۱۱ دی ۱۴۰۴ - ۰۱:۰۰
کد خبر: ۱۹٬۳۴۲

داستان پیشرفت ما از زمانی آغاز شد که با اکثریت قاطع به جمهوری اسلامی ایران رأی دادیم تا حضرت امام خمینی (ره) امامت امت را به ملت ایران تبریک بگویند. ایران از آن زمان در وضع پیشرفت قرار گرفت! یعنی وضع امامت، وضع الگو بودگی، وضع پیشروی و جلوداری و احیای ملت‌ها، یعنی فعال شدن عناصر طراحی و گشایش مسیر و دعوت از آنان که باز مانده‌اند برای ورود به مسیر خلق آینده برای انسانی که راه را گم کرده و به حکومت و پیش‌آهنگی امثال ترامپ و نتانیاهو رسیده است.

الگوی پیشرفت اسلامی-ایرانی؛ شهید حاج قاسم سلیمانی

آگاه: انقلاب اسلامی ایران به شیوه رهبران الهی، مردم را در برابر نامردمی‌ها تقویت می‌کند و به آنان نشان می‌دهد چه قدرتی در میان آنان پنهان است و چگونه می‌توانند این منابع عظیم توانایی و اعمال اراده را استحصال کنند و تقدیر و تدبیر امور را به دست گیرند. یعنی همان چیزی که حکومت‌های سرکش و خودکامه از آن در هراس‌اند و می‌دانند که ظهور چنین منطقی، افول تدریجی آنان را رقم خواهد زد. مردم ایران از آغاز انقلاب عظیم خود تاکنون در مسیر فلسفه وجودی خویش پیش می‌روند و با وجود تمام موانع همواره در حال حرکت به سوی آینده هستند. تمام دشمنان این بیداری و استواری مردمی، پیرامون ایران و ایرانیان و انقلاب و نظام اسلامی‌شان گرد آمده‌اند تا اجازه ندهند پیام آنان به مردم جهان برسد؛ اما با این حال اراده خداوند بر این است که هیچ مانعی نتواند معنای انقلاب را باطل کند و جلوی انتشار آن را بگیرد. نشانه‌های احیای مردم و انتحار حکومت‌های وحشی و مردم‌ستیز در سال‌های اخیر و در پس حوادث طوفان‌الاقصی علنی شده و سرعت تغییرات به نفع مردم بالا گرفته است. تغییرات کیفی پدید آمده از پس انقلاب اسلامی ایران غالبا از دسترس مراقبه و محاسبه دیگران به دور است. زیرا غالب این تغییرات نامرئی درون انسان‌ها اتفاق می‌افتد. مانند دانه‌ای که در دل خاک می‌روید و روح حیاتی که در جان گیاه بدون آنکه دیده شود، حرکت می‌کند و صورت می‌آفریند؛ آرام و تدریجی، منطقی و با ثبات کرد. تحولاتی که در انقلاب اسلامی ایران پدید آمده در ذات خودش پیشرفت است. زیرا اعتبار تغییر را بار دیگر متوجه تحول جانانه و روحانی کرد و حرکت جهان در پنهانی‌های عالم و حقایق غیب را اثبات نمود. ایستادن روی آشکارسازی و تبیین همین تحول درونی خود یک پیشرفت بزرگ در روند زندگی بشر است. اثبات اینکه زندگی فقط تغییر و تبدل صورت‌ها نیست. زندگی تنها بازیافت اشیای زمینی نیست. زندگی فقط وسواس در صنعت و کوبیدن و ساختن ظاهر نیست. زندگی بعد دیگری هم دارد که بسیار اصیل‌تر و اساسی‌تر است. زندگی ریشه دارد و در ریشه‌هایش با تمام پدیده‌های دیگر عالم ارتباط برقرار می‌کند و نتیجه را به سمع و نظر عالم ظاهر می‌رساند. همین یعنی آنچه ابرقدرت‌های ظاهری به آن می‌نازند و برای حفظ و حراست از آن هیچ خط قرمزی نمی‌شناسند فقط بخش کوچکی از واقعیت است. لذا از شگفتانه‌های انقلاب اسلامی ایران پیروزی در زمانی بود که هیچ‌کس باور نمی‌کرد اتفاق بیفتد و در هیچ محاسبه‌ای نمی‌گنجید. زیر پوسته سخت واقعیت‌های مادی، جهانی زنده در حال ایجاد تحولات عمیق و ماندگار است. اثبات و تثبیت این تحولات خود مفهوم پیشرفت خاص در فضای پسا پیروزی انقلاب اسلامی است. همان چیزی که برای غرب ارزش سرمایه‌گذاری چند ده تریلیون دلاری دارد. یعنی کور کردن امکان‌های تحول معنایی و جلوگیری از خلق جهان‌هایی فراتر از آنچه در احاطه سلطه آنان است، توسط مردم.

