آگاه: سفارش یک فنجان ماچا یا یک سینی متنوع سوشی، فراتر از یک انتخاب ساده غذایی است؛ این سفارشها نمادی از مدرنیته، توجه آگاهانه به سلامت جسمانی، سبک زندگی مینیمال و گاهی حتی نشاندهنده جایگاه اجتماعی و فرهنگی فرد در جمع دوستان یا فضای مجازی به شمار میروند. اما این پدیده گسترده و سریعالانتشار از کجا سرچشمه گرفت؟ چرا طعمهای تلخ، خام، سرد و مینیمال آسیای شرقی، که با ذائقه سنتی ایرانی که پر از ادویههای گرم و معطر، خورشهای غلیظ و چرب، کبابهای آبدار و پلوهای پرزرقوبرق است، فاصلهای آشکار دارد، ناگهان به یکی از اصلیترین ترندهای غذایی دهه اخیر تبدیل شدهاند؟ و مهمتر از همه، این تغییر عمیق ذائقه به کدام سمت حرکت میکند؟ آیا این تحول نشانهای مثبت از غنای فرهنگی، باز شدن درهای جهان به روی جامعه ایران و تنوعبخشی به سفرههاست یا هشداری جدی برای تضعیف تدریجی هویت غذایی بومی و از دست رفتن پیوند نسل جوان با ریشههای تاریخی و فرهنگی خود؟
سفری به عمق قرنها
ذائقه غذایی ایرانیان ریشهای عمیق در هزاران سال تاریخ، جغرافیا، اقلیم و تعاملات تمدنی دارد و بازتابی دقیق از شیوه زندگی، باورها و نیازهای این سرزمین است. در دوران باستان، به ویژه امپراتوری هخامنشی و ساسانی، سفرههای ایرانی پر از نانهای جوین و گندم، گوشتهای کبابی روی آتش مستقیم، خورشهای غلیظ با میوههای خشک مانند آلو، زردآلو و کشمش و آجیلهای متنوع بود. ادویههایی مانند زعفران، دارچین، زردچوبه، هل، گلاب و سماق، نه تنها طعمهای گرم، پیچیده و لایهلایه ایجاد میکردند، بلکه با اقلیم خشک و سرد فلات ایران همخوانی کامل داشتند و به تعادل مزاجی بدن کمک میکردند، مفهومی که در مفاهیم ایرانی جایگاه مرکزی دارد. در دوران اسلامی، تاثیر آشپزی عرب و پس از آن آشپزی ترک و حتی مغولی، این ذائقه را غنیتر کرد. غذاهایی مانند قورمهسبزی با سبزیجات معطر تازه، لیمو عمانی و گوشت گوسفندی، فسنجان با گردوی آسیابشده، رب انار و مرغ، غوره یا آلو و انواع کبابها از کوفته تبریزی تا کباب برگ و جوجه، نماد این تلفیق فرهنگی شدند. پلوهای مخلوط با زعفران، زرشک، هویج و گوشت، همراه با ماست چکیده یا دوغ محلی، نشاندهنده ترجیح ایرانیان به طعمهای طولانی پختهشده، گرم و پر از لایههای طعمی بود. حتی نوشیدنیها نیز این الگو را دنبال میکردند. چای سیاه غلیظ که در اواخر قرن نوزدهم از طریق تجارت با هند وارد شد، به سرعت به نوشیدنی ملی تبدیل شد و با تلخی گس خود، کنار شیرینیهای سنتی مانند باقلوا، گز، سوهان یا حلوا، تعادل دلپذیری ایجاد میکرد. تا اواسط قرن بیستم، ذائقه ایرانی عمدتا بر پایه مواد محلی، پخت طولانی برای استخراج حداکثر طعم و ترکیب شیرین و ترش یا شور و گرم بود. ماهی خام، سبزیجات کاملا خام در حجم بالا یا چای سبز پودری با تلخی شدید، جایی در این فرهنگ نداشتند؛ حتی چای سبز سنتی که گاهی از شمال ایران یا واردات محدود مصرف میشد، بیشتر به صورت دمکرده ملایم و با افزودن نبات یا لیمو بود تا پودری و غلیظ. این ذائقه، بازتابی از زندگی کشاورزی، جشنهای فصلی مانند نوروز با سبزیپلو و ماهی و فرهنگ مهماننوازی بود که غذا را به مرکز گردهمایی خانوادگی و اجتماعی تبدیل میکرد. غذاخوردن در ایران همیشه یک آیین بوده، نه فقط رفع نیاز فیزیولوژیکی.
