آگاه: چنین نامهایی، پس از فقدان زیست فیزیکی صاحبانشان، نه فرو مینشینند و نه به خاطرهای خصوصی یا عاطفی تقلیل مییابند. برعکس، کارکرد تازهای مییابند و به عنصر فعالی در ساخت معنا، هویت و جهتگیری اجتماعی بدل میشوند. از این منظر، پرسش از «حضور» دیگر ناظر به بعد زیستی و زمانی نیست، بلکه معطوف به «امتداد» است؛ امتدادی که نه خطی و ساده، بلکه چندلایه، سیال و وابسته به بسترهای تاریخی، فرهنگی و الهیاتی است.
در منطق قرآنی، حیات مفهومی ذومراتب است و مرگ نیز بهمنزله گسست مطلق از ساحت اثرگذاری تلقی نمیشود. آیههایی که از حیات شهیدان سخن میگویند، صرفا گزارشی غیبی از وضع آنان در عالمی دیگر نیستند؛ بلکه دلالتی معرفتی دارند بر اینکه کنش انسانی، در نسبت با معنا و هدف الهی، میتواند از محدودیت زمان تقویمی عبور کند و در سطحی دیگر از تاریخ و جامعه استمرار یابد. از این رو، شهادت نه پایان نقش تاریخی فرد، بلکه انتقال آن به سطحی دیگر از اثرگذاری است؛ سطحی که در آن، فرد به «نشانه» بدل میشود.
با این حال، امتداد تاریخی و اجتماعی یک شخصیت، امری خودکار یا تضمینشده نیست. هر مرگی، حتی اگر در راه یک آرمان صورت گیرد، الزاما به چنین حضوری منتهی نمیشود. قرآن، برخلاف برخی دیدگاههای سادهانگارانه، از انسانهای بزرگ تصویری اسطورهای و غیرمشروط ارائه نمیدهد. بلکه همواره میان فرد و معنا، میان کنش و نیت و میان هدف و پیامد، نسبتی دقیق برقرار میشود. در این چارچوب، مفهوم «اسوه» اهمیت محوری مییابد. اسوه، صرفا موضوع تحسین یا تمجید نیست؛ بلکه الگویی است که امکان پیروی آگاهانه از آن وجود دارد. پیروی در این معنا، نه تقلید مکانیکی یا تعبد بیواسطه که بازتولید یک نسبت است؛ نسبتی میان ایمان و عمل، میان تشخیص و تصمیم و میان تعهد و هزینه.
زندگی کسانی که بعدها در مقام اسوه قرار میگیرند، معمولا بیش از آنکه با لحظات نمایشی و آشکار تعریف شود، با دورههای طولانی از سکوت، محاسبه، صبر و مداومت شکل میگیرد. آنچه در حافظه جمعی برجسته میشود، اغلب قلههاست؛ اما امتداد واقعی، در دامنهها و مسیرهای خلوت تحقق مییابد. در همینجاست که اسوهبودن، از سطح یک ویژگی فردی فراتر میرود و به یک منطق اخلاقی و تاریخی بدل میشود. شجاعت، اگر از معنا تهی شود، مصرفپذیر و زودگذر است؛ اما هنگامی که در نسبت با هدفی فراتر از خود قرار گیرد، به عنصری ماندگار تبدیل میشود. این ماندگاری، همان چیزی است که قرآن از آن به «باقیات الصالحات» تعبیر میکند بهمنزله حضور فعال در اکنون و آینده.
البته در تلقی رایج، باقیات الصالحات اغلب به اعمال فردی و محدود فروکاسته میشود؛ حال آنکه میتوان آن را به سطحی گستردهتر تعمیم داد. یک شیوه زیستن، یک الگوی مواجهه با قدرت، با تهدید، با مردم و با مسئولیت نیز میتواند مصداقی از باقیات الصالحات باشد. زمانی که این شیوه از حیات فردی جدا و در ساحت جمعی و نهادی بازتولید میشود، دیگر به شخص خاصی تعلق ندارد، بلکه وارد منطق تاریخ میشود. تاریخ نیز، برخلاف تصور خطی و ساده، عرصه تعامل روایتها، نیروها و کنشهای متکثر است. در این عرصه، برخی شخصیتها به گرهگاه معنا بدل میشوند؛ نقاطی که در آنها، تجربه زیسته، کنش سیاسی، تعهد اخلاقی و افق الهیاتی به هم میرسند.