الگوی پیشرفت اسلامی-ایرانی؛ شهید حاج قاسم سلیمانی

الزامات الگو شدن و پیشرو بودن
برای الگو شدن باید پیشرو بود. پیشرفت زمانی اتفاق می‌افتد که ما برای الگو شدن انگیزه و اقدام مناسب داشته باشیم. الگوها نمونه‌هایی هستند که تکثیر می‌شوند. معیارند، مبنا هستند، یعنی نقشه راهند. استانداردهایی که پایه و اساس توسعه هستند. اما چه کسانی می‌توانند الگو باشند یا چه جوامعی امکان الگو شدن را دارند. کدام برنامه‌ها را می‌توان به عنوان الگو برگزید. الگوهایی که ما را پیش می‌برند یا الگوهایی که پیش می‌رانند؟ الگوهایی که بر جان ما می‌نشینند یا الگوهایی که بر پشت ما تحمیل می‌شوند؟ الگوهایی که ما را می‌سازند؛ راهبر می‌کنند یا الگوهایی که بر ما سلطه پیدا می‌کنند؛ مصرف می‌گیرند؛ استعمار و استخدام می‌کنند؟ الگوهایی که با آنها باز متولد می‌شویم یا الگوهایی که تنها با آنها تکثیر می‌شویم؟ الگوهای زاینده یا الگوهای میراننده؟ ما آدم‌ها می‌توانیم صورت یک الگو را تکرار کنیم و می‌توانیم حقیقت یک الگو را بازبیافرینیم. معمولا ساده‌تر آن است که شبیه الگو شوی. شباهت البته مرحله بسیار مهمی است. ما با شباهت بخش زیادی از راه را طی می‌کنیم. اما شباهت جستن همه راه نیست. حتی گاهی می‌تواند رهزن باشد. شباهت اگر نوعی آرامش و امنیت فضا به وجود آورد و فرصت دهد تا مراحل بازآفرینی قلبی طی شود، این شباهت پیدا کردن منطقی و سازنده است. اما اگر شباهت باعث شد خیال کنیم کار تمام است و ما به مقصد رسیده‌ایم، آنگاه خطر در کمین است. خطر انجماد و تحجر، خطر تصلب و تعصب بی‌قاعده. لازم است کمی بیشتر در این باره کنجکاوی کنم. آدم‌ها خیلی وقت‌ها با اشیا و نباتات و حیوانات و شیاطین و حتی فرشتگان مقایسه می‌شوند. حتی در برخی موارد آدم‌هایی بوده‌اند که با خدا مقایسه شده‌اند. درباره هر کدام از اینها می‌توان درست و دقیق صحبت کرد و مقایسه را متقن و استوار انجام داد. البته اگر بدانیم دقیقا انسان چیست و در کجای داستان عالم قرار دارد. در این صورت خواهیم دید که متن و مرز مثال زدن از انسان و برای انسان و مثل گزیدن برای انسان و مثل گزینی انسان، کدام است.

حقیقتی از بالاترین سطح عالم
آدم‌ها آنچنان که ما می‌شناسیم حقیقتی دارند که از بالاترین سطح عالم بالا تا اسفل‌السافلین جهان پایین گسترده است. آدم به تمام این طبقات مربوط است و به تمام آنها معنی و جان جمعی و امکان وحدت می‌دهد. هر یک از اینها در جهان خود زندگی می‌کنند تا اینکه انسان دست همه را می‌گیرد و بین آسمان و زمین ارتباط معنادار و زنده و دو طرفه برقرار می‌کند. در واقع جهان پس از ورود انسان و فعالیت او، تازه روح پیدا می‌کند و پس از انسان کامل، متولد می‌شود. حالا انسان را به چه چیز تشبیه می‌کنی و چه چیز را به انسان؟ در زندگی خودت شباهت پیدا کردن به چه چیز را جست‌وجو می‌کنی و با کدام مثال‌ها خودت را توضیح می‌دهی؟ پس مسئله الگو و مثل و مانند کردن، بسیار مهم است. الگو می‌تواند تو را در بخش کوچکی از انسان بودن تو محصور و محدود کند و می‌تواند با جانانه‌های تو ارتباط برقرار کند و مبدأ تولد تو در جهان‌های بزرگ‌تر و بالاتر باشد. می‌تواند تو را بمیراند و می‌تواند زاینده و فزاینده تو باشد. زایایی و میرایی هر دو در گرو شباهتی است که پیدا می‌کنی و نسبتی که برقرار می‌نمایی و رابطه‌ای که تعریف می‌کنی. پس الگو بسیار مهم است. الگوها گاهی آدم را می‌میرانند و سپس تکثیر می‌کنند و گاهی انسان را زنده می‌کنند و سپس تکثیر می‌کنند و این تکثیر را از مسیر اکمال و اتمام احیا پیش می‌برند. درست مثل اینکه برای زیاد شدن مجسمه‌هایی از انسان و ربات‌هایی شبیه آن بسازی یا تسلیم منطق تولد و رشد باشی و ایمان داشته باشی که نقشه بازآفرینی انسان از مسیر انتقال موروثی ژن‌ها و حیات در پس آنها و در تعریف نقش پدر و مادر و خانواده اتفاق می‌افتد. در حالی که الگوهای میرا بر آدم مسلط می‌شوند و کاری می‌کنند که روح انسانی بمیرد و ارتباط با معنی قطع شود و انسان تخلیه هویت و خلع انسانیت شود و اشرف مخلوقات تبدیل شود به اشرف صورت‌ها در اختیار پست‌ترین شرارت‌ها. انسان از خیر قطع می‌شود که وزیر جنود عقل است و اسیر شر می‌شود که وزیر جنود جهل است. الگوها می‌توانند جمع جاهلی بسازند یا جامعه عقلا را بنا کنند. پس پرداخت به الگو مهم است. ارتباط با شباهت شکل می‌گیرد و شباهت‌ها اگر درست مورد توجه قرار نگیرند، ارتباطات غلط پدید می‌آورند و بیگانگی‌ها به جای آشنایی‌ها تعریف می‌شوند و ارتباطات غلط سازمان‌ها و ساختارهای غلط و جهان‌های غلط به وجود می‌آورند و تمام مسیرهای بازآفرینی انسانی مسدود می‌شود و آدمی را در مسیر شیطنت برای همیشه رها می‌کند تا بیشتر آلوده شود. الگوها تصمیمات مجسد و مجسمند، راه‌های پیموده شده‌اند، آینده‌اند، نشانه راهند، تعیین‌کننده روند هستند. الگوها تکلیف ما را معلوم می‌کنند با هر چیزی که در هر طبقه از وجودمان مواجهیم و می‌توانیم و باید آن را دریافت می‌کنیم.