موج اول، ورود همراه
تا دهه ۱۳۷۰ شمسی، نفوذ غذاهای خارجی عمدتا محدود به فستفودهای غربی مانند پیتزا، همبرگر و ساندویچهای سرد بود که با ورود زنجیرههای جهانی یا کپیهای محلی، طعمهای شور، چرب و سریع را معرفی کردند. این موج اول جهانیسازی غذایی، ذائقه جوانان را به سمت سادگی و سرعت برد، اما هنوز با سنتهای ایرانی سازگار بود زیرا طعمهای قوی و چرب داشت. اما ورود گسترده غذاها و نوشیدنیهای آسیای شرقی، به ویژه از هند، ژاپن و کره جنوبی، از اوایل دهه ۱۳۹۰ شمسی آغاز شد و ذائقه را به چالش جدیتری کشید. البته همچنان این غذاها با ذائقه ایرانی تطبیق داده میشد. رستورانهای غذای هندی، ادویهها را مطابق با خواست ایرانیان تغییر داده بودند. در غذاهای ژاپنی و کرهای، بر اساس میل ایرانیان همچنان از ادویهها استفاده میشد و هنوز هویت غذا کمتر تمایل به اصالت خود داشت.
از آیین سنتی ژاپنی تا نماد سبک زندگی مدرن
ماچا، پودر چای سبز آسیابشده از برگهای کامل چای که در سایه پرورش مییابند، ریشهای عمیق در فرهنگ ژاپنی دارد. این نوشیدنی ابتدا در چین دوران تانگ رواج داشت و در قرن دوازدهم توسط راهبان ذن به ژاپن منتقل شد، جایی که به بخشی از آیین سنتی چای (چادو یا سادو) تبدیل شد، آیینی که بر آرامش، تمرکز، احترام و حضور در لحظه تاکید دارد. در غرب، ماچا از حدود دهه ۲۰۱۰ میلادی با موج سبک زندگی سالم، یوگا و مدیتیشن ترند شد. ادعاهای علمی و شبهعلمی متعدد، مانند محتوای بالای آنتیاکسیدانها (کاتچینها)، انرژی پایدار بدون لرزش ناشی از کافئین قهوه، کمک به متابولیسم و حتی کاهش استرس، آن را به جایگزینی محبوب برای قهوه تبدیل کرد. در ایران، ورود ماچا ابتدا محدود و پراکنده بود. از حدود سال ۱۳۹۷-۱۳۹۶، برخی کافههای تخصصی شمال تهران یا رستورانهای ژاپنی، ماچا را به صورت محدود عرضه میکردند، اما انفجار واقعی از سال ۱۳۹۹ با همهگیری کرونا و افزایش زمان حضور در خانه و شبکههای اجتماعی آغاز شد. در سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۳، جستوجو و خرید ماچا در پلتفرمهای آنلاین مانند دیجیکالا و اسنپفود رشد انفجاری داشت. کافههای زنجیرهای و مستقل، ابتدا در تهران و سپس در شهرهای بزرگ دیگر، انواع ماچای تلفیق شده با شیر را به عنوان ماچا لاته گرم یا سرد، آیس ماچا با یخ و شیر بادام، ماچا شات خالص و حتی دسرهایی مانند تیرامیسو ماچا یا کیک ماچا را به منو افزودند.