در این چارچوب، مفهوم امامت به معنای قرآنی آن، افقی متفاوت از رهبری صرفا نهادی یا رسمی میگشاید. امام، در این معنا، پیشرو است؛ کسی که مسیر را نه فقط با گفتار، بلکه با عمل و تحمل هزینه میگشاید. در این منطق، هدایت امری انتزاعی یا خطابی نیست، بلکه فرآیندی عینی و آزمودهشده است. همچنین هنگامی که چنین فردی از صحنه زیست فیزیکی خارج میشود، مسیر الزاما مسدود نمیگردد؛ بلکه در بسیاری موارد، شفافتر و معنادارتر میشود. خون، در این نسبت، کارکرد نمادین و نشانهشناختی مییابد و به مرزی میان امکان و امتناع تبدیل میشود.
از این نقطه به بعد، تحلیل صرفا الهیاتی کفایت نمیکند و جامعه بهعنوان بستر تحقق یا افول امتداد معنا وارد میدان میشود. شخصیتهای کاریزماتیک نه صرفا بهواسطه ویژگیهای فردی بلکه به دلیل همزمانی با لحظههای بحرانی تاریخ اثرگذار میشوند. بحران هویت، احساس تهدید جمعی یا خلأ معنا، شرایطی را فراهم میکند که در آن فرد میتواند به محور بازتعریف روایت جمعی بدل شود. البته این وضعیت، هم ظرفیت سازنده دارد و هم خطر انحراف. اگر امتداد شخصیت به اسطورهسازی تهی یا مصرف عاطفی فروکاسته شود، کارکرد هدایتی خود را از دست میدهد.
در اینجا، روایتهای قرآنی از پیامبران و امتها، واجد یک هشدارند. شخصیت بزرگ بدون جامعهای آگاه و مسئول به تنهایی ضامن تحول پایدار نیست و جامعه بدون الگوی پیشرو در معرض سرگشتگی قرار میگیرد. امتداد یک شخصیت محصول برهمکنش میان کنش فردی و دریافت جمعی است. رسانه، هنر، آیینها و نظامهای آموزشی، همگی در این فرآیند نقش دارند. اگر این ابزارها به سطح شعار تقلیل یابند، امتداد نیز سطحی و ناپایدار خواهد شد؛ اما اگر بتوانند پیچیدگی نسبت انسان، معنا و تاریخ را حفظ کنند، شخصیت بهجای آنکه به بت بدل شود، به راهنما تبدیل میگردد.
در عصر دیجیتال این مسئله صورتبندی تازهتری نیز یافته است. سرعت گردش تصویر و روایت بیش از پیش افزایش یافته و خطر فروکاست امتداد به تکرار نمادها تشدید شده است. با این حال، همین فضا امکان شبکهایشدن معنا را نیز فراهم میکند. در چنین وضعیتی، یک الگو میتواند از طریق روایتهای متکثر و خرد، در موقعیتهای متنوع ترجمه شود. نتیجه شکلگیری الگویی سیال است که هر بار بهگونهای ناقص، انسانی و موقعیتمند بازآفرینی میشود.
از سوی دیگر نیاز انسان به الگو، امری بنیادین است. الگو افق کنش را برای معنابخشی به انتخاب روشن میکند. البته الگوی دستنیافتنی، ناامیدکننده است و الگوی بیش از حد عادیشده، الهامبخشی خود را از دست میدهد. تعادل میان این دو، در حفظ فاصلهای معنادار و در عین حال قابل لمس نهفته است. زندگی شخصیتهای اثرگذار، معمولا واجد تنشها و تردیدهایی است که اگر بهکلی پنهان شوند، امکان همذاتپنداری را از میان میبرند و اگر بیش از حد برجسته شوند، انسجام معنا را مخدوش میکنند.
در نهایت، بحث از امتداد شخصیتهای برجسته در پرتو مفاهیم قرآنی، در سطحی عمیقتر، به نوعی فلسفه تاریخ اسلامی اشاره دارد؛ فلسفهای که نه به قهرمانپرستی تقلیل مییابد و نه در ساختارگرایی متوقف میشود. در این افق، انسان میتواند نقطه عطف تاریخ باشد، اما تنها در نسبتی معین با حق، با جامعه و با زمانه.
۱۱ دی ۱۴۰۴ - ۰۰:۲۶
کد خبر: ۱۹٬۳۳۳
وقتی اشخاص برجسته و بزرگ میشوند، نامشان بیش از آنکه صرفا به یک فرد تاریخی اشاره کند، به یک میدان مفهومی دلالت میکند؛ میدانی که در آن، معناها درهم تنیده میشوند، امتداد مییابند و در لایههای مختلف زمان و آگاهی جمعی بازتولید میشوند.
نظر شما