طرح دین اسلام راجع به الگو را می‌توان در ثقلین به وضوح دید و اهمیت آن را فهمید. نسبت ما با الگو همانجا کاملا روشن است. 

انحراف از طرح ثقلین
فرمود هر کس در فضای زیست الگوپایه تنفس کند هرگز گمراه نخواهد شد. پس راه گمراه کردن مردم چیست؟ انحراف از طرح ثقلین. تفاوتی بین ادیان الهی و ادیان ساختگی انسانی یا شیطانی وجود دارد. اساسا دین بناست ما را وارد فضایی کند که الگو در آن حاکم است. نه فضایی بدون دین وجود دارد و نه جایی بدون حکومت و نه حکومتی بدون الگو. همه 
بر اساس دینی حکومت می‌کنند که الگویی در ظاهر یا در پس پرده دارد. گاهی حکومت‌ها باورمند و مومن و صادقند و گاهی کافر و پنهانکار و منکر و تکذیب کننده. دین اسلام و حکومت اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. هر دینی معیاری دارد که از یک زوج متحد فراهم می‌شود. متن معیار و شخص معیار. اگر دینی متن معیار نداشت یا شخص معیار نداشت یا این دو متحد نبودند، نمی‌تواند انسان را در مسیری که می‌خواهد یا درست می‌داند راهنمایی و راهبری کند. این فقدان و این ضعف اگر پنهان شد و جمعی فریب کسانی را خوردند و در وادی بی‌شخصیتی و بی‌هویتی و بی‌معیاری حرکت کردند، یعنی گمگشتگانی که به صورت دسته جمعی خانه خودمانی‌های خود را رها کرده‌اند و در تاریکی وهم و بی‌معنایی دنبال پناهگاهی می‌گردند و راه نجاتی جست‌وجو می‌کنند؛ یعنی همه خطرات راه را می‌پذیرند و ناچارند در لحظه زندگی کنند. لحظه‌ای بدون امتداد و بدون تمدید. لحظه‌ای که یک ورود غافلگیرانه دارد و یک مرگ غافلگیرانه‌تر. یک تکرار هیولایی و ناشناختگی عجیب که پیروانش را به وادی گیجی و گنگی و سفاهت و حماقت و حتی سلب اختیاری فکر و اندیشه و عقل و اراده می‌کشاند. البته که صورت مسئله اینقدرها هم ساده نیست. اما پرداختن بیشتر به این موضوع در حوصله نوشته اکنون ما نمی‌گنجد. شاید همین اشارات کافی باشد تا بدانیم که چرا داریم درباره «شهید» حاج قاسم سلیمانی سخن می‌گوییم. تمام القاب و عناوین را حذف کردم تا عنوان شهید برجسته شود و إن‌شاءالله در ادامه نوشته درباره آن و نسبتی که با موضوع ما دارد بیشتر سخن بگوییم.

الگوها چگونه به وجود می‌آیند؟
شهید سردار سرفراز سپاه اسلام، پسر ایران، قاسم سلیمانی یکی از آن الگوهای ماندگار و غیر قابل انکار در دوران جدید است. یکی از سوالات مهم پس از ظهور بزرگ‌مردانی چون او چگونگی پدیدار شدن چنین الگوهایی است. الگوها چگونه به وجود می‌آیند.
