هر روز که اخبار را باز می‌کنیم، همان داستان تکراری در میان آن به چشم می‌خورد: بانک مرکزی نرخ بهره را بالا برد تا «تورم را مهار کند» و رفتار عقلانی مردم را «تنظیم» کند، بورس‌بازان با الگوریتم‌های هوش مصنوعی و ربات‌های معاملاتی دنبال بیشینه کردن سود شخصی‌شان هستند، اینفلوئنسرهای اینستاگرام با معرفی زندگی لوکس به ما می‌گویند «اگر این آیفون جدید را نخرید، از قافله عقب می‌مانید» و حتی اپلیکیشن‌های فین‌تک با نوتیفیکیشن‌های مداوم به ما یادآوری می‌کنند که «اگر امروز سرمایه‌گذاری نکنی، فردا پشیمان می‌شوی.»

مصائب آفتی به نام رشد اقتصادی

آگاه: همه اینها بر اساس یک فرض پنهان و کهنه کار می‌کنند: اینکه ما انسان‌ها ماشین‌های محاسبه‌گر بی‌احساس هستیم که همیشه بهترین انتخاب را برای جیب خودمان می‌کنیم، بدون توجه به اینکه این «بهترین» چه بلایی سر روح‌مان می‌آورد. این فرض، همان «انسان اقتصادی» یا Homo Economicus است که از قرن نوزدهم ذهن اقتصاددانان نئوکلاسیک را تسخیر کرده بود، اما حالا در دانشگاه‌های هاروارد، ام‌آی‌تی و آکسفورد به عنوان یک افسانه مضحک و مرده تدریس می‌شود. مشکل اینجاست که ما هنوز جنازه‌اش را دفن نکرده‌ایم؛ هنوز در کتاب‌های درسی، سیاست‌گذاری‌ها، تبلیغات و حتی حرف‌های روزمره‌مان بوی تعفنش را استشمام می‌کنیم.

انسان اقتصادی، چرا و چگونه؟
انسان اقتصادی در اصل یک مدل خیالی و ساده‌سازی‌شده از رفتار انسان بود که اقتصاددانان از قرن هجدهم به بعد ساختند تا بتوانند دنیای پیچیده را با فرمول و معادله توضیح دهند. تصورشان این بود که آدم‌ها موجوداتی کاملا عقلانی، خودخواه و محاسبه‌گرند که هر لحظه فقط یک چیز در سر دارند: بیشینه کردن سود و مطلوبیت شخصی خودشان با کمترین هزینه ممکن. این ایده از فلسفه فردگرای اروپایی شروع شد؛ هابز انسان را موجودی جنگ‌طلب و خودخواه می‌دید، جرمی بنتام گفت انسان همیشه دنبال لذت بیشتر و درد کمتر است و آدام اسمیت با جمله معروف «دست نامرئی» نشان داد که اگر هر کس فقط به جیب خودش فکر کند، جامعه به طور خودکار به بهترین حالت می‌رسد. البته اسمیت در کتاب دیگری از همدلی و اخلاق هم حرف زده بود، اما نسل‌های بعدی اقتصاددانان فقط بخش سودجویی را نگه داشته و بقیه را کنار گذاشتند.در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، با ظهور اقتصاد نئوکلاسیک و مدرسه حاشیه‌گرایی، این مدل کاملا ریاضی و رسمی شد. ویلیام استانلی جونز، لئون والراس، آلفرد مارشال و بعد میلتون فریدمن و مکتب شیکاگو آن را به اوج رساندند؛ تا جایی که حتی ازدواج، بچه‌دار شدن، جرم، اعتیاد و طلاق را هم با همین منطق سود و هزینه توضیح می‌دادند. جان استوارت میل اولین بار عبارت Homo Economicus را به کار برد و این عروسک کوکی ساده، ابزار اصلی برای ساختن نظریه‌های پیچیده، پیش‌بینی رفتار بازار و سیاست‌گذاری دولتی؛ مثلا بالا بردن مالیات سیگار، افزایش نرخ بهره، یا دادن یارانه شد.

