر عناصری، پژوهشگر برجسته فرهنگ عامه و آیین‌های نمایشی که او را پدر تعزیه دانشگاهی می‌خوانند، در کتاب «نمایش و نیایش در ایران» به آیین بیل‌گردانی نیم‌ور می‌پردازد. او این مراسم را نه یک جشن صرف، بلکه یک «نیایش‌واره» برای طلب باران و سپاسگزاری از آب می‌داند که ریشه‌های اساطیری آن به دوران پیش از اسلام و ستایش ایزدبانوی آب آناهیتا، بازمی‌شود. از دیدگاه دکتر عناصری، سازوکار انتقال این آیین کاملا بر پایه حافظه جمعی و کنش شفاهی استوار است.
 در بیل‌گردانی، جزییات پیچیده‌ای چون نحوه چرخش بیل‌ها، ریتم حرکات، اشعار و رجزهایی که خوانده می‌شود و حتی زمان و مکان دقیق اجرا، هیچ‌کدام در کتاب یا دستورالعمل مکتوبی ثبت نشده‌اند. جوانان از طریق مشاهده‌ عملکرد بزرگان و مشارکت تدریجی در مراسم، این مهارت‌ها را فرا می‌گیرند. عناصری در تحلیل خود نشان می‌دهد که این آیین یک درام زنده است که در آن، هر شرکت‌کننده نقشی تعریف‌شده دارد و با اجرای آن، نبرد نمادین برای دور کردن خشکسالی و فراخواندن برکت را بازسازی می‌کند. بدین ترتیب، این سنت شفاهی تنها یک یادگار از گذشته نیست، بلکه یک مکانیسم فعال برای تقویت همبستگی اجتماعی، بازتولید باورهای مشترک درباره اهمیت آب و کشاورزی و انتقال عملی یک جهان‌بینی کهن به نسل جدید است. 
همچنین است آیین‌ها و سنن دیگری که در جهان امروز ما جایگاه بسیار ویژه‌ای دارند و زنده و جاری‌اند؛ از آیین و مناسک عزاداری ما در عاشورای حسینی گرفته تا مراسم‌های شادی و عروسی ما. همه و همه از دورانی‌اند که اگرچه امروز به‌شکل تاریخی‌شان زنده نیستند اما میراثی بر جای گذاشته‌اند که تا دوران حاکمیت فناوری‌ها و تکنولوژی‌های نوین ارتباطی استمرار یافته و هویت‌بخش هستند.

میراثی برای فردا
در عصری که فرهنگ‌های جهانی به سادگی در دسترس هستند، خطر فراموشی این میراث شفاهی بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. لالایی‌ها جای خود را به اپلیکیشن‌های خواب کودک داده‌اند، قهوه‌خانه‌ها دیگر محفل نقالان نیستند و قصه‌گویی‌های شبانه به خاطره‌ای دور تبدیل شده‌اند. در این متن سعی شد تا کمی به گذشته و پیش از ظهور فناوری‌های نوین رفته و نگاهی به مقاطعی بیندازیم که فرهنگ، هنر، موسیقی و ادبیات، نه با رسانه یا تکنولوژی‌های نوین که سینه‌به‌سینه و شخص‌به‌شخص منتقل شده و ادامه و استمرار می‌یافتند. با این حال، ارزش این فرهنگ‌های سینه‌به‌سینه در دنیای مدرن دوچندان می‌شود. آنها به ما یادآوری می‌کنند که هویت ما ریشه‌هایی عمیق و استوار دارد که از دل قرن‌ها تجربه و خردجمعی سرچشمه گرفته است. حفظ و ترویج این میراث، نه بازگشتی به گذشته که تلاشی برای ساختن آینده‌ای است که در آن، هر فردی می‌داند از کجا آمده و به کدام ریشه تعلق دارد. این گنجینه سینه‌به‌سینه، صدای جاودانه نیاکان ماست که همچنان در گوش زمان نجوا می‌کند.