با مروری ساده در متن قرآن کریم به ضرورت و اهمیت شناسایی الگو و چگونگی پدید آمدن آن آگاهی پیدا می‌کنیم. قرآن کریم به شکل‌های مختلف موضوع الگو و اسوه را برمی‌کشد و پیش چشم ما قرار می‌دهد. در سنت و سیره نبوی و اهل بیت عصمت و طهارت که درود و رحمت و سلام بی‌پایان خداوند بر آنان باد نیز این موضوع بسیار جدی است. زیرا بدون پرداختن به الگو، شما امکان امتداد را از دست می‌دهید. نیازمند چیزی یا کسی هستیم که همه پدیده‌ها با آن سنجیده شود تا اجتماعی شکل بگیرد و نظمی داشته باشد و امور زندگی در آن به شکل سازنده و برازنده‌ای جاری شود. اگر نه، زندگی نه تنها رشد نخواهد کرد، بلکه دائما افول پیدا خواهد کرد. اگر برای سبز شدن و ساخته شدن فکری نکنیم، ناگزیر از سوختن و فرسودنیم.
تا اینجا سعی کردیم کمی درباره پیشرفت فکر کنیم و مقداری هم به معنای الگو توجه کنیم؛ تا اینکه به «شهادت» رسیدیم. اشاره شد که شکل و شاکله زندگی مومنانه در بستر مفهومی فطری به نام امامت شناسایی و معرفی می‌شود. امامت نیز به یک معنی یعنی پیشتازی در دریافت حقیقت و مواجهه حقیقی با پدیده‌های عالم و پیوند با حقیقت به نحوی که یکی نشانه دیگری باشد. البته که این معنی مصادیقی در اعلی درجه امکان خویش دارد همچون حضرت پیامبر اعظم محمد مصطفی و اهل بیت مکرمش (که بالاترین و کامل‌ترین درود و رحمت و برکت خداوند بر آنان و دوست‌دارانشان باد) و درجات پایین‌تر و عمومی‌تری نیز دارد که در میان ما به عنوان شبکه گسترده ولایت شناخته شده‌تر است. اگر بخواهیم و بتوانیم مفهوم پیشرفت را همین جا و بر همین اساس تصویب کنیم؛ آنگاه فضای جدیدی پیش پای جست‌وجوی ما از مفهوم و مصداق «الگوی پیشرفت» باز خواهد شد. تعریفی کمی و کیفی از الگو و پیشرفت و آنچه می‌تواند موضوع و مصداق آن باشد. در اینجا لازم می‌دانم به تطبیق و تصدیق در ظاهر عجیب دو مفهوم اشاره‌ای نمایم و بگذرم و تعمیق و تدقیق توجه به ارتباط آن با موضوع یادداشت را به مخاطب فرهیخته واگذارم. وقتی در منطق رهبر کبیر انقلاب اسلامی، گاهی شخصی «امت» نامیده می‌شود و گاهی یک «ملت»، امام معرفی می‌گردد؛ توسعه‌ای در معنی پیدا شده که انگار یک کشف بزرگ از امکان‌های نایافته و ناشناخته و ارتباطات به شمار نیامده و محاسبه نشده است. در اینجا سهم کمیت و نقش کیفیت در مناسبات و محاسبات جدید، متحول شود. هر دو بازخوانی نیز در مفهوم الگو بودگی و پیشرفتگی دخالت جدی دارند.
آدم‌ها حقیقت استعداد خویش را زمانی آشکار می‌کنند که در موقعیت جدی و شدید جدی قرار گرفته باشند. اکثر توانایی‌های انسان بالقوه است. شرایط پیچیده و سخت باعث می‌شود، ما برای اثبات و تثبیت خویش دست به کاری بزنیم و نشان دهیم که نباید نادیده گرفته شویم. وقتی می‌خواهیم سهم خودمان را برآورده کنیم، استعدادهای پنهان در صحنه آشکار می‌شود و ظرفیت و هویت ما را نشان می‌دهد. هر چند مطلوب‌تر آن است که برنامه‌ای برای تجلی توانایی و دانایی خویش در شرایط عادی و بدون چالش داشته باشیم؛ اما غالبا چنین است که آدم‌ها وقتی مرزهایشان تهدید شود و خط مقدمی شکل بگیرد، دست به اقداماتی فراتر از تصور می‌زنند. آدم‌های پیشرو و ملت‌های پیشرفته چنین نیستند. آنان در زندگی عادی نیز حرفه‌ای زندگی می‌کنند. زندگی حرفه‌ای در منطق ایرانیان یک نام دارد که در ادامه بحث به آن اشاره خواهد شد. اگر خواسته باشیم این گفت‌وگو کامل‌تر شود باید اشاره‌ای داشته باشیم به درکی که دیگران از پیشرفت دارند. هستند کسانی که پیشروی و پیشرفت را در حقیقت، تجاوز و تعدی و تسلط و توسعه می‌فهمند. وقتی فهم ما از فلسفه بودن کاملا کمی و مادی شد، مفاهیم را سلاخی شده درک می‌کنیم. رهبران انقلاب اسلامی ایران دائما به این نکته مهم توجه داده‌اند که نمی‌توان و نباید منطق حیات ایرانی را تنها با تغییرات کمی بررسی کرد. بلکه ما باید سعه وجودی حرکت ایرانیان را در یک سعه مفهومی درک کنیم. یعنی تحولات کیفی نیز باید در بافتار فهم ما از پیشرفت و توسعه بگنجد تا بدانیم که چه می‌کنیم. اگر چنین نباشد، نظام ارزندگی ما و معیار سنجش ما درک نخواهد شد. در نتیجه خواهیم دید، تحولات کیفی اصلا دیده نمی‌شود و یا با تغییرات کمی مقایسه و وزن‌کشی می‌شود.