رنگ سبز زنده و شدید ماچا، که در نور طبیعی میدرخشد و قابلیت ایجاد کف غلیظ با همزن بامبو یا الکتریکی، آن را به سوژهای ایدهآل برای عکاسی و ویدیوهای کوتاه تبدیل کرد. اینفلوئنسرها، بلاگرهای غذا، سبک زندگی و زیبایی، با پستهای روزانه از صبحانه ماچا یا نقد کافههای جدید، موج عظیمی در تقاضای آن ایجاد کردند. در سال ۱۴۰۳، ماچا نه تنها یک نوشیدنی، بلکه نمادی از سبک زندگی سالم، تمرکز ذهنی و مدرنیته شد. سفارش ماچا در جمع دوستان، نشاندهنده آگاهی از ترندهای جهانی، توجه به سلامت و گاهی حتی تمایز طبقاتی بود. اما این محبوبیت با انتقادهای گسترده همراه شد. بسیاری طعم تلخ و گیاهی شدید آن را «مانند علف» یا «دارویی» توصیف کردند، قیمت بالای پودر وارداتی (گاهی چند برابر چای سیاه معمولی) را با درآمد متوسط ایرانی ناسازگار دانستند و حتی در برخی برنامههای تلویزیونی یا فضای مجازی، پیشنهادهایی طنزآمیز یا جدی برای اسم نبردن از آن مطرح شد که نشاندهنده شکاف فرهنگی عمیق بود.
سوشی در سفره ایرانی؛ خامخواری!
در کنار ماچا که همچنان به عنوان چای و نوشیدنی قابل بحث و تحمل بود، غذایی مطرح شده بود که برخلاف ذائقه آرامپز و طولانیپخته ایرانی، خام خورده میشد. سوشی، غذایی که ریشه در روشهای باستانی حفظ ماهی با برنج تخمیرشده در جنوب شرقی آسیا و چین دارد و در ژاپن به شکل مدرن امروزی تکامل یافت، مسیری مشابه ماچا در ایران طی کرد. اولین رستورانهای تخصصی سوشی در اواسط دهه ۱۳۸۰ در تهران افتتاح شدند که مشتریان اولیهشان عمدتا افراد مرفه، دیپلماتها، گردشگران یا علاقهمندان جدی به فرهنگ ژاپنی بودند. در آن زمان، سوشی نماد لوکس بودن مطلق بود. ماهی خام وارداتی، برنج خاص، ارائه هنری روی تختههای چوبی و قیمتهایی که برای یک وعده برابر با چند روز حقوق متوسط بود.
اما از دهه ۱۳۹۰، با گسترش سریالهای کرهای (کیدراما) و ژاپنی (انیمه و درام)، که صحنههای خوردن سوشی و غذاهای دریایی خام را عادی و جذاب نشان میدادند و همچنین موج جهانی سلامتمحور که سوشی را به عنوان غذایی کمکالری، پرپروتئین و غنی از امگا ۳ معرفی میکرد، تقاضا برای آن افزایش یافت. رستورانهای جدیدتر و زنجیرههای تحویل آنلاین، با تطبیق هوشمندانه منوها وارد بازار شدند. اضافه کردن رولهای سرخشده (تمپورا) برای کسانی که از خام بودن میترسیدند، استفاده از مواد محلی مانند سبزیجات ایرانی، مرغ یا حتی گوشت گوسفندی در برخی رولها و کاهش شدید قیمت نسبت به دهه قبل.
اکنون سوشی نه تنها در رستورانهای لوکس، بلکه در فضای غذاخوری مراکز خرید (فودکورتها)، کافههای معمولی و حتی از طریق اپلیکیشنهای سفارش غذا در دسترس همه است. این فراگیری، سوشی را از یک غذای خاص به گزینهای روزمره برای مهمانیهای جوانان یا شامهای سبک تبدیل کرده است.
