کتاب «عایده» زندگی‌نامه‌ای است از عایده سرور که به‌تفصیل، از دوران کودکی تا زمان شهادت فرزندش، شهید علی اسماعیل را روایت می‌کند. این روایت حاصل مصاحبه‌ها و گفت‌وگوهای طولانی نویسنده با مادر شهید است که پس از چندین نوبت بازنویسی، با دقت بالا و به زبان ساده، گویا و روان برای مخاطب تهیه شده است.

روایت دلدادگی مادری لبنانی به فرزند شهیدش

آگاه: محبوبه‌سادات رضوی‌نیا که پیش از این نیز آثاری در حوزه مقاومت و ادبیات پایداری به نگارش درآورده بود، این بار صدای عشق، ایثار و دلدادگی مادری لبنانی به فرزند شهیدش شده است. برای ثبت و ضبط خاطرات، نویسنده به لبنان سفر کرده و مصاحبه‌ها به زبان عربی انجام شده‌اند. پیاده‌سازی لهجه لبنانی بر عهده محمدجواد مهدی‌زاده بوده و در ادامه عایده به مدت ۳۴ روز در شهر مشهد همراه نویسنده بوده، تا روایت به شکل کامل تدوین شود.
این کتاب در ۱۴ فصل تدوین شده و با پاورقی‌های دقیق، اطلاعاتی در زمینه تاریخ، جغرافیا، شخصیت‌ها و سیاست لبنان در اختیار خواننده قرار می‌دهد. پایان کتاب نیز شامل وصیت‌نامه شهید و چند قطعه عکس است. اثر حاضر، با روایت زندگی عایده از دوران کودکی، ازدواج با یکی از اعضای حزب‌الله مقاومت، تا شهادت فرزندش، بازتابی از عقاید، باورها و دیدگاه‌های این مادر مقاوم لبنانی است.

مبارز کوچک؛ عایده
مادر عایده، به‌دلیل زندگی در بیروت، پایتخت لبنان، به‌تدریج سبک زندگی و ظاهرش تغییر کرد و مانند بسیاری از زنان آن منطقه، بی‌حجاب زندگی می‌کرد. عایده تنها زن سالمند همسایه، «ام‌رشید» و مادربزرگش را با حجاب می‌دید؛ از همین‌رو ذهنیتی نادرست در او شکل گرفته بود که حجاب تنها مختص زنان مسن و سالمند است. در ۹ سالگی، عایده میان این تضاد درونی که «آیا حجاب خوب است یا نه؟» و اصلا «حجاب چیست و چرا باید رعایت شود؟» سرگردان بود. در نهایت برای یافتن پاسخ پرسش‌هایش نزد ام‌رشید رفت؛ زنی سالمند و همسایه‌شان که نخستین کسی بود که او را با خدا آشنا کرد، وضو گرفتن و نماز خواندن را به او آموخت و از ارزش و اهمیت حجاب برایش گفت. عایده در همان سن تصمیم گرفت همچون ام‌رشید و مادربزرگش حجاب داشته باشد تا رضایت خدا را جلب کند. نخستین‌باری که نمازخواندن را آغاز کرد. دفترچه راهنمای نماز و وضویی را که ام‌رشید به او داده بود، در دست گرفت و به‌دقت سوره‌ها و اذکار نماز را خط به خط از روی آن خواند.
زندگی عایده از همان کودکی با جنگ گره‌خورده بود. در سال ۱۳۶۱ (۱۹۸۲ میلادی)، اسرائیل به لبنان حمله کرد و تا نزدیکی بیروت پیشروی کرد. از همان سنین پایین، در دل او نفرتی عمیق نسبت به سربازان اسرائیلی شکل گرفت. او باور داشت که بیگانگانی بدون اجازه وارد کشورشان شده‌اند و سرزمین‌شان را با زور تصرف کرده‌اند. برخلاف مادرش که زنی نگران و محتاط بود، عایده روحیه‌ای نترس و مقاوم داشت؛ روحیه‌ای که از مادربزرگش به ارث برده بود. در قنوت نمازش، تنها برای آزادی سرزمینشان و نابودی دشمنان دعا می‌کرد و هیچ هراسی از این دعاها نداشت.
روزی که خانواده تصمیم گرفتند برای دیدن مادربزرگشان از بیروت به روستای کفرا بروند، در مسیر با پست‌های بازرسی اسرائیلی روبه‌رو شدند. سربازان، خودروها را متوقف می‌کردند، زنان و کودکان را ساعت‌ها در مسیر نگه می‌داشتند و مردان و جوانان را به چادرهای بازجویی می‌بردند. عایده که متوجه شد زمان زیادی در آنجا خواهند ماند، پشت یکی از مردان نمازگزار ایستاد و به نماز پرداخت. هنگامی‌که یک سرباز اسرائیلی با خشونت فریاد زد که اینجا نماز نخوانند، عایده دستان خود را در دعا بلند کرد، بی‌هیچ ترس و تردیدی رو به آن سرباز کرد و گفت «دارم علیه شما دعا می‌کنم؛ نابود بشید، ان‌شاءالله.»