این یعنی نادیده گرفتن جان حرکت ایرانیان در بستر تاریخ انقلاب اسلامی و در واقع تعریفی میرا از شگفتانه عظیمی که برای انسان در گذشته و حال و آینده‌اش دارند و آن را همچنان پیش می‌برند. اگر توجهی به معنی و پنهانی بعثت زندگی‌بخش ایرانیان نداشته باشیم، قدر و قیمت آن را ندانسته‌ایم و مصدر و مسیر و مقصد آن را نیافته‌ایم و دائما در قضاوت نسبت به آن دچار اشتباه خواهیم شد و حق ایرانیان را در سهم‌دهی به نقش‌آفرینی‌های بزرگ و عالمگیر زیر پا گذاشته‌ایم. یعنی ایرانیان را نشناخته‌ایم و آنان را آگاهانه یا خائنانه پنهان کرده‌ایم. مانند کسی که یک زندگی را زنده به گور می‌کند تا زایندگی و فزایندگی آن فاش نشود. زیرا به طور طبیعی حکومت از آن کسانی است که قدرت زندگی دارند و نه آنان که شعار زندگی می‌دهند و آن را زیر اغراض میرا و مرگ‌آفرین پنهان می‌کنند.
وقتی آدم‌ها ناچارند در مرزهای خویش حرکت کنند، تمام کیفیت خویش را به خط مقدم گسیل می‌دارند و نشان می‌دهند که قدرت آفرینش و زایندگی و فزایندگی آنان تا چه حد است.  

دوران زندگی در خط مقدم
وقتی ما با تمام ظرفیت ملی خود انقلاب کردیم، در واقع وارد دوران زندگی در خط مقدم خویش شدیم. جهاد یعنی همین. زندگی در خط مقدم خویشتن. سنگر به سنگر دشمن خویش را عقب راندیم و به چالش کشیدیم. در مقابل او نیز تمام حیثیت خویش را به میدان آورد تا اجازه ندهد ما به مرزهای خود برسیم و اندیشه‌های فرامرزی خویش را گسترش دهیم. انقلاب در حال تعریف جدیدی از خودمانی‌ها و توسعه انسان است که با تجاوز و تعدی و جنایت بیگانه است. پیشرفت ایرانی معنای جدیدی به نقش‌آفرینی مردم می‌دهد. انقلاب اسلامی محصول بعثت ایرانیان است. همچنان که اسلام محصول بعثت پیامبر است. ملت ایران هراسی از بعثت انسان و دیگر مردمان جهان ندارد. بلکه آن را درست در امتداد انقلاب خویش می‌داند و مقدس و محترم می‌شمارد. طبیعت این منطق، برآشفتن کسانی است که از حرکت جانانه انسان می‌ترسند و ترجیح می‌دهند با تحریک و تخدیر و تحریض و تسکین و تشویق و تخریب و تحریف و تحریم و ارعاب و تضعیف، آدم‌ها را مهار کنند و به خواسته خویش برسند. باز روشن است که منطق انقلاب اسلامی دقیقا با مردم پیش می‌رود. هر مقدار که نقش خودشان را بپذیرند و هر مقدار که در نقش خویش پیشرفت کنند.
ما با انقلاب اسلامی ایران انتخاب کردیم که مرزهای خود را بازسازی کنیم و حریم خود را احیا و آباد کنیم. دشمن نیز تصمیم گرفت با جنگ ترکیببی هر روز فشار را برای به زانو درآوردن ما از یک سو و منصرف کردن سایر ملت‌ها برای انقلابی شدن از سوی دیگر، بیشتر کند. هنر ما چه بود؟ هنر ما صدور انقلاب با وجود تمام نامردمی‌ها به اقصی نقاط جهان بود. اما این را چگونه انجام دادیم؟
وقتی دشمن به تصمیم ما برای تحول و تغییر انقلابی، واکنش نشان داد و پای جنگ را به زندگی ما باز کرد، به جای آنکه فرار کنیم و بترسیم و تسلیم شویم و عقب‌نشینی کنیم، ایستادیم و منطق جهاد را گستردیم. هر چه نقشه جنگ نزد دشمن پیچیده‌تر شد، نقش جهاد نزد ما جدی‌تر شد. دشمن بدون آنکه بخواهد با مخالفتی که با قوت زندگی ما و پایداری ریشه‌ای ما کرد، یکی از مهم‌ترین عناصر زیست کیفی را برکشید و به چالش صورت‌آفرینی کشاند. فهم ما از جهاد دائم به روزرسانی شد و ما چیزهایی از مسلمان بودن و مسلمان زیستن و آزادگی و انقلابی بودن یافتیم که پیش از این غالبا توجهی به آن نداشتیم. ما یک مفهوم محترم مقدس آسمانی داشتیم که در کربلا بر دوش محرم و صفر تشییع می‌شد. تابوت مقدسی که رمز پیروزی ما در تمام صحنه‌های سخت بود. همواره قلب‌های ما را با حرارت خویش زنده نگه می‌داشت و به ما قدرت خلق فرصت و غلبه بر تهدید می‌داد. اما در پس انقلاب اسلامی ایران، معنای کربلا دیگر خلاصه در یک روایت نبود، تبدیل به سبک زندگی ما شد. انصافا نمی‌توان نقش موثر دشمن در احیای کربلا در سرزمین ایران پس از انقلاب را نادیده گرفت. زیبایی شگفت‌انگیزی که تقدیر الهی به دست دشمنانش برای ما رقم زد. هر تلاش بیشتر تلاش کرد تا ما را حذف کند، به وضع کربلا که رمز پیروزی و بقای ماست، نزدیک‌تر شدیم.
