آگاه: آسمان مهران در گرمای سوزان مرداد آبی صاف و بیابر بود؛ خورشید بیامان میتابید و باد گرم صورت زائران را نوازش میکرد.
پایانه شهید سلیمانی در میانه روز سرشار از هیاهو و زندگی بود؛ موکبهای پذیرایی با بوی چای و غذای گرم از زائران اربعین استقبال میکردند، پرچمهای سیاه و سرخ در نسیم به رقص آمده بودند و صدای دعا و نوای «لبیک یا حسین (ع)» چون موجی آرام در هوا میپیچید.
در میان سیل بیپایان زائرانی که با چمدانها و کولهها، با قلبهایی مشتاق قدم به سوی مرز برمیداشتند، مردی ۶۰ ساله با لباس ساده و چهرهای خسته آرام قدم میزد؛ گویی نه مقصدی دارد و نه یاری همراه.
نگاهش غبار گرفته از سالهایی بود که معلوم نبود به کجا گذرانده است، سه شبانهروز بیآنکه راهش را بیابد، میان ازدحام و جمعیت گم شده بود؛ حضوری آرام و بیپناه در میان غوغای سفر عشق. همانجا، گوشهای اندکی دورتر از همهمه، ایستاده بود؛ چشم به زائرانی که از کنارش میگذشتند، بیآنکه او را ببینند، گویی چیزی را جستوجو میکرد که سالها پیش گم کرده بود.
در مهران آن روز، همه برای رسیدن به کربلا شتاب داشتند، اما این مرد در این دریای بیانتها، جزیرهای تنها بود که سرنوشتش ساعتها بعد به دست سه فرشته سفیدپوش گره خواهد خورد و نگاه هوشیار امیر دانهپرور، امیر هدایی و محمد آیینهافروز، سه کارشناس اورژانس آذربایجان شرقی، بر او مکث کرد.
تجربه سالها خدمت در اورژانس به آنان آموخته بود که بعضی نگاهها قصهای ناگفته دارند، آرام به سویش رفتند، حالش را پرسیدند، با اطمینان و مهربانی سر صحبت را باز کردند و گوشی تلفن همراهش را در دست گرفتند تا سرنخی بیابند.
چند لحظه بعد شمارهای آشنا در فهرست تماسها پیدا شد. زنگ… چند ثانیه سکوت… و ناگهان صدای لرزان زنی از آن سوی خط: «این برادر ماست… از سال نود و هفت هیچ خبری از او نداشتیم.»
همانجا اشک در چشمان امدادگران حلقه زد؛ ماموریتشان از معاینه فشار خون و اورژانس جسمی فراتر رفته بود؛ حالا آنان واسطه وصلی بودند که قرار بود هفت سال دلتنگی را به پایان برساند.
برای مرد جایی امن فراهم کردند، غذایی گرم به او دادند و شرایط استحماماش را مهیا کردند تا با عزت و آرامش در انتظار خانواده بماند.
ساعاتی بعد، از جنوب کشور، خواهر و برادری با شتاب از آبادان خود را به مهران رساندند؛ لحظه دیدار، پایانه برای چند ثانیه از هیاهو افتاد.
آغوشها گره خورد، اشکها بدون اراده جاری شد و زائرانی که شاهد این صحنه بودند، زمزمه میکردند که این بوی بهشت است.
مهران آن روز نه تنها گذرگاه زائران کربلا بلکه ایستگاه وصال و پایان سالها غربت برای خانوادهای چشمبهراه شد.
به گفته آشنایان این مرد ۶۰ ساله، وی دچار برخی اختلالات ناشی از فراموشی و روانی بوده و حدود هفت سال پیش منزل خود را ترک کرده و از آن زمان تاکنون، با وجود پیگیریهای مستمر خانواده از طریق مراجع قانونی، هیچ خبری از این فرد به دست نیامده بود.
قصه مرد ۶۰ ساله و سه امدادگر اورژانس نشان داد که گاهی بزرگترین خدمات از مسیر همدلی و دیدن فراتر از ظاهر میگذرد.
امدادگران نهفقط جانها را نجات میدهند بلکه امید را زنده میکنند؛ امیدی که میتواند همچون این روز به هفت سال دلتنگی در یک آغوش گرم پایان دهد.
۲۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۴
کد خبر: ۱۵٬۵۷۹
در میان خیل عاشقان اربعین و ازدحام میلیونی زائران، امدادگران اورژانس داستانی از جنس معجزه را رقم زدند؛ بازگشت مردی پس از هفت سال گمشدگی به آغوش خانوادهای که تصور میکردند او را برای همیشه از دست دادهاند.

نظر شما