باز هم شبکههای اجتماعی و جهانیسازی
بدون شک، موتور اصلی این تحولات، شبکههای اجتماعی هستند. اینستاگرام، تیکتاک و بعدها پلتفرمهای مشابه، با الگوریتمهای هوشمند خود، تصاویر جذاب ماچا لاته با کف هنرمندانه یا سوشیهای رنگارنگ را میلیونها بار به کاربران ایرانی نشان میدهند. بلاگرهای غذا یا فودبلاگرها، اینفلوئنسرهای سبک زندگی و حتی کاربران عادی، با هشتگهایی مانند #ماچا #سوشی #کافه_گردی، محتوایی تولید میکنند که مصرف را نه تنها تشویق، بلکه به یک رقابت اجتماعی تبدیل میکند. کافهنشینی در ایران از یک تفریح ساده به یک عملکرد نمایشی تبدیل شده، نوشیدنی یا غذا باید «فوتوژنیک» باشد تا لایک و کامنت بگیرد.
این پدیده با جهانیسازی فرهنگی به شکل عمیقتری گره خورده است. افزایش دسترسی به اینترنت پرسرعت، سریالهای نتفلیکس و دیزنیپلاس با زیرنویس فارسی و حتی مهاجرت یا سفرهای محدود، جوانان ایرانی را با فرهنگهای دور آشنا کرده است. موج کیپاپ و کیدرامای کرهای، که اغلب صحنههای کافهگردی با نوشیدنیهای سبز یا غذاهای آسیایی دارد، تاثیر عظیمی بر مخاطبان گذاشته است. علاقه به شناسایی فرهنگهای ناشناخته و دور، درآمیختن با تجربیات جدید و یادگرفتن هرچه بیشتر نادانستهها، باعث شده جوانان هم از هیجان و هم از تشنگی یادگیری، به دنبال پیدا کردن تمامی این الگوهای نوین از سراسر جهان باشند.
فرصتی برای رشد یا تهدیدی برای هویت؟
این تغییر ذائقه مزایای انکارناپذیری دارد. نخست، تنوع غذایی افزایش چشمگیری یافته و جوانان با طعمهای جدید، مواد مغذی متفاوت و فرهنگهای غذایی دیگر آشنا میشوند. سپس صنعت کافه و رستوران رونق گرفته و اشتغالزایی کرده است. همچنین نوآوریهای محلی مانند ترکیب ماچا با زعفران و گلاب یا سوشی با انار و سبزیجات معطر ایرانی، میتواند به خلق غذاهای ترکیبی منحصربهفرد منجر شود، همانطور که در کشورهای دیگر سوشی کالیفرنیا رول یا سوشی برزیلی پدید آمد.
از منظر سلامت، اگر مصرف متعادل باشد، ماچا میتواند منبع خوبی از آنتیاکسیدانها باشد و سوشی پروتئین کمچرب ارائه دهد. این ترندها همچنین با آگاهی زیستمحیطی برخی جوانان همخوانی دارد، زیرا ماچا گیاهی است و سوشی میتواند با ماهیهای پایدار و محلی تهیه شود.