وقتی در خط مقدم هستی خویش قرار گرفتیم، پنهانی‌های جانانه ما به جوشش آمد و نرخ تولید صورت بالاتر و بالاتر رفت و سطحی از خلاقیت ایرانی تعریف شد که پیش از این تجربه نشده بود. ظرفیت‌های جدیدی به وجود آمد و معانی جدیدی استخراج شد و معادن طلا و نقره بود که در دل جمعیت کشف شده؛ به بوته آزمایش سپرده می‌شد. خلوص جمعیت هر روز بالاتر می‌رفت و عیار ارزشمندی آن آشکارتر می‌شد. هر چه جنگ ادامه یافت، جهاد جدی‌تر شد و هر چه چالش جهاد وسعت و عمق و دقت بیشتری پیدا کرد، معلوم شد چقدر جای ایرانیان در آینده جهان خالی است. کم کم آنان که اهل دقت بودند فهمیدند که انقلاب اسلامی اساسا گامی به پیش بوده. نه تنها در تقدیر ایرانیان؛ بلکه در بخت و اقبال جهانیان. انقلاب اسلامی بازگشت به گذشته نبود. تکرار خطاهای آزموده شده قبلی نبود. تحمیل خود بر مدرنیته و پسامدرنیته هم نبود. التماس به غرب برای پذیرفته شدن به عنوان ملتی آزاد نیز نبود. انقلاب اسلامی درست و دقیق بر زمینه خویش تکیه داد و در زمانه خویش برخواست و گامی به پیش گذاشت. انقلاب اسلامی درست در جایی اتفاق افتاد که دستگاه اداره منحط غرب و شرق رسوا شده بود. ایران دادگاه کشف واقعیت تمدنی بود که به جای احیای انسان، در حال نابودی انسان است. انقلاب اسلامی در لبه جهان به وجود آمد و آن را پیش برد. ما در انقلاب اسلامی ایران درست در لبه جهان زندگی می‌کنیم. ما آشکار می‌شویم و شناخته می‌شویم و خوانده می‌شویم و دیگران می‌بینند و می‌خوانند و می‌شناسند. ما نقطه معلوم شدن انسان هستیم. آغاز علم انسانی هستیم. درست مقابل ظهور پدیده‌ای شیطانی به نام نظام سلطه که لبه دیگر تاریخ است و پدیده‌ای که در سوی دیگر خط مقدم حضور و بروز دارد.

خط مقدم کجاست؟
خط مقدم جایی است که انسان استبداد اشیا را کنار می‌زند و حداکثر فعلیت خود را به میدان می‌آورد. حداکثر ظهور انسان. بیشترین و بهترین فرصت خلق و خلاقیت انسان. انسان، این موجود روحانی که ظهور جسمانی دارد، اگر در خط مقدم قرار نگیرد در شیء بودگی، گیاه بودگی، حیوان بودگی و شیطان بودگی فرومی‌نشیند. انسان درست در خط مقدم است که روحانیتش فاش می‌شود. وقتی تن به آخرین خاکریز رسید، وجدان، برانگیخته می‌شود. معلوم می‌شود. علم انسان و علم انسانی معلول حضور در خط مقدم است. درست در خط برخورد فرقان. ما همواره در تاریخ خود دیندار بوده‌ایم. محترم و متعهد زیسته‌ایم. موحد بوده‌ایم. فهم نورانی و معنوی و روحانی از عالم داشته‌ایم. ما به موقع مسلمان شدیم و به موقع آغوش پاک و مطهر خود را به روی تشیع خاص و خالص گشوده‌ایم. تشیع در آغوش ما فرصت اجتماعی شدن پیدا کرد و ما جانانه از آن مراقبت کردیم تا ظرفیت‌هایش را آشکار کند. ما قرن‌های بسیار پای درک عمیق خویش از بودن و زیستن ایستاده‌ایم و متواضعانه تربیت شده‌ایم و رشد کرده‌ایم و با حقیقت هر روز بیشتر سازگار شده‌ایم تا نوبت به فصل جدید حضور ما رسیده است. ما برای اینکه به اینجا برسیم زحمت بی‌اندازه کشیده‌ایم. تا کفایت وجودی برای انقلاب اسلامی داشته باشیم رنج‌ها دیده‌ایم. پدران و مادران ما نسل اندر نسل دویده‌اند تا خود را به این نقطه خاص از تاریخ رسانده‌اند و ما امانتدار عقبه‌ای چند هزار ساله‌ایم و نگاهی که ما را از گذشته می‌پاید و نگاهی که در آینده ما را می‌جوید. ما پاسخ یک نیاز بزرگیم. یک تمنای عمیق. یک فریاد خفه شده در اختناق اعتبارزدایی از انسان و تحقیر آن توسط شیطان.