وزن هر روز بیشتر منفعت
وقتی انسان را فقط «سودجو» ببینیم، نتیجه‌اش همین آشوب پنهانی می‌شود که امروز می‌بینیم: مدیر شرکتی که حقوق سالانه‌اش ۴۰۰ برابر کارگر خط تولیدش است و با لبخند می‌گوید «بازار این را تعیین کرده»، جوانی که از ۳۰ سالگی تا ۷۰ سالگی برده قسط وام مسکن است و خانه‌ای که تا آخرین قسط مال بانک است، مادری که به جای خرید لباس ساده و گرم برای بچه‌اش، مجبور است برند گران بخرد تا در گروه واتساپی کلاس بالای مدرسه «کم نیاورد» و بچه‌اش انگ «فقیر» نخورد، کشاورزی که به جای کاشت گندم و جو برای نان هموطنانش، زمینش را زیر کشت سویا و کلزا می‌برد چون یارانه صادراتی و قیمت جهانی سود بیشتری دارد و در نهایت زمینی که از حرص ما دارد می‌سوزد، جنگلی که برای ویلاسازی درختانش قطع می‌شود و رودخانه‌ای که برای معدن‌کاوی مسموم می‌شود. تنها «من» مهم هستم و هر آنچه «من» را حمایت کند و رشد دهد. دیگران باید بر این اساس دسته‌بندی شوند، مراودات بر این اساس شکل بگیرند و دنیا بر این مسیر پیش برود. همه اینها کاملا «منطقی» و «عقلانی» به نظر می‌رسند، اگر قبول کنیم که انسان فقط باید سود شخصی خودش را بیشینه کند. اما همین منطق سرد، ما را به جایی رسانده که نرخ افسردگی و اضطراب در کشورهای ثروتمند چندین برابر کشورهای در حال توسعه است، طلاق به دلیل «عدم تامین مالی کافی» روزبه‌روز بالا می‌رود، خودکشی در میان جوانان مرفه رکورد می‌زند و زمین با سرعتی بی‌سابقه گرم می‌شود چون «رشد اقتصادی» مهم‌تر از حیات نسل‌های آینده است.

عقل بدون قلب، زندگی بدون حس
انسان اقتصادی دو ویژگی مرگبار داشت: اول اینکه احساسات، عواطف، ایثار و محبت را «نویز» و «انحراف از عقلانیت» می‌دانست و دوم اینکه دیگران را فقط «ابزار» برای سود خود یا «رقیب» در بازی مجموع صفر می‌دید. نتیجه‌اش شد همین فرهنگی که امروز در آن دوستی‌ها هم با اپلیکیشن دوستی و ارتباط و عبارت «شبکه‌سازی» سنجیده می‌شوند، عروسی‌ها به نمایشگاه ثروت و رقابت ماشین عروس تبدیل شده‌اند، حتی کمک به پدر و مادر سالخورده گاهی با محاسبه «هزینه فرصت» همراه است که «اگر این پول را جای پیرانه‌سری والدین، در بورس بگذارم بیشتر سود می‌دهد» و عشق هم به قرارداد پیش‌پرداخت و مهریه‌های نجومی تبدیل شده. این همان چیزی است که قرآن بیش از ۱۴۰۰ سال پیش آن را «شرک خفی» نامید: پرستیدن پول و منفعت شخصی به جای خدا، حتی اگر به زبان نیاوریم و هنوز نماز بخوانیم.

بازگشت به انسان واقعی
اسلام هیچ‌گاه نگفت پول بد است یا سود بردن حرام است یا ثروتمند بودن گناه است، گفت «پول را عبد خودت کن، نه اینکه تو عبد پول شوی.» گفت ثروت مثل آب دریاست؛ اگر با کشتی درست از آن عبور کنی، مفید است، اگر غرقش شوی هلاک می‌شوی. راه‌حلش یک انقلاب خونین یا برنامه پیچیده نیست؛ یک تغییر جهت کوچک اما عمیق در نگاه ماست. به جای اینکه هر صبح بپرسیم «امروز چقدر می‌توانم پول دربیاورم؟»، بپرسیم «امروز چقدر می‌توانم کار نیک کنم؟» به جای بیشینه کردن سود، بیشینه کردن برکت را هدف کنیم. برکت یعنی همان پولی که کم است اما خواب را از چشم‌مان نمی‌گیرد، همان غذایی که ساده است اما با آرامش و ذکر خدا خورده می‌شود، همان لباسی که شاید برند نباشد اما چشم دیگران را به حرام نمی‌اندازد، همان زندگی که شاید از نظر نمودارهای اقتصادی «بهینه» نباشد، اما انسان را به فطرتش و به خدا نزدیک‌تر می‌کند. شاید راه‌هایی که سال‌ها پیش در اخلاق و دین به آنها اشاره شده، امروز ما را دیده بود که از ما خواسته بود تسلیم این جریان نشویم. راه‌هایی که اجرای آنها از همین امروز هم می‌تواند کمک کند بیش از این در باتلاق فرو نرویم.

زندگی بدون ربا، زندگی بدون بردگی مدرن
اولین و مهم‌ترین قدم در اصلاح این وضعیت، بیرون آمدن از چرخه رباست؛ نه فقط ربای بانکی با اسم‌های فریبنده «سود مشارکت مدنی» و «جریمه تاخیر»، بلکه هر نوع قرضی که انسان را برده انسان دیگر یا برده بانک می‌کند. پیامبر وقتی دید مردی برای پرداخت مهریه سنگین دخترش مجبور است زمین آبا و اجدادی‌اش را بفروشد، فرمود: «لو کان مهرها حشوه من حدید کان خیرا لها من أن تکون عبده»؛ اگر مهریه‌اش یک مشت آهن بود بهتر بود از اینکه خودش برده شود. امروز میلیون‌ها نفر در ایران و سراسر جهان، نصف عمرشان را برای پرداخت قسط خانه، ماشین و حتی گوشی موبایل می‌دهند؛ خانه‌ای که تا آخرین قسط مال بانک است و اگر یک قسط عقب بیفتد، حراج می‌شود. جای اینکه پیام‌های تبلیغاتی سیستم‌های مختلف فروش مبتنی بر «قسط» و «وام» را ببینیم، اندکی به آرامش خودمان فکر کنیم. راه‌حل عملی‌اش احیای صندوق‌های قرض‌الحسنه واقعی است؛ نه آنهایی که اسم‌شان قرض‌الحسنه است اما ۱۸-۲۴ درصد سود می‌گیرند. صندوق‌هایی که مردم یک محله، یک مسجد، یک روستا در آن پول می‌گذارند و به هم بدون یک ریال سود قرض می‌دهند، چون می‌دانند روزی خودشان هم ممکن است نیاز پیدا کنند و چون می‌دانند این پول در ترازوی قیامت چند برابر برمی‌گردد.

