۲۶ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۲۲
کد خبر: ۱۸٬۰۲۷

ماجرای کتاب قدیم‌ها اینطور نبود

رضا ظریفی _ دبیر تحریریه

آگاه:

۱) یک روز وسط هفته، قبل از ظهر که ساعات اوج تردد مسافران نیست وارد یکی از ایستگاه‌های مترو در وسط شهر می‌شوم. جایی نزدیک مراکز فرهنگی و علمی شهر، روی سکوی ایستگاه اگرچه شلوغ نیست اما آنقدر هم که فکرش را می‌کردم خلوت نیست. قطار که از راه می‌رسد وارد واگن می‌شوم، همراه ده‌ها مسافر دیگر از پیر و جوان که البته جوان‌ترها بیشترند. یکی، دو ایستگاه که رد می‌کنیم، نرسیده به مقصد چشم می‌گردانم در سر و ته واگن و حتی ادامه قطار... بدون استثنا سرها همه داخل گوشی‌های هوشمند است. حتی کسی به بغل دستی‌اش هم نگاه نمی‌کند و نمی‌داند که مسافر کناری زن است یا مرد، پیر است یا جوان. همه با گوشی سرگرم‌اند، حالا یکی دارد بازی می‌کند؛ چندتایی فیلم و سریال می‌بینند، چند نفری هم در شبکه‌های اجتماعی خبری یا سرگرمی بالا و پایین می‌روند. سر تکان دادن دو جوان هم مشخص می‌کند که در حال گوش دادن به موسیقی هستند. 
در این میان من غریبه هستم وسط این جماعت. کسی کتاب دستش نیست، قدیم‌ها اینطور نبود. 
۲) دوستی می‌گوید: «مدت‌هاست که کتاب دست نگرفته‌ام، نه آنکه نخواهم، تمرکز ندارم.» می‌گوید: کتاب را که باز می‌کنم غرق افکارم می‌شوم و همه کار می‌کنم غیر از کتاب خواندن. در نهایت یا خوابم می‌برد یا کلافه از اینکه حتی یک صفحه هم نخوانده‌ام دوباره کتاب را روی میز عسلی خانه یا کنار دیگر کتاب‌ها رها می‌کنم. دوست دیگری هم می‌گوید: «عمری کتاب خریدم و خواندم و حالا من مانده‌ام و چندین جعبه موز پر از کتاب. در خانه هم جا ندارم. دلم هم نمیاد بفروشم‌شان و نمی‌دانم چه کنم؟ البته دیگر خودم هم حال و هوای کتاب خواندن ندارم بس که از صبح تا بوق... کار می‌کنم.»
حالا دیگر حتی دست کتاب‌خوان‌ها هم کتاب نیست، قدیم‌ها اینطور نبود.
۳) یادم می‌آید هزار سال قبل که دانشجو بودم، هر زمان حالم خوش یا ناخوش بود، سری به خیابان انقلاب و کتابفروشی‌های آنجا می‌زدم. آن زمان هنوز انتشاراتی‌ها به خیابان کریمخان نرسیده بودند و «شهرکتاب» در کار نبود. هرچه بود در همان خیابان انقلاب و روبه‌روی دانشگاه تهران بود. از شلوغی خریداران کتاب و دانشجویان کتابخوان نمی‌شد در پیاده‌رو یا پاساژها قدم زد. نمایشگاه کتاب هم که در محل دائمی نمایشگاه‌های تهران در خیابان سئول برپا می‌شد دیگر قیامت کبری بود. یک روز کامل در نمایشگاه کتاب و مطبوعات بودیم. حتی گاهی در اتوبوس و مسیر برگشت به خانه، زیر نور کم‌سوی سقف اتوبوس، یک کتاب را می‌خواندیم و تمام می‌شد. آن روزها کسی موبایل و تبلت دستش نبود.  
حالا دیگر کسی در اتوبوس و تاکسی هم کتاب نمی‌خواند، قدیم‌ها اینطور نبود. 
پایان) این بند را شماره نزدم از قصد... چون‌که این روزها در هفته کتاب
بسر می‌بریم اما حال و هوای کتاب در شهر نیست. حتی کتابفروشی‌ها هم رمق آنچنانی ندارند. خیلی تک و توک هستند آدم‌هایی که اصطلاحا خوره کتاب (BOOKWORM) هستند. شاید برخی‌ها هم برای تزئینات منزل و قفسه کتاب‌هایشان و پز روشنفکری کتاب بخرند. اما آنهایی هم که همچنان دوستدار کتاب هستند ترجیح می‌دهند از دوست یا کتابخانه‌ای به امانت بگیرند و بخوانند تا دل‌شان آرام شود.
حالا دیگر کتاب خریدن در توان خیلی‌ها نیست، قدیم‌ها اینطور نبود. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.