دشمن نادان ما را ناخواسته به چالش کربلا کشاند و ندانست که چه کرد. او با این کار ناگهان پیوند عمیق ما با ناموس عالم را تهدید کرد و با بزرگ‌ترین غافلگیری تاریخ خویش مواجه شد. ایران هنوز زنده است. برخاستیم؛ قیامت کردیم؛ بیگانه را با دنباله‌های رسمی‌اش بیرون راندیم و پاکسازی را آغاز کردیم. البته علف‌های هرز همیشه هست و خواهد بود. مهم غلبه عدل بر فساد و نظم بر آشفتگی و منطق بر بدزبانی و بی‌زبانی است که اتفاق افتاد و ادامه دارد.
دشمن کاری کرد که شهادت تبدیل به زندگی روزمره ما شد. شهادت برای ما یک آرمان بود. آرزوی شهادت در شمار دست نایافتنی‌ترین دوست‌داشتنی‌های ما بود. ما دوست داشتیم مانند امام حسین (ع) و یارانش باشیم. ما ملتی هستیم که شهادت را خیلی دوست داریم. انقلاب اسلامی ایران یک توسعه مفهومی نسبت به شهادت را بازاری کرد. همچنان که مفهوم دین و دینداری را و بسیاری از معانی محدود و محصور شده در گذشته را میدان داد و اجازه داد تا عمومی شوند و علنی شوند و جاگیر گردند و خود را توسعه دهند. شهادت نیز از یک آرزو و آرمان و اتفاق نادر تبدیل به سبک زندگی ایرانیان شد. آنان زندگی در خط مقدم را با زیست شهیدانه به تعادل رساندند. ایرانیان اکنون صاحب یک حیات حرفه‌ای بودند. آنان دانستند که در جنگ وجودی، مقاومت به منزله نان و آب و هوای تنفس است. توسعه مفهوم شهادت در میان ایرانیان آنان را وارد مرحله جدیدی از زندگی کرد. جاودانگی دیگر در آسمان نبود. حالا بقا و دوام و استقامت و استواری، در زمین معنی می‌شد. شهدای ما نمادها و نشانه‌های اثبات و تثبیت حضور آشکار چنین معنایی در میان ما ایرانیان هستند. آنان پرچم‌هایی هستند که ایران را برای مردم جهان معرفی می‌کنند. هر شهیدی که به جمع شهدا اضافه می‌شود این پرچم بالاتر می‌رود. خداوند طی این چند دهه شهدایی از تمام طیف‌های ایرانیان پذیرفت. این سندی بود بر اینکه شهادت بر تن این ملت خوش نشسته و برازنده و درست جا گرفته است. اما تجربه مفصل و متنوع و متلون ما از شهیدانه‌ها نشان داد که برخی شهدا نمایندگی خاص‌تری از ایران و انقلاب دارند. همچنان که در طول تاریخ ما شهدایی داریم که به نماد ایران و اسلام بدل شده‌اند و نقطه عطف و قله بروز و ظهور و تجلی ایرانی‌گری هستند. شهید حاج قاسم سلیمانی یکی از آنهاست. 

زیست شهیدانه یعنی زندگی در افق جاودانگی
وقتی دشمنی که به ظاهر تمام قدرت جهان را بلعیده و تمام ثروت جهان را در اختیار دارد و همه رسانه‌ها زیردست او هستند و کنترل همه چیز را در اختیار دارد، نام یک شهید را سانسور می‌کند، یعنی این معنی نه به صورت پنهان که به صورت آشکار و نه در ساحت روح که حتی در ساحت جسم و ماده کار می‌کند. این رفتار به ما خبرهایی را افشا می‌کند که آن را با هزار ترفند از نگاه رسانه‌های بی‌طرف پنهان کرده‌اند. حاج قاسم هنوز در خانه دشمن زنده است و دارد کار انجام می‌دهد و این تنها مربوط به حاج قاسم نیست. حاج قاسم نماد شاخص و نماینده خاص این جریان است. شهید، نمی‌میرد. شهادت رمز جاودانگی است. زیست شهیدانه یعنی زندگی در افق جاودانگی. همان چیزی که ایرانیان به طور خاص و اصحاب مقاومت به صورت عام به آن دست یافته‌اند. یعنی تکرار و تکثیر الگوی کربلا و عاشورا در تک تک لحظه‌ها و نقطه‌ها و خانه‌ها و خیابان‌ها. دلیل این همه اصرار بر ایران‌ستیزی و ایرانی‌ستیزی و ضدانقلابی‌گری و اسلام‌ستیزی و دشمنی با نظام و قانون و جامعه و حکومت در ایران و هزینه برای آن در اینجا فهمیده می‌شود. قصه ما و دشمنانمان همان داستان پیامبر کشی و امام کشی پیشینیان است. مصلحان هیچ گاه توسط فاسدان تحمل نمی‌شوند.