مصرف به جای مصرف‌گرایی؛ قناعت به جای حرص
دومین قدم، برگرداندن مصرف به حالت طبیعی و فطری‌اش است. اسلام هیچ‌گاه نگفت کم بخورید یا زاهد شوید، گفت اسراف و تبذیر نکنید. اسراف یعنی خریدن چیزی که نیاز واقعی نیست، فقط چون تخفیف ۷۰ درصدی دارد یا چون اینفلوئنسر گفت «باید داشته باشی.»  راه‌حلش خیلی ساده است: قبل از هر خریدی، حتی خرید آنلاین، سه سوال از خودت بپرس: ۱) آیا واقعا نیاز دارم یا فقط هوس است؟ ۲) آیا این پول حلال به دست آمده و حلال خرج می‌شود؟ ۳) آیا اگر این پول را صرف کار دیگری کنم، شادی و  آرامشش بیشتر نیست؟ خیلی از ما اگر فقط ۶ ماه این سه سوال را جدی بگیریم، نصف بدهی‌هایمان صاف می‌شود، نصف کمد لباس‌هایمان خالی می‌شود برای کسانی که واقعا نیاز دارند و نصف آرامش از دست رفته‌مان برمی‌گردد.

کار برای زندگی، نه زندگی برای کار
سومین قدم، برگرداندن کار به جایگاه واقعی‌اش است. کار در اسلام عبادت است، اما وقتی تبدیل به «مسابقه موش‌ها» و رقابت برای عنوان و مقام و حقوق بالاتر شود، عذاب می‌شود. راه‌حلش این است که برای خودمان سقف درآمد و سقف ثروت تعیین کنیم.  امام علی(ع) فرمودند: «من استغنی، استغنی»؛ کسی که قناعت و بسنده کرد، واقعا بی‌نیاز شد. امروز یک کارمند ساده که حقوقش کفاف یک زندگی متوسط بدون قسط و بدون چشم و هم‌چشمی را می‌دهد، از نظر آرامش روحی و خانوادگی از خیلی از مدیرانی که شب‌ها با قرص خوابشان می‌برد، جلوتر است. امروز جوانی که کسب‌وکار کوچک حلال خودش را راه می‌اندازد و ساعت پنج عصر مغازه را می‌بندد تا با خانواده‌اش باشد، از برنامه‌نویسی که تا صبح کد می‌زند تا استارتاپش یونیکورن شود، سعادتمندتر است.

جامعه‌ای با برادری، نه رقابت و حسادت
در نهایت، راه‌حل واقعی وقتی جواب می‌دهد که از فرد به جامعه برویم. وقتی ۱۰-۲۰ خانواده با هم تصمیم بگیرند به جای وام ۲۳درصدی بانک، با پول حلال هم و مشارکت واقعی خانه بسازند. وقتی یک محله تعاونی مصرف راه بیندازد و مستقیم از کشاورز خرید کند تا هم قیمت پایین‌تر باشد و هم کشاورز سهم عادلانه‌اش را بگیرد. وقتی جوان‌ها به جای رقابت برای استخدام در شرکت‌های بزرگ و حقوق نجومی، کسب‌وکارهای کوچک حلال راه بیندازند و سودش را با هم شریک شوند، کارگرشان را شریک کنند و حتی بخشی از سود را برای امور خیریه کنار بگذارند. این همان چیزی است که قرآن آن را «تعاونوا علی البر و التقوی» نامید، نه تعاون علی الربح و الخساره. انسان اقتصادی مرده است. حالا نوبت ماست که انسان واقعی را زنده کنیم. انسانی که وقتی خرید می‌کند، به فکر برکت و آخرت است، وقتی کار می‌کند، به فکر رضایت خدا و خانواده‌اش است، وقتی پول دارد، به فکر برادرش است و وقتی پول ندارد، به رحمت خدا اطمینان دارد. این نه یک آرمان دست‌نیافتنی است، نه یک برنامه پیچیده دولتی؛ فقط یک تصمیم ساده است که از همین امروز، همین ساعت، همین لحظه می‌توانیم بگیریم: دیگر برده پول و قسط و چشم و هم‌چشمی نباشیم، ارباب برکت و قناعت و ایمان باشیم.انتخاب با ماست: یا ادامه دادن مسیر با جنازه انسان اقتصادی یا دفن کردنش و زندگی کردن مثل انسان واقعی.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.