آگاه: تمام استخوانهای بدنشان درد گرفته بود و زخمهای جدی برداشته بودند، اما هر دو فقط یک کلمه بر زبان آوردند: باران!
گیجوگنگ از جا بلند شدند. احسان فرزتر میرفت و سایه خودش را دنبالش میکشید. باران، باران از روی زبانشان نمیافتاد.
- بابا دارم میام، نترسی بابا.
باران جواب نمیداد. در اتاقش بسته بود. از همه جای خانه آجر و میلگرد و آهن تاب برداشته بیرونزده بود و راهشان را به طرف اتاق باران بسته بود. احسان با دست آجر داغ، سنگهای سوزان و خرت و پرتهای سوختهشان را کنار میزد تا به اتاق باران برسند.
- بابا دارم میام، نترسی بابا.
حواسش به خونی که از دست میداد نبود. سایه خودش را پشت سرش میکشید. بالاخره به اتاق باران رسیدند. در را که باز کردند، خشکشان زد. نبود، نه نصف اتاق، نه تخت و نه باران! این بار سایه نالید: باران، مامان کجایی؟ و احسان تمام شد. اتاق خالی باران را که دید تمام شد. به بیمارستان نرسید احسان. دیگر انگیزهای نداشت برای زندگی. رفت تا زودتر جایی که خبری از ترس نباشد دوباره باران را بغل بگیرد. سایه اما همچنان التماس میکرد. میگفت شاید باران ترسیده باشد، توی خیابانها گم شده باشد یا کسی او را دزدیده باشد. دلش نمیخواست فکر کند چطور میشود دختر ۹ سالهاش از طبقه هفتم پرت شده و روی پاهایش رفته باشد، مگر این که پرواز کرده باشد.
تلاشها برای پیدا کردن باران ۲۴ ساعت ادامه داشت. بالاخره پیدایش کردند، رد عروسکش سارا که از ساعت اول تجاوز، حسابی معروف شده بود و رسانهای را گرفتند و به خودش رسیدند. درست فکر میکرد سایه، دخترش پرواز کرده بود، به آسمان.
هرکدام از همسایهها را که دیدیم از باران میگفتند. از این که چقدر دوستداشتنی بود و هر وقت باران میآمد و او را توی راهرو یا حیاط میدیدند، برایش میخواندند باز باران با ترانه و دخترک خوشش میآمد و میخندید. از این به بعد حتما خود باران هر وقت ببارد میخواند برای باران اشراقی و تمام بچههایی که در کسری از ثانیه تن کوچکشان به پرواز درآمد. میخواند تا یادمان نرود چه بر سر پارههای تنمان آوردند و چه کسانی سارا کوچولوهای عروسکی را یتیم کردند.میگویند دخترها باباییاند، ولی حتما باباها دختریترند که با سر به دیدن دخترهایشان میروند.
لا یوم کیومک یا اباعبدالله - یا رقیه بنت الحسین
۱۶ تیر ۱۴۰۴ - ۲۲:۴۵
کد خبر: ۱۴٬۳۸۹
الهه آخرتی: احسان و سایه خواب بودند که موج انفجار تکانشان داد. هم خودشان و همخانهشان را. آنقدر شدید بود که از جا بلندشان کرد و کوبید توی دیوار.

نظر شما