ملتی که با رأی به «جمهوری اسلامی ایران»، امام شد، الگو شد، پیش رفت، با جنگ تمام عیار دشمن، شهید شد و شهید زیست و شهید ماند برای دشمنش تهدید فعال به شمار می‌آید. هر از چندی یکی از ما نقطه ماموریتش از زمین و حیات آشکار مادی، به آسمان و حیات پنهان معنوی ارتقا پیدا می‌کند و درجه می‌گیرد، شهید می‌شود، مهر و امضای نهایی را دریافت می‌کند و وارد سطح مبارزه تمدنی و فراتمدنی می‌شود، بر سکوی تقدیرات بالادست می‌نشیند و شفاعت دیگران را بر عهده می‌گیرد. از گرفت و گیرهای زمین و زمان رها می‌شود و اجازه پیدا می‌کند اراده‌اش در رده‌های بالاتر نافذ باشد. دشمن اساسا این حضور انسان ایرانی را نمی‌یابد و رصد نمی‌کند. لذا نمی‌تواند آن را صورت بندی کند. مانند کسی که به شاخه‌های درخت بلندی دست پیدا نمی‌کند و قدرت از ریشه کندن آن را ندارد، تبر را برداشته و بر تنه این شجره طیبه می‌زند. هر زمستان امیدوار می‌شود و هر بهار ناامید می‌گردد. درست وقتی گمان می‌کند پیروز شده، میوه‌های تر و تازه و شیرین و آبدار آن بسیاری را متوجه خود می‌کند و مرحله‌ای از پیشرفت انسان الهی ایرانی و شکست دشمنانش را اثبات می‌کند. حاج قاسم به بزرگ‌ترین مدعی رعب و وحشت و پرچمدار جنایت و شیطنت و شرارت گفت: حریفت منم. همان هم شد. آن مردک متوهم بی‌چیز و ضعیف که احساس حقارت و ذلت درونیش از ادبیات ضدانسانی و رفتار بیمارگونه‌اش برای همه آشکار است و تصمیمات جنون‌آمیزش سند اثبات افول قدرت غرب و بطلان منطق تمدن به انحراف رفته آنان است با افتخار اعلام کرد که من این کار را انجام دادم. خب که چه؟! در حالی که می‌خواهد خود را رهبر جهان نشان دهد، با سرداری از سپاه ما و سربازی از وطن ما و فرزندی از میهن عزیزمان شبانه، دزدانه، غافلگیرانه از دور مواجه می‌شود و از پشت خنجر می‌زند. 
مردم ایران شهادت را دوست دارند و بیش از هر ملت دیگری شهیدانه زندگی می‌کنند. آنان هر روز مورد هجوم هدفمند دشمنان خویش هستند. مردم ایران اکنون سال‌هاست که درگیر جنگ نفر به نفر هستند. همه مردم ایران هزینه ایستادن در خط مقدم هویت فردی و ملی و دینی و تمدنی خویش را می‌دهند. ایستادن پای الگوی زندگی ایرانی. ایستادن پای الگوی پیشرفت ایرانی-اسلامی. الگوی شهیدانه زیستن و جاودانه شدن.

ایرانیان با شهادت برانگیخته‌اند
تبیین درست، زمانی اتفاق می‌افتد که به درک درونی انسان ایرانی و حیات عمیق پویا و زایای او اعتماد کنی و ایمان داشته باشی که صورت آفرین است. در طول تاریخ، ایرانیان با شهادت برانگیخته شده‌اند. نقاط آتش‌فشانی مردم ایران، لحظات شهادت است. با مروری ساده خواهیم دید که آنچه برای دیگران در مواجهه ایرانیان با شهادت غیر طبیعی و استثنا و خارج از قاعده است، برای ایرانیان نشانه‌ای از یک نظم عمیق است. مردم در عمق زندگی خود با روح شهادت پیوند دارند و این پیوند دائما صورت‌هایی را بروز می‌دهد و صورت‌هایی را پنهان می‌کند. منظورم این نیست که همه صورت‌های انسان ایرانی صورتی از شهادت است و چنین نیست که همه ایرانیان نسبت مساوی با مفهوم و معنای شهادت دارند. اما مردم ایران در کلیت خویش و در امتدادش همواره با واکنش منظم و تکرار شونده‌ای که نسبت به شهادت داشته‌اند، نشان داده‌اند که باید جور دیگری دیده و شناخته شوند. الگوی پیشرفت ما، زیست شهیدانه است. زندگی در وضع جهاد، زندگی در خط مقدم، زندگی برای گستردن فضای تنفس معنای ایرانی‌گری در جهان. حاج قاسم شهید، پسر ایران، نماد زیست برگزیده ایرانی و نماینده شایسته انسان ایرانی در عرصه جهانی بود! با معرفی این بزرگ‌مرد، آدم‌های زیادی الگو و قهرمان آرمانی خودشان را خواهند یافت. لذا دشمن از نام او می‌ترسد و همچنان که جسم مطهرش را، خائنانه و بزدلانه درید، نام و مرام او را نیز مورد هجوم قرار می‌دهد و برای از یاد رفتن او هزینه‌های زیادی متحمل می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.