آغاز راه مقاومت
آتش درون عایده علیه رژیم صهیونیستی، روزبه‌روز شعله‌ورتر می‌شد و او مصمم بود که نقشی در مسیر مقاومت ایفا کند. در سال ۱۳۶۳، فعالیت‌های رسمی حزب‌الله به‌تدریج به‌صورت علنی آغاز شد. عایده در همان روزهای ابتدایی به سراغ آنان رفت و آمادگی خود را برای همکاری و کمک به تشکیلات حزب‌الله اعلام کرد. او هرکاری که از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد؛ از توزیع پرچم‌ها و دعوت‌نامه‌های مجالس گرفته تا دیدار با خانواده‌های شهدای مقاومت. حضور در میان نیروهای حزب‌الله باعث شد باورهای دینی و سیاسی‌اش مستحکمتر شود. علاقه‌اش به مسیر مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم، چنان در وجودش ریشه زده بود که تنها معیارش برای ازدواج، پیوند با فردی از اعضای مقاومت بود؛ حتی اگر آن شخص از نظر مالی فقیر و از نظر ظاهری جذاب نباشد. در نهایت نیز همان شد که می‌خواست. عایده با عباس، یکی از نیروهای جوان مقاومت، ازدواج کرد. این تصمیم در حالی گرفته شد که مادرش نگران آینده دخترش بود؛ چراکه عباس یک مجاهد بود و احتمال شهادتش وجود داشت. مادر ترس آن داشت که دخترش در جوانی بیوه شود، اما عایده انتخابش را کرده بود.

این پسرم فدای تو، یا اباعبدالله!
محمدعلی، فرزند نخست‌شان، هنوز شش ساله نشده بود که خداوند هدیه‌ای دیگر به آنها عطا کرد. پیش از آنکه این فرزند به دنیا بیاید، محبت و مهرش در دل عایده جا کرده بود. عایده احساسی عمیق و خاص نسبت به او داشت؛ گویی پیوندی الهی بین دل مادر و این کودک وجود داشت. دو هفته پیش از آنکه عایده از بارداری خود باخبر شود در خواب، خود را در صحن و سرای امام حسین (ع) می‌دید. در حالی که کودکی را بر دوش دارد و فریاد می‌زند «این پسرم فدای تو، یا اباعبدالله!»
در نهایت، در روز ۱۰ آبان ۱۳۷۵، پسری به دنیا آمد که گویی از همان آغاز قرار بود فدایی راه امام حسین (ع) باشد. از همان کودکی روحیه مقاومت و مبارزه در او شکل گرفت و باور داشت که سربازی در راه خداست. روزی گریان از مدرسه بازگشت چراکه قرار بود، در نمایشی در مدرسه برگزار می‌شد، نقش یک سرباز اسرائیلی را به او بدهند. فردای آن روز، علی اسماعیل لباس نظامی‌ای که اندازه جثه کوچکش بود به تن کرد و همراه مادر نزد معلم رفت تا نقشش را تغییر دهند؛ او می‌خواست در همان سن، «مبارز» باشد نه «اشغالگر».
پیش از آنکه به سن شانزده‌سالگی برسد، با اشتیاق خود و موافقت پدر و مادرش، در یک دوره رزمی حزب‌الله شرکت کرد. باورش برای عایده سخت بود که پسر نازدانه‌اش که در آرامش و رفاه بزرگ شده بود، اکنون با میل و اراده خود حاضر شده است. روزها تنها یک کنسرو بخورد یا روی شن‌های داغ، بی‌بالش و زیرانداز بخوابد؛ تنها برای آنکه مجاهدی در راه خدا شود. مادری که به‌شدت به فرزندش وابسته بود، حالا باید ۴۵ روز دوری‌اش را تاب می‌آورد. اما پیش‌بینی این لحظات را کرده بود؛ در هر گوشه از وسایل علی، در لابه‌لای جیب لباس‌ها و تجهیزاتش، یادداشت‌ها و نامه‌های کوچکی پنهان کرده بود تا علی بداند مادرش همیشه به یاد اوست. در همین ایام، عایده که دل‌تنگ حرم امام رضا (ع) شده بود، سفری چند روزه به ایران داشت. پس از زیارت و رفع دلتنگی، به قولی که به علی اسماعیل داده بود، وفا کرد. مقابل پنجره فولاد ایستاد و نمازی به نیت شهادت فرزندش خواند؛ آنگاه کفنی برای او خرید. در قنوت همان نماز، یاد علی‌اکبر امام حسین (ع) در ذهنش زنده شد؛ اینکه چگونه امام، جوان رشید خود را در راه خدا تقدیم کرد. یاد ابراهیم و اسماعیلش افتاد. همان‌جا فهمید که باید «ام وهب» باشد؛ مادری مقاوم، صبور و استوار که فرزندش را برای یاری سپاه حق و یاران امام حسین (ع) روانه میدان می‌کند.
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
«دیدم علی در پیام‌رسان عکسی از کتفش فرستاده که انگار خونی است. نوشتم: «چه شده علوشی؟!» باز با دقت نگاه کردم، خالکوبی نقش مادری بود که بچه کوچکش را توی بغلش گرفته و زیر آن هم نوشته بود: «عیده». پرسیدم: مامان چرا این کار را کردی؟ کتفت خون آمده درد داری! دلم نمی‌آید خونت را ببینم. گفت: عایده من و رفقایم با هم رفتیم خالکوبی، هرکدام اسم کسی را که دوست داشتند، روی بدنشان تتو زدند. من به استاد تتوکار گفتم می‌خواهم برایم خالکوبی یک مادر را بزنی که بچه‌اش را بغل کرده، اسم مادرم را هم زیرش بنویس. عایده وقتی شهید بشوم، توی قبرم تو تنها کسی هستی که با من و نزدیک قلبم هستی. برای همین روی کتفم اسمت را نوشتم. تو اصلا از دل من بیرون نمی‌روی که نمی‌ری؛ حتی اگر شهید بشوم...»
کتاب «عایده» نوشته محبوبه‌سادات رضوی‌نیا در ۲۸۴ صفحه با شمارگان ۱۲۵۰ نسخه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده و با قیمت ۲۵۵ تومان روانه بازار شده است.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.