اما معایب و خطرها نیز جدی و چندلایه هستند. نخست، خطر تضعیف پیوند فرهنگی، به ویژه وقتی نسل جوان ترجیح میدهد ماچا سفارش دهد تا چای سنتی یا وقتی سوشی به جای کباب و پلو خورش در مهمانیها سرو میشود، دانش و علاقه به غذاهای سنتی و فرهنگ کهن کاهش مییابد و انتقال آن به نسلهای بعدی سختتر میشود. دوم، جنبه مصرفگرایانه و نمایشی باعث میشود که بسیاری این غذاها را نه به خاطر طعم واقعی، بلکه برای «پز دادن» جلوی دیگران یا در فضای مجازی مصرف کنند، که سطحینگری فرهنگی ایجاد میکند. سوم، مسائل بهداشتی و تغذیهای که با چنین مصارفی به وجود خواهد آمد. کارشناسان تغذیه ایرانی هشدار میدهند که سوشی خام، به ویژه با ماهی وارداتی، خطر عفونتهای پارازیتی یا باکتریایی دارد؛ ماچا با کافئین بالا و تانن زیاد میتواند جذب آهن را مختل کند. مشکلی که در جامعه ایرانی با شیوع کمخونی بالا رواج دارد. چهارم، شکاف اقتصادی هرچه پررنگتر خواهد شد. قیمت بالای این ترندها، دسترسی را به طبقه متوسط رو به بالا محدود میکند و حس محرومیت در دیگران ایجاد میکند.

پایداری یا گذرا بودن این موج؟
با توجه به شتاب جهانیسازی و رشد مداوم شبکههای اجتماعی، این روند در سالهای آینده احتمالا نه تنها ادامه خواهد یافت، بلکه عمیقتر و متنوعتر خواهد شد. ترندهای بعدی ممکن است شامل غذاهای کرهای مانند کیمچی و رامن، نوشیدنیهای تایوانی مانند بابلتی یا حتی غذاهای وگان آسیایی و نیز آمریکای جنوبی باشد. اما پایداری ماچا و سوشی در فرهنگ غذایی ایرانی بستگی به میزان ادغام محلی دارد. اگر کافهها و آشپزها خلاقیت به خرج دهند و طعمهای ایرانی را با این مواد ترکیب کنند (مثلا ماچا لاته با هل و دارچین، یا رول سوشی با گردو و انار) این غذاها میتوانند بخشی دائمی از سفره شوند. در غیر این صورت، مانند بسیاری ترندهای قبلی (مانند آیسپک سالهای قبل)، ممکن است پس از چند سال محو شوند و جای خود را به موج بعدی بدهند.
حفظ تعادل و بهرهبرداری هوشمندانه
برای اینکه این تحول به رشد فرهنگی منجر شود نه به از دست رفتن هویت، نیاز به اقدامات چندجانبه است. تاکید بر اینکه ماچا یا سوشی مکمل غذاهای سنتی باشند نه جایگزین. تلاش کنیم آشپزی سنتی ایرانی را بیاموزانیم و بیاموزیم و همزمان تجربه غذاهای جهانی را فراهم کنیم تا ذائقه متعادل شکل گیرد. به حفظ سنتهای غذایی در خانه، مانند پخت هفتگی قورمهسبزی یا فسنجان بکوشیم و همزمان به کودکان برای امتحان طعمهای جدید اجازه دهیم. نه در اجبار مصرف غذای سنتی تلاش کنیم که فقط دیزی غذاست و نه در منع مصرف غذای جدید که لازانیا غذا نیست! صنعت غذا نیز باید نوآوری بومی را در اولویت قرار دهد. برندهای ایرانی میتوانند پودر ماچای محلی با چای شمال تولید کنند یا رستورانهایی تخصصی در تلفیق غذای ایرانی-ژاپنی افتتاح کنند. در نهایت، غذا بیش از یک ماده خوراکی است؛ آینهای از فرهنگ، تاریخ و هویت یک ملت است. تغییر ذائقه ایرانیان به سمت ماچا، سوشی و ترندهای مشابه، فرصتی طلایی برای باز شدن به جهان و غنی شدن فرهنگی است، به شرطی که با آگاهی، تعادل و خلاقیت همراه باشد و ریشههای هزارساله خود را فراموش نکنیم. سفره ایرانی همیشه سخاوتمند و میزبان بوده؛ اکنون زمان آن رسیده که این میزبانی را هوشمندانهتر، آگاهانهتر و خلاقانهتر کنیم تا نسلهای آینده هم از تنوع جهانی بهره ببرند و هم به میراث غنی خود افتخار کنند.
نظر شما